تا زنده‌ام بسیجی‌ام  - مرجع کتاب  هشت سال دفاع مقدس قرار گر فت

https://vista.ir/mag/i/b/fsur3.jpg

تا زنده‌ام بسیجی‌ام

مؤلف:

اسماعیل اسدی‌دارستانی

ناشر: کتیبه گیل

تا زنده‌ام بسیجی‌ام - مرجع کتاب هشت سال دفاع مقدس قرار گر فت

زبان: فارسی

رده‌بندی دیویی: 955.0843093

سال چاپ اول : 1386

نوبت چاپ: دوم

تیراژ: 10000000 نسخه

قطع و نوع جلد: رقعی (شومیز)

شابک: 9789648372489

کد کتاب در گیسوم: 1579575

کتاب‌رومی‌خوامکــتاب رو دارمافزودن به کتابخانهاصلاح مشخصات

خاطرات شهید جانباز بسیجی 8 سال دفاع مقدس حاج اسدالله اسدی دارستانی  - خاطره از نوجوانی تا پیرزوی انق

خاطرات شهید جانباز بسیجی 8 سال دفاع مقدس حاج اسدالله اسدی دارستانی - خاطره از نوجوانی تا پیرزوی انقلاب

اولین بسیجی ( 5 نفر اعزامی از آستارا از سال 1359 تا 1363) به جبهه های حق علیه باطل

الَّذینَ آمَنُوا وَ هاجَرُوا وَ جاهَدُوا فی سَبیلِ اللّهِ بِأَمْوالِهِمْ وَ أَنْفُسِهِمْ أَعْظَمُ دَرَجَةً عِنْدَ اللّهِ وَ أُولئِک هُمُ الْفائِزُونَ. (توبه،20)

«کسانی که ایمان آوردند و هجرت کردند و جهاد نموده اند، در راه خدا با مال ها و جان هایشان همانا اجری عظیم دارند نزد پرودگار وهمینان رستگاران عالمند.»


1- فعالیت های مبارزاتی شهید جانباز بسیجی 8 سال دفاع مقدس حاج اسدالله اسدی دارستانی در زمان حکومت ستم شاهی تا انقلاب

یادش بخیر...من بعشق یك كلمه امام در سال 1355 مشروب و كارهای غیر مشروع را كنار گذشتم ..من زمانی كه نوجوان بودم مكتب خانه را تمام كرده بودم در مدرسه پدر بزرگ میرزا اسدالله....

پدرمرحوم من كربلایی قربانعلی متواد و ساكن رودبار كه سرداران میرزا كوچك خان بود و جانباز جنگلی بود.. بعداز بازگشت و تسلیم دكتر حشمت وی هم بنا بدستور میرزا تسلیم می شوند و مدتی زندانی و شنكجه و آزاد می شود .

بعداز آزادی به رودبار دارستان بر رمی گردد و به آسیاب خانوادگی خود در دارستان می آید و به آسیابانی و دامپروری و كشاورزی مشغول می شود . پدرم در امور دینی خلی سخت گیر و حتی اجبار می كرد ما صبح موقع آذان بیدار شوم نماز بخوانیم ..

من شخصا بخاطر بلایهای كه سر خانواده و پدرم آمده بو بقول امروز ی ها دین گریز از سیاست نفرت پیدا كرده بودم ...با اینكه پدرم اصرار داشت ..به تهران رفتم بنا بر سر نوشت در كارخانه بهاییان مشغول شدم و چون جوان تنومند وشجاع و كاری بودم ( چون در كوهستان بزرگ شده بودم ) سركارگر كارخانه مدیر بهایی شدم .

....

و در منزل مدیر بهایی در تهران هر مراسم می شد مرا مسئول وناظران كارگران می كردند و مدیریت خدمات با من بود چه داخلی و چه خارجی باشد و دخل و خرج با من بود و خرج كردن پول برای آنها معنی نداشت.

مدتی بمن خلیی بها می دادند و با اینكه من مذهبی نبودم اما تعصب دینی را از پدرم به ارث برده بودم ( پدرم بامن بخاطر كار كردن من برای بهایی قطع رابطه كرد ) و در بحث ها بهاییان من با اینكه كارگر بودم اجازه احضار نظر داشتم و بهاییان دیگر اعتراض می كردند چرا اسدالله كه یك شیعه تعصبی است به جمع ما‌اوردی و همسر و دختر و خود مدیر بهایی كه افرادی مهربان بودند از من حمایت می كردند می گفتند اسدالله از ماست و خوشم می آید عقیده خودش را می گوید با اینكه كارگر ما است ... یك روز مدیر بهایی بمن پشنهاد نمود كه من تنها دختر دارم علا قمند به شماست و می بینم چشم پاك و فردی درستكار هستی ... من یك كلمه گفتم ...آقای مدیر من یك شیعه هستم و اگر بخواهم دخترت بعقد من در بیاید باید مسلمان شود این شرایط دین ماست ...

چند بار كه مورد پیش آمد .. دختر مدیر بهایی بمن گفت اسدالله در ایران دین ها ازاد هستند ما افراد خوش نام و پولدار هستیم چرا بمه علاقه داریم با من ازدواج نمی كنی در راین تهران خیلی از خدا هستند به دین ما بر گرددند و بامن ازدواج كنند...من قبول نكردم... آخرین حرف دختر مدیر بمن این بود اسدالله اصلا نیازی نیست هر دو از دین خودمان بر گردیم تو مسلمان بمان و من بهایی ... من گفتم خانم... ما می خواهیم زندگی كنیم می شود مگر با دروغ زندگی كنم..

خلاصه به رودبار آمدم نزد پدرم خودروی خریده بودم و در رشت خانه خریدم ...وضعیت مالی ایم عالی بود و با طرح مصدق با دادن پول معاف از خدمت شدم ...

موضوع را به پدرم گفتم با هم دیگر آشتی كردم ..كربلایی قربانعلی بمن گفت پسرم من تو را آق نكردم فقط طردد كردم ببین ما شیعه هستیم جد در جد شهید به اسلام دادیم و همه برداران تو نماز می خوانند...باید از كار با بهاییان بیرون بیایی..به پدرم قول دادم هر چقدر مدیر بهایی آمدند رشت اصرار كردند باید با ما كار كنی قبول نكردم ..گفتم من نمی خواهم آق پدرم را داشته باشم و بمن تكلیف كرده پدرم با شما رفت و‌امدم را قطع كنم...كلا با آنها قطع رابطه كردم .

بعداز رفتن آنها از شهربانی آمدند مرا بخاطر توهین به دین بهاییت دستگیر كردند و چند روز بمن غذا ندادند ..یكی از درجه داران بمن گفت اسدالله تنها راه خلاصی تو این است ( چون از دربار دستور گرفتند علیه تو )كه از مدیر بهایی رضایت بگیر بابا چكار داری به آنها بگو با شما كار می كنم و بعداز رهایی از زندان فرار كن من قبول نكردم مدتها بدون محاكمه در زندان انفرادی بودم تا اینكه بعداز مدتی آزاد شدم بدون مدرك و سند و دادگاهی ..بجرم من این بود بهایی نشدم و از بهاییت نفرت داشتم....دیگر از بهاییت نفرت پیدا كردم ....

در رشت با دوستی بنام ماركاریان مسیحی رشتی دوست شدم ..من چون یك طوری بودم بیشتر با افراد ارذل و اواباش دوست بودم و پاتوق مخصوص داشتم اما درحق كسی ظلم نمی كردم بخاطر همین در رشت خلیی ها مرا دوست داشتند و با اینكه رابطه نامشروع آزاد بود من طوری تربیت شده بود م حتی به زنان عریان هم نگاه نمی كردم و ارمنی ها بیشتر از من خوششان می امد و هیچ وقت از من نخواستند دینم را تغییر دهم واتفاقا می گفتند از زمانیكه با تو آشنا شدیم به مسلمانان خوش بین شدیم.

دوستی ما با ماركایاریان زیاد شد و قسم خورده بودیم اگر پسر بچه من پسر شد اسم وی را بگذارم ماركاریان و وی هم اسم پسرش را بگذرد اسدالله..مثل یك داداش بودیم این بود درمیان مسیحیان آنزمان رشت و انزلی اسم من پیچید كسی از مسیحان نبود اسم مرا به نیكی یاد نكند .

من كارم زیر خاكی و كاركاه زغال در سراوان رشت بود با زنی مهربانی آشنا شدم و ازدواج كردم از وی صاحب دو فرزند شدم ..بعداز مدت كوتاهی همسر مهربانم بعلت بیماری درگذشت و من و بچه هایم بی مادر و همسر شدم.

ماركاریان بمن پشنهاد كرد كه برا اینكه غم و غصه را فراموش كنی به طوالش بروم بعنوان نماینده و كارمند كالواس سازی استخدام رسمی شوم یك شركت وابسته به خاندان پهلوی وقتی فهیمدیم كار اینها تجارت خوك است منصرف شدم بمن ماركاریان گفت این شركت خاندان پهلوی است كاملا قانونی و استخدام می شوی و تو انبار دار كارخانه در طوالش و استارا هستی ..خلاصه من قبول كردم و كارخانه دوانبار در تالش و دو انبار در سیبلی و ویرمونی داشت كه شكارچیان خوك های شكار می كردند به انبار می اوردند و من پول می دادم و با كامیون به كارخانه می بردم ..وضعیت مالی عالی شد...در سیبلی با صفورا آشنا شدم دختری 13 ساله و خوش سیما و با حیا..شرط ازدواج بامن را استعفا از كارخانه بود و عدم مصرف گوشت خوك در منزل بود من قبول كردم .

ازدواج كردم صاحبی چندین فرزند شدم بقولی كه بدوستم داده بودم یكی از فرزندانم را بنام ماركاریان گذشتم همسرم مخالف بود گفتم ما مسلمان هستم وی هم اسم فرزندش را اسدالله گذشته است.

در كارخانه با پیرمردی آشنا شدم بمن می گفت هیچ وقت از مشروب و خوك استفاده نكن گفتم چرا خودت چرا اینجا كار می كنی گفت از بیكاری و من ماموریت دادم از طرف آقا...من نفهیدم كلا در بعد مسایل مذهبی نبودم.

یكبار عكس سیاه و سفید آقا را نشان داد گفتم این كیست گفت این آیت الله خمینی است رهبر اسلامی ایران كه می خواهد شاه را بیرون كند و اسلام را بر قرار كند و جلوی ظلم و ستم را بگیرد و فاحشه خانه و مشروب خانه را بسته و كشور اسلامی تاسیس كندو اقیعت من فردی مذهب ینبودم این چیزها حالیم نمی شد بعداز مدتی یكباره دیدم من یك نماز خوان و آدم مذهبی و طرفدار اسلام شدم و حدود سال 56 بود كه كارگران كارخانه اعتصاب كردند .

من هم بار برده بودم دیدم عده ای از طرفداران شاه با لدور كارخانه می خواهند طرف مردم بروند تا زیر كنند یكبار یك ندای بمن گفت بگو مرگ بر شاه ..من هم گفتم مر گ بر شاه ...كسی در كارخانه آن وقت جرات مر گ بر شاه نمی گفت و فقط اعتصاب كرده بودند بقیه هم گفتند مر گ بر شاه یكباره عكس بزرگ شاه داخل شیشه قاب را بر داشتم به تیغه های لدور زدم .

آنهایی شاه دوست بدوند بجای اینكه حمله بطرف كنند لدور را روشن گذشتند خودشان فرار كردند برای اولین بار در كارخانه همه گفتند مر گ بر شاه .

فردا بر گشتم خانه عده ای بخانه من در نورعلی محله سیبلی آمدند و مرا چشم بند زدند و داخل چیپ كردند بردنند مدتها زندانی و شنكجه شدم سال 1356

بعداز سه یا چهاره ماه چون فهیمیدند من عضو حزب توده نیستم با عهد آزادم كردند اما گفتند حق رفتند به كارخانه نداری ..آنزمان هم كسی مگر جرات نمی كرد

دستور ساواك را اجرا نكند من فكر می كردم حكمم اعدام است .

سوابق مرا آوردند از نوجوانی با بهاییان و ارمنی ها دوستان زیادی داشتم هی می گفتند تو نفوذی از طرف حز ب توده به داخل بهاییان و ارمنی ها هستی چرا سالهاست اینها به اسمت قسم می خورند و چرا تمام اصرار آنها را می دانی و من جریان طرفداری خمینی شدن را گفتم و بعداز ماهها شنكجه و كتك كاری فهمیدند من شانشی انقلابی شدم مرا رها كردند و ویزنه امروز چشمك بسته رهایم كردند.

با یك كایمون بین راهی به نورعلی محله سیبلی آمدم بخانه ام زنم فكر می كرد ساواك مرا كشتند مرا ساواك رشت دستگیر كرده بود و همسرم را چند روز بازجویی كرده بودند دیه بودند كلا ساده است و پرت است ....آزاد كرده بودند..

آمدم در سیبلی دو هكتار در قنبر محله سیبلی زمین كشاورزی داشتم كار كشاورزی كردم ....با كمك همسر مهربان و دلسوزم ....بعداز مدتی یكی از عناصر ساواك در‌ آستارا كه عضو شورا آنزمان شهر‌استاراب ود با همكاری ساواك برای ساخت یك پروزه زمین من شبانه با چند قلدور محلی و شهری تصرف كرد و حصار كشیدم .. من شكایت كردم ...مرا مستقیم به زندان ساواك بردنند گفتند مگر تو كمونیست هستی بر علیه ارباب ها قیام می كنی .گفتم زمین خودم است.

در ساواك گفتند خدایت را شكر كن اعدامت نكریدیم..بعدا یك كاغذ آوردند من امضا كردم بدون یك ریال پول چند هكتار زمین كشاورزی ام را با هزار زحمت آبد كرده بودم از من گرفتند به عامل ساواك بدون دادگاه دادند..

خانه و یك باغ كوچ داشتم اما امرا و معاش سخت بود ..باغ مردم را می گرفتم و می كاشتم وضعیت مالی ایم خوب شد. دوستم حاح مرتضی ( همان پیر مرد كارخانه ( از زندان آزاد شده بود ) یكسره به خانه من‌امده بود فكر می كرد من اعدام شدم می خواست بخانواده ام سر بزند.

وقتی مرا دید گفت تمام یكسال زندانم فراموش شد..بعدا هر یك مدت یكبار برای شركت در تظاهرات ضد رژیم شاهنساهی به تهران می رفتم از ترس به اقوام نمی گفتم و فقط همسرم می دانست. اخرهای رژیم دیگر من هفته ها در خیابان با دوستان انقلابی می ماندم و من یك مبارز مسلح شده بودم اما كسی مرا نمی شناختند من اسمم را كامبیز تهرانی معرفی كرده بودم و هر باراسمم عوض می شد..تا اینكه در یك اقدام مسلحانه یكی از پادگان ارتش شاه در 57 لو رفتیم اكثر دوستانم كشته شدند و من از ناحیه پا زخمی بود مدتی خانه امن انقلابیون تهران مرا نگهداری بعداز بهبودی جزو به آستارا آمدم احتمالا دی ماه 1357 چون تیم چریكی ما و حاج مرتضی شهید شدند و از هم متلاشی شدند .باید یك مدتی مخفی می شدیم و كسی حتی دوستانم بغیر از حاج مرتضی و چند نفر كه شهبد شدند از هویت من با خبر نبودند.

آستارا آمدم مثل اینكه در استارا كسی از انقلاب خمینی خبر نداشت بیشتر كمونیست شب نامه پخش می كردند و بعضی وقتها هم من شبانه شب نامه خمینی می امد با دوچرخه می رفتم و پخش می كردم كسی بمن شك نداشت و برای اینكه كسی بمن شك نكند ...با اینكه سالهاذبود مشروب ترك كرده بودم ..برای قول زدن جاسوسان ساواك در سیبلی و‌استارا سوار دو چذخه می شدم مشروب روی صورتم و لباسم پخش می كردم و خودم را بمستی می زدم شب نامه امام خمینی را كه از تهران برایم می فرستادند در شهر آستارا و بعضی وقتها سیبلی پخش می كردم.

یكبار شبانه كه در حال پخش شب نامه علیه شاه بودم (آنوقت كپی و.. نبود یك اعلامیه خیلی ارزش داشت ) شهربانی جلوی مرا گرفت گفت اعلامیه را شما پخش كردید ..من خودم را بمستی زدم و شیشه مشروب را بالا كشیدم گفتم به سلامتی اعلی حضرت... پاسبان گفت بریم این دو چرخه سوار بی خبر از این دنیاست تا پخش كنند شب نامه فرار نكرده دنبالش برویم..من همانطور شب نامه را پخش كردم با دوچرخه به خانه خودم در نور علی سیبلی آمدم ..زن من خیلی حساس بود گفت اسدالله باید خودت را بشوی بیایی خانه لباسهایت مشروبی است ..من هم در هوای سرد آب تنی می كردم لباس عوض می كردم و( انوقت حمام در محل نبود) می رفتم نماز می خواندم ..همسرم می گفت اسداللهد اینبار بگیرنت اعدامت می كنند تا پیرزوی انقلاب بیشتر وقتها من تهران می رفتم من بیشتر به اقدامات مسلحانه علیه رژیم علاقه داشتم و ترسی نداشتم و تا پیرزوی انقلاب از اسم مستعار استفاده می كردم و بیشتر من مسلح بودم..بیشتر من برای نجات تظاهرهر كنندگان بودم از جمله آتش زدن خودروهای نظامی و پاسگاههاو...و اوقات بیكاری اعلامیه در بین تظاهر كنندگان پخش می كردیم بهمن ماه حتی بین نظامیان هم پخش آگهی می كردم حتی یكبار جسارت كردیم به دژبان های پادگانها با موتور در تهران اعلامیه انقلاب و امام می دادیم...بیشتر زحمات خانه و كشاورزی با زنم بود...دو هكتار دیگر زمین از منابع طبیعی گرفته بودم و یك ماشین كشاورزی هم خریده بودم.

یكبار زنم گفت فكر كنم ساواك بشما شك كرده و حتی یكی از اقوام زنم و مغازه داری در سیبلی كه خبر چین سا.اك بودند چندبار آمدند از اسدالله خبر می گرفتند....

یادم نی رود آمدن امام ..كلا ما از بهمن ماه منتظر امام بودیم و هم یكی از گروههای مسلح بویم كه جداگانه آماده دفاع از امام بودیم دیگر زن و فرزند یادم رفته بود...الان خیلی ها درمصاحبه ها می گویند ..تمام تظاهركنندگان و نیروهای مسلح مردمی هماهنك بودند ما چنین چیزی ندیدم.. حتی افراد بودند خود را انقلبای نشان می دادند تیم های تشكیل داده بودند برا نفوذ به تیم های نظامی انقلابی ...هماهنگی خاصی نبود..خدایی بما كمك مالی زیاد می شد از نظر جا و مكان حتی افرادی كه ما نمی شناختند بما جا و مكان می دادند حتی نزدیك های انقلاب و‌امدن امام حتی بازاریان و مردم به ما كمك مالی م یكردند تا به خانواده های ما بفرستم كم بود اما با بركت...معلوم نبود كی می داد یعنی مردمی بود ..زن و مرد قاطی بودند و حتی دختران دانشجویی مسلح بودند طرفدار اما كه بدون روسری بودند اما به انقلاب اسلامی وابسته بودند..

بعداز اینكه 21 بهمن ارتش اعلام بی طرفی كرد من دوستانم یك پادگان و چند پاسگاه را تصرف رسمی كردم سلاحها را پخش كردیم.... و بعداز 22 بهمن ما باز فعالیت می كردیم كه بعداز اینكه دیدم همه گروههای مسلح را بعنوان یك كمیته می خواهند سازمان دهی كنند من خودم را غربیه دیدم چون بعضی چیزها و رفتار ناشایست از بعضی دوستان مسلح و تیم ها دیم كه مغایر دستور اما بود ..گفتم جای من اینجا نیست 29 بهمن یا یك اسفند بمنزل آمدم ..آنقدر بدن درد و ناراحتی اعصاب داشتم تا تعطیلات عید1358 من استراحت كردم..اما در محل با منافقین و توده هایی كه نشریه منافق و تدوه پخش می كردیم درگیربودیم..

ومن یادم است یكبار به شهر آستارا رفت زنان و مردانی به سر دگی خیابانها ر ا شلوغ كرده بودند بنفع حز بتوده راهپیمایی می كردند و حتی ریس این گروه خاین در آستارا كاندیدا شد...در شهر آستارا متاسفانه حزب توده خیلی نفوذ كرده بود و سازمان مجاهدین بیشتر در روستاها....

ادامه دارد ... نویسنده اسماعیل اسدی دارستانی

توضیح كوتاه :( راستی یادم رفت پدرم به احترام دوست مسیحی اش اسم مرا ماركاریان گذشته بود كه با توجه به علاقه من به یادگیریی دروس دینی اسم م را پدرم به اسماعیل تغییر دادومن محمد علی اسمم را گذشتم ..پدرم گفت باید اسمت اسمایعل باشد بعدا می فهی چرا ..من الان می فهم چرا پدرم اسمم را گذشت اسماعیل من یعنی باید فدایی جامعه می شدم ..چند سالی در حوزه همزمان با درس خواندن در راهنمایی درس خواندم بعدا به استخدام ارتش در آمدم....بماند بعدا یم نیوسم ..علت نامگذاری من به اسماعیل داستانی دارد كه بخاطر همین پدرم اسمم را اسماعیل یعنی فدایی و ادامه دهند ه راه پدر نامید چون من با اینكه چندیمن فرزند پدر بودم دوستی خاصی باهم داشتیم....پدرم دوست داشت من پاسدار شوم ...اما من ارتشی شدم ...اصرار كرد گفت تو فرزند خلف من هستی اسمت را اسمایعل گذشتم تا فدایی راه پدر شوی ..من از زمان كودكی با پدرم شعر می گفتیم و پدرم یك شاعر تمام عیار بود و شعر هایش را دارم جمع آوری كنم تا چاپ شود...یا با اینكه من 10 ساله بودم با پدرم مساییل سیاسی می گفتم ..یادم هست در سال 1360 پدرم گفت اسماعیل روزی می رسد آمریكا بدون اجازه دولت ایران در ایران تلویزون می زند و یا روزی می رسد كه همه با هم ارتباط برقرار می كنیم بدون اینكه از دولت اجازه بگیریم.. دیدم راست گفته پدرم صدای آمریكا و بی بی سی و..ارگان دولت غرب در ایران پخش شد و انترنت آمد من مفخترم كه اولین افراد ایرانی هستم كه در سال 1372 دوره انترنت را دیدم و اولین وبلاگ نیوس ایرانی شدم... بقیه را می نویسم..چرامن شدم اسمایعل فدایی راه پدر...)

خاطرات شهید جانباز بسیجی 8 سال دفاع مقدس حاج اسدالله اسدی دارستانی قسمت دوم

خاطرات شهید جانباز بسیجی 8 سال دفاع مقدس حاج اسدالله اسدی دارستانی قسمت دوم بعداز انقلاب 1359

با سلام خدمت شما عزیزان و همه مخاطبین گرامیتان و امیدوارم بتوانم گوشه ای از تاریخ انقلاب را که این حقیر در آن حضور داشته ام را بخوبی برایتان ارائه دهم . از همین جا از خداوند بزرگ می خواهم روح بزرگ معلم عزیزم شهید جانباز حاحج اسدالله را با ارواح شهدای کربلا و شهدای انقلاب اسلامی و امام خمینی (ره) محشور بگرداند.

پدرم شهید جانباز حاج اسدالله می گفت : من به گذشته خودم مبارزه با طاغوت و به دورانی که در جبهه بودم به همه فعالیتهایی که برای پیشبرد این انقلاب برای امنیت این کشور کردم و به لحظه لحظه آن افتخار می کنم ناراحتی من فقط به خاطر حق الناسهایی است که بر دوش خود دارم واگرنه مال دنیا از این دست می آید از آن دست می رود و چیزی که برامون توی اون دنیا باقی می مونه دعای خیر مردم به واسطه اعمال نیکی هست که انجام می دهیم که امیدوارم پشت سر منم باشه ......... ..باید خاطرات گذشته را به نسل جدید بگوییم و باید شرم نكنیم تا تجربه برای ایندگان باشد و همیشه این را در خاطرش داشته باشد که ریشه های ما در چه زمینی رشد کرده است و اینکه ما مدیون این امام و مردم و این انقلاب هستیم و هر چه داریم از آبرو از پول و..... همه به برکت این انقلاب و به یمن وفاداری این مردم است ... مهم این است که ما یادمان نرود از کجا بوده ایم و ریشه هایمان را فراموش نکنیم و به كجا رسیدم..اگر امام نبود امثال من این جایگاه معنوی را نداشتم و اگر هزار بار كشته شوم باز می گویمم..لبیك یا خمینی لبیك یا خمینیو...

حاج اسد الله اسدی دارستانی پدر م می گفت : من وقتی در استارا می رفتم می ترسیدم ..تمام زحمات امام و انقلابیون هدر برود...توده ای ها از یك طرف و مجاهدین یعنی منافقین از طرف دیگر...وضعیت خیلی خراب بود..من وضعیت را خیلی خراب می دیدم...تهران هم می رفتم همین طور بود..

مدتی چند روز از انقلاب بهمن ماه ..دو بردارم قدمعلی اسدی دارستانی و شهید ثرمعلی اسدی دارستانی كه از افسراننیروی هوایی انقلابی ارتش شاهنشاهی بودند ...در یكی از پایگاههای محلی آموزش بسیج دیدم...

تعجب كردم سالها بود با این دو برادرم كلا بخاطر این اینكه افسر ارتش بودند قطع رابطه كرده بودم نكند مرا لو بدهند غافل از اینكه آنها هم از ارتشیان انقلابی ( ارتش شاه بودند ) از نیرو هوایی مرخصی گرفته بودند تا به كمیته های مردمی در تهران آموزش بدهند درجه های خو د را كنده بودند با لباس نظامی نیروی هوایی ارتش شاهنشاهی ...

هر دو بردار ارتش خودم را در بغل گرفتم آنها خوشحل شدند كه من یك انقلابی هستم و من هم خوشحال شدم كه آنها هم از زمان طاغوت ارتشی انقلابی بودند....آن روز خیلی خوشحال كننده بود احتمالا بهمن ماه بود اولین روز های انقلاب ..

برادرهای نظامی من گفتند بردار ما بچه های نیرو هوایی ارتش جزو اولین ئنفرات بودیم كه با امام بیعت كردیم ..من افتخاریم بود كه به دیدار اما با لباس نظامی رفتیم....

من وقتی دیدم ارتشیان بدون مقامت با خواست خود انقلاب و پیرو امام شدند عشق كردیم...

ما قبل پیرزوی انقلاب كه جزو تیم های مسلح شهری در تهران بودیم ..می گفتیم اگر به پیروزی برسیم ارتش را منحل و افسران طاغوتی را تیر باران می كنیم..دیگر آنقدر در انقلاب غرق شده بودم ..حتی با خودم قبل از انقلبا می گفتم حتی برادرهایم اگر طرفدارشاه بودند و اگر رب رعلیه انقلاب كار كنند باید اعدام بشوند...

خدایا شكر انقلاب با ارتش و نیروهای مردمی و به رهبری انقلاب پیروز شد...

وقتی من بعضی مصاحبه ها از افراد می بینم از خودشان داستان سرایی می كنند بعضی آقایون آنزمان اسمشان نبود..من تعجب می كنم آنها كجا تهران مبارزه می كردند...من خیلی از انقلابیون را می شناسم كمتر مصاحبه می كنند..امثال من..

مغازه دامادم در سیبلی بودم كه رادیو آغاز حمله صدام را اعلام نمود..داشتم دیوانه می شدم با چند نفر در آستارا خواستم درپاییز 1359 به جبهه برویم نمی دانستم چكار كنیم..

خلاصه : ثبت نام برای اعزام به جبهه شدیم...باورم نمی شد دراین شهر به یان بزرگی ما پنچ نفر بودیم به جبهه رفتیم...بعضی توده های هم ما را نفرین وناله و...می كردند ...بعداز برگشت از جبهه دیدم كه مردم آستارا هم به جبهه گسیر شدند و بیشتر بسیجان اعزامی از آستارا از روستا از شهر هم بودند اما از روستها بیشتر و مردمان تالش از حویق و چوبر و.. هم از آستارا اعزام می شدند بیشتر رزمندگان استارایی بیشتر از چوبر و حویق و روستاهای تالش بودند..

شهید جانباز بزرگوار ادامه داد :فقط هدف ما لبیك یا خمینی و شهادت در راه حفظ نظام و اسلام و ولایت فقیه بود و خانواده و فرزندان دیگر برای ما هدف نبود هدف نابودی دشمن و لبیك یا خمینی بود...شهادت رزمنده‏ها در جنگ همیشه به دلیل قدرت و توانمندی دشمن نبود. خیلی وقتها نپختگی و عدم تجربه یا احساساتی شدن نیروهای خودی باعث می‏شد که یكی از نیروهای خوب از دست برود و خانواده‏ای را داغدار كند. به هر حال چون تجربه جنگ نداشتیم و از بسیاری از فنون و تاكتیك‏های نظامی بی‏اطلاع بودیم گاهی احساساتی می‏شدیم.

حالا كه سالها از جنگ گذشته من اصرار دارم باید پاسداران هشت سال دفاع مقدس حتی با تحصیلات كم باید حفظ شوند حتی نباید بازنشست شوند و اگر بازنشست شدند در آموزشگاه و دانشگاها از ا»ها بعنوان استاد جنگ استفاده شود..كسی باورش نمی شد كه ما بسیجان حصر آبادان را بشكسیم یا كردستان را آزاد كنیم..

در عملیات آزادسازی خاك مقدس در جنوب من مجروح شدم ..شدیدا..

من بعنوان بسیجی در حال تخلیه مواد منفجره از كامیون به زاغه مهمات دست ساز بودم ( سنگر ) یكبار خمپاره ای افتاد فقط خودم را روی هوا دیدم فقط گفتم یا باب الحوایج...در هوا بیهوش شدم..

من مجروح شدم. مرا به بیمارستان اهواز انتقال دادند. دکتر که معاینه کرد ، گفت: کارش تمام شده او را به داخل سردخانه معراج شهدای داخل بیمارستان ببرید.

دیدم ملافه‌ای را روی صورتم کشیدند و احساس کردم مرا داخل پلاستیک می‌کنند. صدای پلاستیک را می‌شنیدم و می‌دیدم دورم پلاستیک می‌پیچند؛ من خیلی ناراحت شدم. تمام حرف‌‌هایشان را می‌شنیدم ولی نمی‌توانستم هیچ حرکتی کنم و حرفی بزنم؛ زیرا خون خیلی زیادی از من رفته بود. وقتی مرا بلند کردند و روی برانکارد گذاشتند تا ببرند، یک لحظه به حضرت ابوالفصل باب الحوایج متوسل شدم. حالت عجیبی داشتم و من بفكر خانواده و جنگ و زمین كشاورزی و تراكتور و اموالم نبودم فقط فكر می كردم نباید اما بدون یاور بماند تا زمانیكه شكست دشمن را ندیدم نمی خواستم شهید بشوم..وضعیت اوایل جنگ خیلی سخت و .. بود..دیگر هیچ چیز برای ما ارزش نداشت بغیر از لبیك یا خمینی و بیرون راندن بعثی ها..آن وقت هم قضیه فرماندهی كل قوا بنی صدر بود ..ارتش هم چون تابع دستورات بودند كمتر بما یاری می رساند یا افرادی كه بصف ما می آمدند مرخصی می گرفتند یا ...

گفتم: « یا حضرت بابا الحوایج ... زنده هستم، ولی می‌خواهند مرا زنده به گور کنند. اینان می‌خواهند مرا داخل سردخانه بگذارند؛ خودت مرا کمک کن!» یک دفعه در پی ارتباط عجیبی که با حضرت ابوالفضل.. برقرار کردم، نمی‌دانم در آن وضعیت چه طوری توانستم یک «الله اکبر خمنی رهبر » بگویم؟

پرستارا گفتند: «شهید زنده شد، شهید زنده شد!»

دیگر چیزی حس نکردم و بعداً در یکی از بیمارستان‌های تهران که به هوش آمدم، فهمیدم من چهارماه در حالت بی‌هوشی به سر می‌بردم و نصف بدنم فلج شده بود.

دیگر جمعمه و دنده هایم و یك چشمم را از دست داده بودم..

اما می خواستم دوباره بر خیزم به جبهه بروم ....آخه من لبیك گویی امام خمینی هستم..

خانواده من هم فكر می كردند من جبهه هستم آنوقت هم موبابیل نبود و تلفن هم در شهرستانها خلی كم بود..كه آخر آخر ها بیهوش آمده بودم همسر مهربانم آمد ..گفت اسدالله بین بازهم زنده ماندید..

در بیمارستان فهیدم از تیم تخلیه فقط من زنده ماندم بقیه شهید شدند... من فقط از حضرت ابوالفضل گفتم ..من می خواهم یار امام باشم تا پیروزی جنگ مرا نگه دارد همین طور شد تا سال 63 بارها از طریق آستارا یا مستقیم خودم به جبهه رفتم بعداز آمدن از بیمارستان تهران مسئولان بسیج بخاطر كارافتادگی دراثر جانبازی مرا اعزام نمی كردند می گفتند شما بسیجی جانباز كار افتاده هستم ..چندین بار بدون مدرك اعزام از طریق دوستان سپاه جنوب به جبهه رفتم با اینكه بارها مجروح شدم..

آخر دیگر فرمانده گردان بمن در سال 63 گفت بسیجی اسدالله من می دانم عاشق امام و اسلام هستی و می خواهی دشمن را بیرون كنی به یه شرط می گذرم سه ماه در جبهه بمانی تو تاكنون بخاطر مجروحیت دوبار آلمان اعزام شدی وضعیت ات خراب است جنگ بر تو واجب نیست ..فقط اگر به باب الحوایج قسم بخوری دیگر به جبهه نیایی اجازه حضور در جبهه می دهم ..من هم قسم خوردم و دیگر چون وضعیتم خراب بود دیگر حتی خود سرانه هم به جبهه نرفتم..

در آزادسازی آبادان و خرمشهر حضور داشتم و در آزادسازی مناطق جنوبی بارها شركت كردم فقط یكسال بسیجی من در جبهه در استارا ثبت است بقیه درجنوب مستقیم من اعزام شدم ...افتخار می كنم درززمان شاه بر علیه طاغوت و در زمان امام بر علیه اشغالگران و متجاوزین مبارزه كردم و عشقم شهادت بعداز پیروزی است خدا نصیبم كند..

توضیح: جانباز 65 درصد بسیجی حاج اسدالله اسدی از سال 1364 بعلت جانبازی كار افتاده كلی شد و در چهار سال بقیه عمرش تا سال 1388 كلا زمین گیر و خانه نشین شد كه حتی قادر به راه رفتن نبود و همیشه با افتخار می گفت من افتخارم بسیجی و جانباز بودن است خدا را شكر الان كه بعلت جانبازی زمین گیر هستم اجرم با شهدا است...این جانباز بسیجی هشت سال دفاع مقدس تا آخرین لحظات زندگی كه در بستر بیماری دراثر جانباز بود كه بیشتر اوقات در بیمارستان استارا یا بیمارستان شفارشت یا ایثار اردبیل یا بیمارستان آستارا بستری می شد همیشه می خندید و می گفت من یك شهید زنده ام از این وضعیت ناراحت نیستم چون می دانم بعداز مرگم با شهدا محشور می شوم...

dardnews.ir

قسمتی از وصیت نامه شهید جانباز بسیجی هشت سال دفاع مقدس حاج اسدالله اسدی دارستانی

احساس می‌کنم که برای بیان رشادت و از خودگذشتگی شهیان تنها نباید از طریق رسانه،‌مطبوعات و دیگر نهادها به بازگو کردن وقایع بپردازیم. اگرچه این موارد لازم است اما آنچه که بیش از همه باید مورد توجه قرار گیرد این است که باید در جامعه فضاسازی کنیم. لازمه فضاسازی نیز این است که هر یک از افراد جامعه به آنچه که شهدا گفته‌اند عمل کنند. حرف زدن تنها کافی نیست. اگر می‌بینیم که امام خمینی(ره) توانستند در دوران مبارزات منجر به پیروزی انقلاب اسلامی و مقابله با رژیم بعث عراق در جنگ تحمیلی مردم را به خروش بیاورند به این دلیل بود که خودشان به آنچه می‌گفتند عمل می‌کردند و ایمان کامل به اسلام داشتند و حرکت ایشان تنها در راه خدا و برای کسب رضایت خداوند بود و بنظر من تنها نقطه وحدت پیروز انقلاب و هشت سال دفاع مقدس محوریت امام خمینی و گوش بفرمان بودن ویلایت فقیه بود و اگر نبود گوش بفرمان بودن ولایت فقیه و حضرت اما م..فاتحه انقلاب اسلامی روز های اول انقلاب و جنگ خوانده می شد.. باید از محور ولایت خارجچ نشویم تا انقلاب پیروز باشد..انشالله..

مهم‌ترین دلیل حضور من در جبهه در سال 1359 ... علاقه به لبیك یا خمینی ودفاع از کشور و پاسداری از ارزش‌های انقلاب امام خمینی(ره) ....

بار الها از یک سو باید بمانیم تا شهید آینده شویم واز سوی دیگر باید شهید شویم تا آینده بماند .

هم باید بمانیم تا فردا شهید نشود و هم باید شهید شویم تا فردا بماند. عجب دردی است چه میشد که

امروز شهید میشدیم و فردا زنده و دوباره شهید میشدیم.

قسمتی از وصیت نامه شهید جانباز بسیجی هشت سال دفاع مقدس حاج اسدالله اسدی دارستانی

--------------------------------------------------------------------------

وصیت نامه شهید جانباز 65 درصدبسیجی هشت سال دفاع مقدس سردار حاج اسدالله اسدی دارستانی

بسم الله الرحمن الرحیم

وصیت نامه شهید جانباز بسیجی حاج اسدالله اسدی دارستانی

زنـــده کردی اسلام را با خونت و
با خون انــصار و اصــحاب باوفایت ای که اسلام را تا ابــــد پایدار و بیمـه کردید . یا حسین(ع) دخیلم آقا جانم وقتی که ما به جبهه می رویم به این نیت می رویم که انتقام آن سیلی که آن نامردان برروی مادر شیعیان زده برای انتقام آن بازوی ورم کرده و گرفتن انتقام آن سینه ســــوراخ شده می رویم . سخت است شنیدن این مصیبتها خدایا به ما نیرویی و توانی عنایت کـن تا بتوانیم بـرای یـاری دینت بکار ببندیم . خدایا به ما توفیق اطاعت و فــرمانبرداری به این رهبر و انقـــلاب عنایت بفرما.خـــــدایا توفیق شناخت خودت آنطور که شـــــهداء شناختند به ما عطا فرما و شهداء را از ما راضـی بفرمــا و ما را به آنها ملحق بفرما .خدایا عملی ندارم که بخواهم به آن ببالم ، جز معصیت چیزی ندارم و الله اگر تو کمک نمی کردی و تو یاریم نمی کردی به اینجا نمی آمدم و اگر تو ستــارالعــیوبی را بر می داشــتی میدانم کـه هیچ کدام از مردم پیش من نمی آمدند ، هیچ بلکه از من فرار می کردند حتی پدر و مادرم شادروان من . خدایا به رحمت و مهربانیت ببخش آن گناهانی راکه مانع از رسیدن بنده به تو می شود .خدایا تا روز شهادت و مرگم مرا تابع و مدافع ولایت فقیه و جمهوری اسلامی ایران قرار بده خدایا تا انقلاب مهدی از نهضت خمینی محافظت بفرما و خدایا خانواده و فرزندان مرا در مسیر انقلاب و ولایت فقیه و اسلام فرار بده و نگذار منحرف شوند و خدایا ما را به خیل شهدا اسلام مفختر فرما الهی العفو...

بر روی قبرم فقط و فقط بنویسید (شهید جانباز بسیجی ) که میدانم بر سر قبرم رهبر و بسیجان می آیند.

جانباز بسیجی حاج اسدالله اسدی دارستانی 24/6/1379

وصیت نامه شهید جانباز سردار بسیجی حاج اسدالله اسدی دارستانی

زنـــده کردی اسلام را با خونت و
با خون انــصار و اصــحاب باوفایت ای که اسلام را تا ابــــد پایدار و بیمـه کردید . یا حسین(ع) دخیلم آقا جانم وقتی که ما به جبهه می رویم به این نیت می رویم که انتقام آن سیلی که آن نامردان برروی مادر شیعیان زده برای انتقام آن بازوی ورم کرده و گرفتن انتقام آن سینه ســــوراخ شده می رویم . سخت است شنیدن این مصیبتها خدایا به ما نیرویی و توانی عنایت کـن تا بتوانیم بـرای یـاری دینت بکار ببندیم . خدایا به ما توفیق اطاعت و فــرمانبرداری به این رهبر و انقـــلاب عنایت بفرما.خـــــدایا توفیق شناخت خودت آنطور که شـــــهداء شناختند به ما عطا فرما و شهداء را از ما راضـی بفرمــا و ما را به آنها ملحق بفرما .خدایا عملی ندارم که بخواهم به آن ببالم ، جز معصیت چیزی ندارم و الله اگر تو کمک نمی کردی و تو یاریم نمی کردی به اینجا نمی آمدم و اگر تو ستــارالعــیوبی را بر می داشــتی میدانم کـه هیچ کدام از مردم پیش من نمی آمدند ، هیچ بلکه از من فرار می کردند حتی پدر و مادرم شادروان من . خدایا به رحمت و مهربانیت ببخش آن گناهانی راکه مانع از رسیدن بنده به تو می شود .خدایا تا روز شهادت و مرگم مرا تابع و مدافع ولایت فقیه و جمهوری اسلامی ایران قرار بده خدایا تا انقلاب مهدی از نهضت خمینی محافظت بفرما و خدایا خانواده و فرزندان مرا در مسیر انقلاب و ولایت فقیه و اسلام فرار بده و نگذار منحرف شوند و خدایا ما را به خیل شهدا اسلام مفختر فرما الهی العفو...

بر روی قبرم فقط و فقط بنویسید (شهید جانباز بسیجی ) که میدانم بر سر قبرم رهبر و بسیجان می آیند.

جانباز بسیجی حاج اسدالله اسدی دارستانی 24/6/1379

وصیت نامه شهید جانباز ۶۵ درصدبسیجی هشت سال دفاع مقدس سردار حاج اسدالله اسدی دارستانی

بسم الله الرحمن الرحیم

«یا اَیتُها النَفسُ المُطمَئِنَه اِرجِعی اِلی رَبِک راضیه مَرضیه فَادخُلی فی عِبادی و ادخُلی جَنّتی»
به نام الله.پاسدار حرمت خون شهیدان،درهم کوبنده ی کاخ ستمگران.او که عالم هستی را از هیچ آفرید و همه را از حکمتش تعادل بخشید.

و با سلام و درود بی کران بر تمامی رهروان راه حسین.آنان که در این راه قدم نهادند و گلوی خود را با شربت شیرین شهادت تر کردند و جان خود را فدای اسلام و قرآن نمودند.

«ما بندگان خدا هستیم و در راه او قیام می کنیم اگر شهادت نصیب شد،سعادت است »

اینجانب بیسجی داوطب و لبیک گویی امام …اسدالله اسدی دارستانی فرزند کربلایی قرباتعلی لازم دانستم که چند سطر وصیتی با امت حزب اللهو همسر و فرزندانم داشته باشم.و حال که وقت آزاد شدن من از قفس دنیوی رسیده است لازم دانستم که به جهاد در راه خدا بپردازم که اگر به درگاه باریتعالی قبول گردید به سوی زندگی سعادتمند و جاوید دیگری پر بکشم.

من یکی از بسیجی هایی هستم که برای اجرای احکام اسلام به جهاد پرداخته ام و از ریخته شدن خونم در این راه باکی و اسلام و امام ندارم.چون راه،راه انبیا و اولیای خداست و بایستی پیروی از شهید تشنه لب کربلا نمود و به عشق امام و لبیک یا خمینی جزو۵ نفر اول بسیجی اعزامی به جبهه های حق علیه باطل هستمو این افتخار بزرگ برای من می باشد.

« اِن کانَ دینِ محمدٍ لَم یَستَقِم اِلا بِقَتلی فَیا سُیُوفَ خُزینی»

بعد از شهادت من این سعادت را جشن بگیرید که سنگر خونین من بهشت دنیوی من بوده است و ما شهادت را جز سعادت نمی دانیم.چون شهادت ارثی است که از انبیا به ما رسیده است.

سفارش من به کسانی که این وصیت نامه را می خوانندبخصوص همسر و فرزندانم این است که سعی کنید که یکی از افرادی باشید که همیشه سعی در زمینه سازی برای ظهور صاحب الامر دارند و بکوشید اول خود و بعد جامعه را پاک سازی کنید و دعا کنید که این انقلاب به انقلاب جهانی آقا امام زمان متصل شود.پس اگر می خواهید دعاهایتان مستجاب شود به جهاد اکبر که همان خودسازی درونی است بپردازید.

ای برادر و خواهر مسلمان و همسر و فرزندان خردسالم بدانید که با شعار در خط امام بودن ولی در عمل دل امام را به درد آوردن،وظیفه انسانی و اسلامی ما نیست.

ای برادران و خواهران ما که هنوز خود را نساخته ایم و تمام کارهایمان اشکال دارد چگونه می خواهیم دیگران را بسازیم و انقلابمان را به تمام جهان صادر کنیم.

در کارها از خود محوری و تفسیر کارها به میل خود بپرهیزیم و سعی در خودسازی داشته باشیم و خیال نکنیم با کمی فکری که داریم،فکرمان از همه بالاتر است و از همه خودساخته تر و خلاصه نظرمان بهتر است.

برادران گرامی و ملت شهید پرورو همسر و فرزندان گرامی همیشه از درگاه خداوند بخواهید که به شما توفیقی عنایت فرماید که بتوانید در خط امام عزیزمان و برای رضای خدا گام بردارید.

ای جوانانو فرزندان عزیزم نکند در رختخواب ذلت بمیرید که حسین (ع) در میدان نبرد شهید شد و مبادا در غفلت بمیرید که علی (ع) در محراب عبادت شهید شد و مبادا در حال بی تفاوتی بمیرید که علی اکبر در راه حسین و با هدف شهید شد.

و ای مادران و همسر مهربانم مبادا از رفتن فرزندانتان به جبهه جلوگیری کنید که فردای قیامت در محضر خدا نمی توانید جواب زینب را بدهید که تحمل ۷۲ شهید را نمود همه مثل خاندان وهب جوانانتان را به جبهه های نبرد بفرستید و حتی جسد او را هم تحویل نگیرید،زیرا مادر وهت فرمود:پسری را که در راه خدا داده ام پس نمی گیرم.

و از خواهران و همسر و دختران گرامی تقاضامندم که از فاطمه (س) یگانه سرور زنان سرمشق بگیرید و حجاب اسلامی خود را رعایت فرمایید.

امیدوارم روزی فرا رسد که همه ملت از زن و مرد و تا جوان و کودک به وظیفه اسلامی خود آشنا شوند و مرتکب گناه نشوند.

در آخر از همسر مهربان و گرامی خودم حلالیت می طلبم و امیدوارم از زحماتی که برای من کشید مزد آن را از زینب (س) بگیرد و امیدوارم همچون دیگر خانواده ی شهدا استوار و مقاوم بمانید و کاری نکنید که دشمنان را شاد کند

ای جوانان و فرزندان عزیز و ارجمند همانطور که امام فرمود:من چشم امیدم به شماست.

پس شما هم به ندای هل من ….حسین زمان لبیک بگویید و به سوی جبهه ها حرکت کنید و نگذارید اسلام و قرآن و امام بی یاور بماند و درصورت به شهادت رسیدن من تابع امام باشید و خود رابرای جهاد و شهادت در راه امام و اسلام آماده سازید و اگر امام صلاح دانستد و روزی دستور جهاد برای زنان داد و بر دختران و همسر خود نیز واجب می دانم خود را برای جهاد و شهادت آماده سازنندو تابع امام و اسلام باشند و به وجه از خط امام خمینی و ولایت فقیه خارج نشوید که همانا خارج شدن از اسلام و خط حسینی است…

پاییز ۱۳۵۹ منطقه علمیاتی جبهه حق عیله باطل/ جنوب کشور اسلامی

خدایا خدایا از عمر من بکاهو به عمر امام بیفزا ارمین یا رب العالمین..یا مهدی

بسیجی اعزامی از آستارا اسدالله اسدی دارستانی

والسلام…

بسم الله الرحمن الرحیم

سـتایش خدای را که ما را به دین خود هدایت نـمود و اگر مـا را هـــدایت نمی کردما هـدایت نمی شــدیم السلام علیک یاثارا... ای چراغ هدایت و کشتی نجات ، ای رهبر آزادگان ، ای آموزگار شهادت بر حران ای که زنـــده کردی اسلام را با خونت و
با خون انــصار و اصــحاب باوفایت ای که اسلام را تا ابــــد پایدار و بیمـه کردید . یا حسین(ع) دخیلم آقا جانم وقتی که ما به جبهه می رویم به این نیت می رویم که انتقام آن سیلی که آن نامردان برروی مادر شیعیان زده برای انتقام آن بازوی ورم کرده و گرفتن انتقام آن سینه ســــوراخ شده می رویم . سخت است شنیدن این مصیبتها خدایا به ما نیرویی و توانی عنایت کـن تا بتوانیم بـرای یـاری دینت بکار ببندیم . خدایا به ما توفیق اطاعت و فــرمانبرداری به این رهبر و انقـــلاب عنایت بفرما.خـــــدایا توفیق شناخت خودت آنطور که شـــــهداء شناختند به ما عطا فرما و شهداء را از ما راضـی بفرمــا و ما را به آنها ملحق بفرما .خدایا عملی ندارم که بخواهم به آن ببالم ، جز معصیت چیزی ندارم و الله اگر تو کمک نمی کردی و تو یاریم نمی کردی به اینجا نمی آمدم و اگر تو ستــارالعــیوبی را بر می داشــتی میدانم کـه هیچ کدام از مردم پیش من نمی آمدند ، هیچ بلکه از من فرار می کردند حتی پدر و مادرم شادروان من . خدایا به رحمت و مهربانیت ببخش آن گناهانی راکه مانع از رسیدن بنده به تو می شود .خدایا تا روز شهادت و مرگم مرا تابع و مدافع ولایت فقیه و جمهوری اسلامی ایران قرار بده خدایا تا انقلاب مهدی از نهضت خمینی محافظت بفرما و خدایا خانواده و فرزندان مرا در مسیر انقلاب و ولایت فقیه و اسلام فرار بده و نگذار منحرف شوند و خدایا ما را به خیل شهدا اسلام مفختر فرما الهی العفو...

بر روی قبرم فقط و فقط بنویسید (شهید جانباز بسیجی ) که میدانم بر سر قبرم رهبر و بسیجان می آیند.

جانباز بسیجی حاج اسدالله اسدی دارستانی 24/6/1379


لا لا لا لاگل ناز م

صدای سبز آمدم توی گوشمان

مخدی بیا لا لا ی می خونه جاسوس ابلیس

لا لا لا لا گل لاله

زیرآسمون پر ستاره ایران

چشمان مردم پرخوابه

توی خونه اشون، آروم آروم

با لا لایی موسوی جون می خوابه

لا لا لا لا گل نارنج

هوا شده پر ازعطر سبز فتنه

توی خاک پاک ایران

جاسوس ابلیس لای برگها

داره لالایی می خونه

لا لا لالا گل پونه

صدای نااهل توی کوچه

داره لالایی می خونه برای مردم ایرون

برای گلهای توی ایرون

لا لا لا لا گل باغها

موسوی جون رفته به خواب حالا

آسمون ایران ابری امروز

مثل کاغذ بی خط امروز

کبوتران در حال پرواز ،از راه دور تهران

مثل نقطه روی کلمات امروز

شعرم جاری می شود روی هر خط

می سازند آسمان دلم را زیباترامروز و غمگین تردیروز .....

شرم دارم از گفتنش که بگویم سید تنها به رنگ سبز نیست

هیچ دانی مادر سادات کیست

سبز یعنی عاشق مولا شدن

سبز یعنی ذوب ولایت شدن

با حسین و فاطمه در کربلا

عاشق سبز م نه این سبز ریا

عاشق سبز مولایم ته سبز بین عباس

سبز هم بازیچه شد مهدی بیا

قسمتی از سروده شهید جانباز حاج اسدالله اسدی دارستانی ( در فتنه سبز 1388)ق

توضیح : شهید جانباز بسیجی حاج اسدالله اسدی دارستانی در اولین رو زهای شروع تجاوز توسط عراق به لبیك امام آری گفت ..ایشان جزو پنچ نفر هستند كه اولین بار از شهرستان آستارا بعنوان بسیجی به جبهه های حق علیه باطل اعزام شدند و بعداز بارها مجروحیت بعداز سه سال حضور متناوب در جبهه های حق علیه باطل ذر سال 1363 جانباز 65 درصد كار افتاده شد ولی همچنان در پشت جبهه ها فعالیت می نمود بعنوان بسیج فعال تا روز شهادت فعالیت داشت ایشان بعداز سه سال بیماری و كار افتادگی بر اثر جانبازی كه سه سال كلا زمین شده بود و اكثرا در بیمارستانم بستری بود در 12 مهر ماه 1388 در اثر جانبازی ندای الله را لبیك و به دیار حق شتافت ....و اروزیش تاسیس موسسه جایزه صلح جهانی بود همانند جایزه نوبل چون متعقد بود جایزه نوبل بر ضد مسلمانان كار كرده و می كند و همیشه می گفت ایران هیچ وقت متجاوز نبود ما ملت صلح طلب بودیم و هستیم و ما برای دفاع به جبه رفتیم و تاریخ بهترین گواه است و همیشه فعالیتهای خیریه و فعالیت مدافع حقو ق بشری و محیط زیستی زیست انجام می داد...و عاشق امام و رهبر بود... و می گفت موسوی نخست وزیر امام فردی بزرگ و انقلابی است ..این افراد نفوذی بودند كه ایشان را ابرویش را بردند موسوی فرزند انقلاب است و به انقلاب خیانت نمی كند...

وصیت نامه شهید جانباز ۶۵ درصدبسیجی  هشت سال دفاع مقدس سردار حاج اسدالله اسدی دارستانی

وصیت نامه شهید جانباز ۶۵ درصدبسیجی هشت سال دفاع مقدس سردار حاج اسدالله اسدی دارستانی بسم الله الرحمن الرحیم
«یا اَیتُها النَفسُ المُطمَئِنَه اِرجِعی اِلی رَبِک راضیه مَرضیه فَادخُلی فی عِبادی و ادخُلی جَنّتی»
به نام الله.پاسدار حرمت خون شهیدان،درهم کوبنده ی کاخ ستمگران.او که عالم هستی را از هیچ آفرید و همه را از حکمتش تعادل بخشید.

و با سلام و درود بی کران بر تمامی رهروان راه حسین.آنان که در این راه قدم نهادند و گلوی خود را با شربت شیرین شهادت تر کردند و جان خود را فدای اسلام و قرآن نمودند.

«ما بندگان خدا هستیم و در راه او قیام می کنیم اگر شهادت نصیب شد،سعادت است »

اینجانب بیسجی داوطب و لبیک گویی امام ...اسدالله اسدی دارستانی فرزند کربلایی قرباتعلی لازم دانستم که چند سطر وصیتی با امت حزب اللهو همسر و فرزندانم داشته باشم.و حال که وقت آزاد شدن من از قفس دنیوی رسیده است لازم دانستم که به جهاد در راه خدا بپردازم که اگر به درگاه باریتعالی قبول گردید به سوی زندگی سعادتمند و جاوید دیگری پر بکشم.

من یکی از بسیجی هایی هستم که برای اجرای احکام اسلام به جهاد پرداخته ام و از ریخته شدن خونم در این راه باکی و اسلام و امام ندارم.چون راه،راه انبیا و اولیای خداست و بایستی پیروی از شهید تشنه لب کربلا نمود و به عشق امام و لبیک یا خمینی جزو۵ نفر اول بسیجی اعزامی به جبهه های حق علیه باطل هستمو این افتخار بزرگ برای من می باشد.

« اِن کانَ دینِ محمدٍ لَم یَستَقِم اِلا بِقَتلی فَیا سُیُوفَ خُزینی»

بعد از شهادت من این سعادت را جشن بگیرید که سنگر خونین من بهشت دنیوی من بوده است و ما شهادت را جز سعادت نمی دانیم.چون شهادت ارثی است که از انبیا به ما رسیده است.

سفارش من به کسانی که این وصیت نامه را می خوانندبخصوص همسر و فرزندانم این است که سعی کنید که یکی از افرادی باشید که همیشه سعی در زمینه سازی برای ظهور صاحب الامر دارند و بکوشید اول خود و بعد جامعه را پاک سازی کنید و دعا کنید که این انقلاب به انقلاب جهانی آقا امام زمان متصل شود.پس اگر می خواهید دعاهایتان مستجاب شود به جهاد اکبر که همان خودسازی درونی است بپردازید.

ای برادر و خواهر مسلمان و همسر و فرزندان خردسالم بدانید که با شعار در خط امام بودن ولی در عمل دل امام را به درد آوردن،وظیفه انسانی و اسلامی ما نیست.

ای برادران و خواهران ما که هنوز خود را نساخته ایم و تمام کارهایمان اشکال دارد چگونه می خواهیم دیگران را بسازیم و انقلابمان را به تمام جهان صادر کنیم.

در کارها از خود محوری و تفسیر کارها به میل خود بپرهیزیم و سعی در خودسازی داشته باشیم و خیال نکنیم با کمی فکری که داریم،فکرمان از همه بالاتر است و از همه خودساخته تر و خلاصه نظرمان بهتر است.

برادران گرامی و ملت شهید پرورو همسر و فرزندان گرامی همیشه از درگاه خداوند بخواهید که به شما توفیقی عنایت فرماید که بتوانید در خط امام عزیزمان و برای رضای خدا گام بردارید.

ای جوانانو فرزندان عزیزم نکند در رختخواب ذلت بمیرید که حسین (ع) در میدان نبرد شهید شد و مبادا در غفلت بمیرید که علی (ع) در محراب عبادت شهید شد و مبادا در حال بی تفاوتی بمیرید که علی اکبر در راه حسین و با هدف شهید شد.

و ای مادران و همسر مهربانم مبادا از رفتن فرزندانتان به جبهه جلوگیری کنید که فردای قیامت در محضر خدا نمی توانید جواب زینب را بدهید که تحمل 72 شهید را نمود همه مثل خاندان وهب جوانانتان را به جبهه های نبرد بفرستید و حتی جسد او را هم تحویل نگیرید،زیرا مادر وهت فرمود:پسری را که در راه خدا داده ام پس نمی گیرم.

و از خواهران و همسر و دختران گرامی تقاضامندم که از فاطمه (س) یگانه سرور زنان سرمشق بگیرید و حجاب اسلامی خود را رعایت فرمایید.

امیدوارم روزی فرا رسد که همه ملت از زن و مرد و تا جوان و کودک به وظیفه اسلامی خود آشنا شوند و مرتکب گناه نشوند.

در آخر از همسر مهربان و گرامی خودم حلالیت می طلبم و امیدوارم از زحماتی که برای من کشید مزد آن را از زینب (س) بگیرد و امیدوارم همچون دیگر خانواده ی شهدا استوار و مقاوم بمانید و کاری نکنید که دشمنان را شاد کند

ای جوانان و فرزندان عزیز و ارجمند همانطور که امام فرمود:من چشم امیدم به شماست.

پس شما هم به ندای هل من ...حسین زمان لبیک بگویید و به سوی جبهه ها حرکت کنید و نگذارید اسلام و قرآن و امام بی یاور بماند و درصورت به شهادت رسیدن من تابع امام باشید و خود رابرای جهاد و شهادت در راه امام و اسلام آماده سازید و اگر امام صلاح دانستد و روزی دستور جهاد برای زنان داد و بر دختران و همسر خود نیز واجب می دانم خود را برای جهاد و شهادت آماده سازنندو تابع امام و اسلام باشند و به وجه از خط امام خمینی و ولایت فقیه خارج نشوید که همانا خارج شدن از اسلام و خط حسینی است...

پاییز ۱۳۵۹ منطقه علمیاتی جبهه حق عیله باطل/ جنوب کشور اسلامی

خدایا خدایا از عمر من بکاهو به عمر امام بیفزا ارمین یا رب العالمین..یا مهدی

بسیجی اعزامی از آستارا اسدالله اسدی دارستانی

والسلام...

خبرنگار که باشی، پاسدار می‌شوی! نوشته : اسماعیل اسدی دارستانی

آستارا نیوز : خبرنگار که باشی، پاسدار می‌شوی!خبرنگار که باشی قلمت برایت ارزش می‌آورد؛ ارزشمند که شدی تاثیر گذار هم می‌شوی و امروز است که مسئولیت اطلاع رسانی به دوش توست.

اسماعیل اسدی دارستانی نویسنده و محقق و وبلاگک نویس و فعال حقوق بشر و محیط زیست و روزنامه نگار جهانی نوشت:

خبرنگار که باشی لمت برایت ارزش می آورد ارزشمند که شدی تاثیر گذار هم می شوی و امروز است که مسئولیت اطلاع رسانی به دوش توست!

همه از شنیدن اخبار بکر و تازه استقبال می کنند چه دبیرت باشد چه دوستت و چه اعضای خانواده ات! مطلع که باشی عزیز تر هم می شوی!

خبرنگار بودن امروز وجدان می خواهد و صداقت! داغ شدن و تشویقی گرفتن جای خود!

خبرنگار بودن نیاز به کارت شناسایی ندارد خبر که داشته باشی خبرپراکن که شدی همه را مطلع که کردی خبرنگاری!! فقط برچسب خبرنگاری گه گرفتی حفاظت و پاسداشت اخبار و آبرو افراد توی کوله بارت است! از امروز پاسدار شده ای! پاسدار ابرو..

هر چقدر بتوانی چشم پوشی کنی از پراکندن اخبار خصوصی افراد ،برنده ای!

اخلاق که داشته باشی در لیست خبرنگاران مطلع با اخلاق جا می گیری و این یعنی موفقی..موفقیت در شغل هم آرامش به همراه میاورد و برکت!

————-

روز خبر نگار در گیلان و آستارا برگزار نشد… مدیرکل محترم ارشاد گیلان لا اقل ما خبرنگاران را مسخره نکن…ااد

بازهم مرداد آمد…با دنیای خاطره…با زیباییهای خودش…با گرمایی دوست داشتنی که برای من انگیزه قلم زدن را صدچندان می کند…
نمیدانم یادتان هست سال گذشته در آستارا خصوص مراسم تجلیل از روز خبرنگار یادداشتی منعکس کرده بودم با عنوان" لطفا دیگر از ما تجلیل نکنید !!! " یا خیر؟ اگر تمایل داشتید دوباره آن را در سایتم بخوانید با این لینک:

تا 10 میلیون هدیه خرید تلوزیون های اسنوا!!!

بله، بازهم مرداد آمد و روز خبرنگار و مراسم تجلیل از خبرنگاران…انگار طلسم شده ایم ما خبرنگاران…هرسال اوضاعمان بدتر می شود…هرسال به امید مراسم درخورشانتر ولی بازهم… حلا دولت که رسما خبرنگاراتن سایت ها همان روز نامه های الکترونیکی مجوز دار را هم خبرنگار نمی دانند در صورتیکه فعال ترین خبرنگاران خبر نگاران روزنامه های الکترونیکی در ایران هستند…
با خودم عهد کرده بودم که اگر امسال مراسم روز خبرنگار به صورت متمرکز و بازهم در آستارا برگزار شود قید حضور را بزنم. نگذارید پای شرق و غرب کردن …………. که به والله اینطور نیست.تنها به خاطر مرارتی که برای حضور می کشیدیم و برنامه هایی که شاید ارزش آن همه مرارت را نداشت.این شد که بازهم شال و کلاه کردیم و امسال دو روز زودتر برای تجلیل شدن راهی می خواستم راهی شود .. اما در آستارا و کلا در گیلان مراسم برگزار نشد.. مدیرکل ارشاد گیلان گفته است ۲۶ مراسم برگزار می شود … در جواب مدیرکل ارشاد گیلان می گویم…۱- ما فقط روز خبرنگار رسمی را در ۱۷ مرداد می شناسیم و لاغیر ۲- اول هر سال یا همان عید نوروز ۱ فروردین است یک دفعه ریس جمهور اعلام کند اول روز عید نوروز ۱۴ فرودین است اقای مدیرکل تا کی به خبرنگاران باید در استارا و گیلان توهین کنید.
آقای استاندار گیلان و اقای دکتر اسد پور فرماندار آستارا به خدا می دانیم نمی شود برای مشکلات خبرنگاران خارج از چارچوب های تعیین شده اش کاری کرد حتی برای ما خبرنگاران…اما توی ذوقمان هم نزنید بگذارید از درددل هایمان برایتان بگوییم لااقل…باور کنید همه گلایه های ما برای حل شدن صددرصد آن نیست، باور نمی کنید؟
آقای مدیر کل ارشاد گیلان…خوب می دانستید اما کاش نمی گفتید که در فلان جلسه ای در ۲۶ مرداد برگزار می شود لا اقل ۱۷ مرداد نمی خواستید مراسم برگزار کنید لا اقل ما را مسخره نمی کردید…کاش نمی گفتید…یکدفعه دلمان به حال خودمان سوخت که چرا اینقدر کم شانسیم!!
آقای استاندار گیلان و فرماندار آستارا …شما که این همه خاطرات شیرین دارید و همه را هم از سر صدق برایمان می گویید، یکدفعه فکر نمی کنید در این میان عده ای از منتخبین و منتصبین حرفهایتان را به خودشان بگیرند و بهشان بربخورد؟؟؟!! بماند…گرچه یکی دو روزی بیشتر نیست که برای همه طلب مغفرت کردید!!
وقتی شنیدیم روز تولد خبرنگار را بجای ۱۷ مرداد ۲۶ مرداد می گیرید چقدر خجالت کشیدیم…از چه؟ من که از روی همکاران پیشکسوتم و بقیه همکارانم که مثلا قرار بود تجلیل شوند…!! نمیدانم چرا چنین حسی داشتم…آخر ماه رمضان است…خبرنگار بودنمان هیچ…حرمت روزه داران خبرنگار را چرا نگاه نداشتید؟ . امسال هم گذشت…مراسم روز خبرنگار ۹۲ هم رفت. و مراسم روز خبرنگار در گیلان و آستارا برگزار نشد به همین آسانی ساعاتی از آن گذر کردیم. ولی سوالات زیادی برایم مانده…در استان برنامه های خیلی بزرگتر از این هم برگزار می شود و همه را هم من و همکارانم پوشش می دهیم ولی هیچکدام به این شکل نیست! خیلی سعی می شود که نهایت احترام به خبرنگار و جایگاه والای اجتماعیشان گذاشته شود ولی نمیدانم چرا هرسال دریغ از پارسال!!!
البته نماینده محترم آستارا ما جناب آقای نعیمی قول داد برنامه سال آینده به امسال برگزار شود و اما از صفر هم خبری نشدو حتما الان همکارانم با خواندن این مطلب می گویند ببینیم شما سال آینده چه گلی به سرمان می زنید!! که البته حق دارید. به بدشانس بودن یا بهتر بگویم مظلوم بودن قشر خبرنگار شک ندارم

یاد طالبی افتاد نه بابا طالبی خوردنی نه آقای طالبی دارستانی فرماندار اسبق آستارا هر چه داشت و حتی اگر با خبر نگار لج بود احترامش را روز خبرنگار نگه می داشت …راستی همیشه از خودم سوال می کنم اگر این طالبان شهید صارمی را شهید نمی کردند آیا خبری از روز خبر نگار نبود….

استاندار و مدیر کل ارشاد گیلان ..همه اینها را گفتم تا بهانه ای پیدا کنم بازهم بگویم : لطفا دیگر از ما تجلیل نکنید !!! ۱۷ مرداد را تعطیل کنید، کاری به کارمان نداشته باشید، به موبایلمان زنگ نزنید، به مردم بگویید برایمان از مرغ و نان درددل نکنند، کلنگ نزنید، افتتاح نکنید، روزنامه و هفته نامه نخواهید، در سایت ها دنبال خبر نگردید،…اصلا چطور است شما هم تعطیل کنید بروید و بگردید!! فقط هرکاری می کنید بکنید ولی از ما تجلیل نکنید!!..

فقط این را بگویم استاندار گیلان و مدیر کل ارشاد گیلان و فرماندار آستارا و ریس ارشاد استارا … تولد هر کس در روز تولد است نه یبیشت روز دیگر… ۲۲ بهمن یا ۱۳ آبان و.. را می توان دو روز بعد برگزار کرد و دیگر مراسمات..خواهش می کنم دیگر دم از انتقاد پذیری بفکر خبر بودن نکنید..

ما در گیلان و استارا عادت کردیم مثالش در روز کتاب یا کتابخوانی بجای دعوت از نویسندگان آستارایی از روسای ادارات یا کسانی دعوت می کنید که کار به کار کتاب ندارنند حتی یک نامه دعوت نامه بما نویسندگان نمی دهید و من بارها به مسئول کتابخانه استار ا و ریس ارشاد گفتم هر سال کار خودشان را گفتید ریس محترم اگر نمی خواهید روز کتاب خوانی یا… بدون حضور نویسندگان بومی برگزار کنید لا اقل مراسم نگذارید دیگر چرا بجای نویسنده از جوشکار و بنا و نجار دعوت می کنید…

اسماعیل اسدی دارستانی روزنامه نگار ، نویسنده و محقق و وبلاگ نویس و مدیر مسئول روز نامه های الگترونیکی آستارا نیوز و ایران نیوز و گیلان پرس——- فعال حقوق بشر و محیط زیست

خدایا شکرت که خبرنگار شدم…

چند سالی است که هفدهم مرداد سالروز شهادت محمود صارمی همکار خبرنگارمان در خبرگزاری ایرنا را با نام روز خبرنگار در تقویم هایمان مشاهده می کنیم.
روزها گذشت و تقویم ها ورق خورد و گذر زمان ما را به ۱۷ مرداد رساند…امسال دلم میخواست یک جور دیگر از روز خبرنگار بنویسم.روزی که از آن من و همکارانم در این عرصه است.
خبرنگاری شغل نیست، یعنی اگر قرار باشد شغل حسابش کنی همان اول راه می بوسی و کنارش می گذاری. خبرنگاری دغدغه است، رسالت است، عشق است و شاید بتوان گفت جنون است…
امروز میخواهم خدا را شکر کنم، از اینکه فرصت خبرنگار بودن را به من داد،از اینکه به من فرصت داد تا چشمهایم را بازتر کنم، فرصت داد تا گوشهایم تیزتر باشد، به من فرصت داد تا قلم به دست بگیرم، تفکر کنم، تحلیل داشته باشم، فرصت داد تا بی توجه از کنار مسائل نگذرم…
گرچه تحمل خیلی از روزهایی که بر من و مای خبرنگار می گذرد کار ملال آور و صعبی است،اما خدا را شکر که صبورم کرد و…
دغدغه دانستن و تلاش در جهت پیدا کردن، ریزبینی و مو را از ماست بیرون کشیدن…جسارت پرسیدن و کنکاش کردن، دغدغه رنج مردم و جسارت دفاع از حقوق شان…
وقتی در تاکسی نشستی آنقدر محو شهر می شوی که ببینی فلان خیابان چرا آسفالتش ناجور است و فلان جاده چرا روشنایی هایش در روز روشن است که موقع پیاده شدن یادت نمی آید کرایه را حساب کردی یا…!!
وقتی شب عید است و تو هنوز وقت نکردی سروسامانی به خانه و زندگیت بدهی و مجبوری همه کارهایت را دقیقه ۹۰ انجام دهی…
وقتی جمعه است و همه در حال استراحت ولی تو مجبوری سوژه خبریت را دنبال کنی، به فلان جلسه بروی و بازدید از جایی داشته باشی…
وقتی دلت می گیرد و به جای اهمیت دادن به دلگیری هایت به یاد درد دل همشهریان و هم محلی ها و همسایه هایت می افتی…
وقتی در کوچه قدم میزنی و با اطرافیانت سلام و علیک می کنی، همه از تو می خواهند فکری برای تورم و گرانی بکنی…
وقتی با خانواده به یک رستوران دور افتاده می روی و بازهم می شناسنت و سر درد دل کردن باز می شود…
وقتی دل تنگ می شوی اما کسی نیست تا از دلتنگی های کاریت برایش درددل کنی…
وقتی استرس دیر رسیدن داری و …
وقتی فشار کاری تو را به مرز جنون می رساند اما بازهم باید لبخند بزنی…
وقتی از کارگر و معلم، از بازاری و راننده، از صنعتکار و کارمند، از پزشک و دانشجو، از بیکار و خانه دار، از زن و مردم، از پیر و جوان، از کوچک و بزرگ فقط زورشان به تو می رسد و هرچه داد از دیگران دارند بر سرت خالی می کنند…
وقتی مجبوری صبح بروی و شب برگردی…
وقتی گاهی یادت می رود ناهار خوردی یا نه…
وقتی ده بار برای خودت چای می ریزی و هر ده بار یخ می کند وقت نکردی سرت را بالا بیاوری و…
وقتی گلنج گردنت را به هزار دارو و درمان نمی توانی رفع کنی…
وقتی فراموشی میگیری، آن هم نه برای امور کاریت…برای کارهای شخصیت…
وقتی…
اینها و همه آن چند نقطه های پایانیش دردهای مشترک خبرنگاران است…می دانم هزاران وقتیِ دیگر را می شود در کنار اینها نوشت، اما همین اشاره کوچک کافی است…
میخواهم خدا را شکر کنم…از همه این وقتی هایی که نوشتم…می دانم خیلی دوستم داشته که به من فرصت خبرنگار بودن داده است…
فرصت اینکه برای خودم نباشم و به درد بخورم…فرصت اینکه به " او" نزدیکتر شوم…من با خبرنگار بودن خدا را بیشتر شناختم!…
خدا را شکر که خبرنگار شدم… اسماعیل اسدی دارستانی روزنامه نگار ، نویسنده و محقق و وبلاگ نویس و مدیر مسئول روز نامه های الگترونیکی آستارا نیوز و ایران نیوز و گیلان پرس——- فعال حقوق بشر و محیط زیست

فعال حقوق بشر و محیط زیست

من عمر خود را در یاری به مردم سپری کردم.
نیکی به دیگران در من خوشدلی و آسایش فراهم می ساخت
و از همه شادی های عالم برایم لذت بخش تر بود.

کوروش بزرگ

عقاب سفید یا دکتر هالو اسم مستعار زیست محیط و دکتر محمد علی هالو اسم مستعار حقوق بشری و شعر و مطالب و مقاله های اسماعیل اسدی دارستانی . که از سال 1377 استفاده می شود...

اسماعیل اسدی دارستانی درجه دار بازنشسته ارتش ، از سال 1377 فعالیت حقوق بشر و محیط زیست خود را شروع و از سال 1380 فعالیت وبلاگ نویسی و سایت نویسی خود در خصوص حقوق بشر و محیط زیست را شروع نمود ه است اولین وبلاگ نویس ایرانی و اولین سایت نگار حقوق بشر و محیط زیست در ایران و از سال 1373 در زمانیکه درجه دار ارتش بود اولین کتاب خود بنام خدمت و مدیریت و وظیفه ارتش از دیگاه اسلام را نوشت و بعداز بازنشستگی از ارتش کتابهای 1- خدمت م مدیرت نظامی از دیدگاه اسلامی و 2-تا زنده ام بسیجی ام 2- داستانهای آسمانی و تاریخ دولتهای شیعه در ایران 4- سر گذشت تالشان و 5- بررسی تاریخ حقوق بشر و محیط زیست را نوشته و مجوز و چاپ شدن و آخرین کتابش در سال 1390 مجوز و چاپ شد و مورد استقبال ملی و بین المللی قرار گرفت و در غرب در ترجمه شده در حال مراحل چاپ است و چند اثر این نویسنده از چمله چهر ها و مشاعیر و مخترعین جهان - نبرد من - من هستم - تاریخ حاکمان وحکومتهای ایران از باستان تاکنون - دموکراسی و فدارلیسیم و مجموعه اشعار و حکایتهای اسماعیل بابا و چند اثر دیگر در مراحل مجوز است و وی هماکنون خبر نگار روز نامه آوای شمال و هفته نامه تارک خزر و خبرنگار در آستارا و مدیر مسئول روز نامه الکترونیکی درد نیوز dardnews.ir دارای مجوز از وزارت ارشاد و تاکنون 4 مستند مذهبی و تخریب محیط زیست ساخته و مدیر عامل شرکت تعاونی مستند سازان نور است.

astarao@yahoo.com

09119812795

کتابهای اسماعیل اسدی دارستانی نویسنده و محقق و روز نامه نگار و پژوهشگر دینی - فعال حقوق بشر و محیط زیست...

1- خدمت و مدیریت نظامی از دیدگاه اسلام

2- تا زنده ام بسیجی ام

3.

داستانهای آسمانی ایران

داستانهای آسمانی ایران پدیدآورنده: اسماعیل اسدی دارستانی
ناشر: انتشارات بلور - 06 تیر، 1388

قیمت پشت جلد: 18000 ریال


در حال حاضر این کتاب در سایت عرضه نشده است.

4.

سرگذشت تالشان: تالشان جنوبی (غرب گیلان) ایران: آستارا، تالش، رضوانشهر، ماسال و شاندرمن

سرگذشت تالشان: تالشان جنوبی (غرب گیلان) ایران: آستارا، تالش، رضوانشهر، ماسال و شاندرمن پدیدآورنده: اسماعیل اسدی دارستانی
ناشر: انتشارات بلور - 1

قیمت پشت جلد: 33000 ریال


در حال حاضر این کتاب در سایت عرضه نشده است.

5.

بررسی تاریخ حقوق بشر و محیط زیست: همراه با منشور کوروش کبیر و منشور حقوق بشر جهانی و منشور محیط زیست و منابع طبیعی

بررسی تاریخ حقوق بشر و محیط زیست: همراه با منشور کوروش کبیر و منشور حقوق بشر جهانی و منشور محیط زیست و منابع طبیعی پدیدآورنده: اسماعیل اسدی دارستانی
ناشر: پیام سبحان - 20 اسفند، 1390

قیمت پشت جلد: 95000 ریال

شش کتاب و‌اثار این نویسنده در حال تالیف و مراحل چاپ است ...

داستانهای آسمانی ایران

3. داستانهای آسمانی ایران

مشاهده سریع

داستانهای آسمانی ایران

اسماعیل اسدی دارستانی

ناشر: انتشارات بلور - تیر 1388

18000 ریال

اولین  بسیجی سیزده ساله  آستارایی  اسماعیل اسد ی دارستانی

نبرد مقدس فرزندان روح‌الله

اولین بسیجی سیزده ساله آستارایی اسماعیل اسد ی دارستانی

https://s29.picofile.com/file/8466151668/photo_2023_07_17_14_37_28.jpg

کتاب "نبرد مقدس فرزندان روح‌الله"، بازخوانی خاطرات چهار رزمنده آستارایی

نبرد مقدس فرزندان روح‌الله

آستارا - ایرنا - کتاب «نبرد مقدس فرزندان روح‌الله» به قلم «اسماعیل اسدی دارستانی» در مورد هشت سال جنگ تحمیلی است و گوشه‌ای از وقایع دوران دفاع مقدس را از زاویه دید چهار عضو یک خانواده اهل آستارا که عازم جبهه‌ها شدند در کنار بیان شرح حال و خاطره‌های آنها روایت می‌کند.

به گزارش خبرنگار ایرنا، همزمان با آغاز حمله نظامی از سوی رژیم بعثی در سال ۱۳۵۸ هزاران نفر از افراد نظامی و غیرنظامی برای دفاع از مام میهن به جبهه‌های جنگ در جنوب و غرب کشور اعزام و با رشادت خود مانع از اشغال خاک کشور توسط دشمن متجاوز و همپیمانانش شدند.

برخی رزمندگان با استفاده از ظرفیت پایگاه‌های بسیج محله‌ها و مسجدها به صورت داوطلبانه اعزام شدند که جانباز شهید «اسدالله اسدی دارستانی» و سه فرزند جانبازش از اهالی شهرستان آستارا بودند از جمله آنهایی بودند که با همین روش به جبهه‌ رفتند.

اسماعیل اسدی دارستانی، ارتشی درجه‌دار بازنشسته که فرزند بسیجی جانباز شهید و برادر ۲ رزمنده بسیجی جانباز است و خود نیز به عنوان رزمنده بسیجی به درجه جانبازی نائل آمده، در این سال‌ها به عنوان روزنامه‌نگار و نویسنده دست به قلم بوده و پنج عنوان کتاب پیش از این به عنوان محقق و مولف در موضوعات مختلف و یک کتاب در حوزه دفاع مقدس داشته است.

وی همچنین نسبت به نگارش کتابی با عنوان «نبرد مقدس فرزندان روح‌الله» و ثبت گوشه‌ای از خاطرات دوران دفاع مقدس با زبانی عامیانه و خودمانی همت گماشته که در روزهای پایانی تیر ۱۴۰۲ انتشار یافته است.

نویسنده در این کتاب تشریح می‌کند که چگونه در عنفوان نوجوانی با همراهی برادرش به عنوان بسیجی داوطلب جداگانه از شهرستان‌های رودبار و آستارا پس از آموزش در پادگان آبی و خاکی سپاه در پادگان شهید چمران انزلی در تیر ۱۳۶۶ به جبهه رفته‌اند.

«من ۱۴ ماه سابقه دارم و مهدی به عنوان دانش‌آموز جانباز ۱۱ ماه سابقه حضور در جبهه دارد و هر ۲ در عملیات آزادسازی ماوود عراق و آزادسازی شلمچه هم حضور داشتیم که مهدی پس از جانبازی از کار افتاده شد ولی من به استخدام ارتش درآمدم و درجه‌دار بودم اما به دلیل تاثیرات ناشی از انفجار و جانبازی، در سال ۱۳۷۶ بازنشسته شدم.»

مواجهه با منافقین، از عراق تا آلمان

این کتاب شامل خاطره‌های واقعی چهار بسیجی رزمنده داوطلب هشت سال دوران دفاع مقدس، پدر جانباز شهید و سه برادر بسیجی جانباز است که در آن تلاش شده از عملیات‌ها و نبردهایی که رزمندگان بسیجی «اسدالله، ساسان، مهدی و اسماعیل» اسدی دارستانی بین سال‌های ۱۳۵۹ تا ۱۳۶۷ در آن حضور داشتند، صحبت شود.

حاج اسدالله اسدی دارستانی در سن ۴۹ سالگی و فرزندانش اسماعیل و مهدی در سن ۱۳ و ۱۵ سالگی به عنوان بسیجی به جبهه اعزام شدند که پس از زخمی شدن پدر و فرزندان در نهایت پدر که از سال ۱۳۶۴ جزو جانبازان ۷۰ درصد شده بود، در سال ۱۳۸۸ به جمع شهیدان پیوست.

در بخش نخست کتاب در خاطره‌ای از شهید اسدالله اسدی دارستانی آمده است:

«منافقین در جبهه یا در بین ما برای بعثی‌ها جاسوسی می‌کردند یا همراه با ارتش عراق در حال مبارزه با ما بودند و در آلمان که ما را برای مداوا می‌بردند، گاهی به دیدارمان می‌آمدند.

در ابتدا خودشان را عضو سازمان مجاهدین خلق معرفی نمی‌کردند و از ما می‌خواستند به انتخاب خودمان در یکی از کشورهای غربی فوری پناهنده شویم؛ می‌گفتند که حکومت ایران در چند ماه آینده نابود می‌شود.

بعدها فهمیدیم آنها عضو سازمان مجاهدین خلق هستند؛ چند باری به آنها گفتم که اگر ایرانی هستید، چرا با صدام یکی شدید و اگر برای آزادی ایران کار می‌کنید، چرا با ارتش متجاوز اشغالگر جنایتکار عراق همکاری کردید و در جنگ ما را به آنها می‌فروختید؟»

کشف جاسوس گروهان توسط شاگرد ممتاز درس ایثار

در قسمت دیگری از کتاب آمده است: فرمانده چاشنی نارنجکی را که در دست داشت از ضامن کشید ولی در حال پرتاب یک‌باره خودش نقش بر زمین شد و نارنجک در بین بسیجی‌ها افتاد.

مهدی که در اول صف بود، خود را روی نارنجک انداخت و پس از مدتی همه با ناباوری دیدند که نارنجک عمل نکرد و فرمانده گروهان سرپا ایستاد و دستور برپا داد و به او گفت «بلندشو بسیجی دلاور، ثابت کردی که در مورد ممتاز بودن شما اشتباه نکردم».

من خیلی خوشحال شدم که دست‌کم یک نفر بسیجی در بین شما هست که برای نجات جمع بسیجیان، جان خود را فدا کند و این درس شجاعت و ایثار درس آخر دوره آموزشی شماست و این آموزش از تمام فنونی نظامی که یادتان دادم بالاتر است.

علت اصلی پیروزی رزمندگان ایرانی با دست‌های خالی در برابر ارتش مجهز متجاوز عراق، شجاعت و ایثار رزمندگان است؛ بسیجی باید فدای رهبر، حافظ و حامی مکتب، امنیت، رفاه و آسایش مردم ایران در هر نقطه از جهان باشد.

فرمانده اتمام دوره آموزشی بسیجیان را اعلام و برای سلامتی رزمندگان اسلام و طول عمر امام خمینی دعا کرد که بسیجیان آمین گفتند و به این ترتیب دوره‌ای که قرار بود ۴۵ روزه تمام بشود، به علت نیاز جبهه‌ها به نیرو، ۳۸ روزه تمام شد و افراد پیش از اعزام برای یک هفته به مرخصی رفتند».

همچنین در ادامه کتاب با اشاره به خاطره‌های دوران پس از اعزام ۲ برادر نوجوان به جبهه آمده است:

"پیش از نخستین عملیاتی که قرار بود من و مهدی هم در آن شرکت کنیم، هر ۲ سرگرم گشت‌زنی بودیم که مهدی متوجه مکالمه عربی شد و به گوشه‌ای خزید؛ ناصر، بیسیم‌چی گروهان را دیده بود که به زبان عربی صحبت می‌کند و موضوع را با من و فرمانده گروهان در میان گذاشت و فرمانده گفت که مهدی جان مواظب ناصر باش و ۲ نفری او را زیر نظر بگیرید تا فردا موضوع را با حفاظت اطلاعات در میان بگذارم.

فردای آن شب، ۱۲ بامداد عملیات آغاز شد و نیروهای اسلام بدون مقاومت و درگیری شدید با دشمن چندین کیلومتر پیشروی نمودند که مهدی دید یک‌باره ناصر ناپدید شده است و موضوع را با فرمانده در میان گذاشت و به دنبال ناصر گشت.

مهدی پس از جست‌ و جوی فراوان، ناصر را پشت یک خودروی منهدم شده پیدا کرد که به زبان عربی اطلاعات عملیات را به دشمن بعثی می‌داد و دیگر مطمئن شد که علت شهید شدن نگهبان خط‌ها کسی به غیر از ناصر نبوده است.

ناصر وقتی مهدی را در مقابل خود مشاهده کرد، یک عدد کپسول سیانور در دهان خود گذاشت و در عرض چند لحظه مرد و فرمانده گروهان بلافاصله موضوع لو رفتن عملیات را به فرمانده گردان، لشکر و قرارگاه اطلاع داد.

فرمانده گردان هم به فرمانده گروهان دستور داد که برای نجات نیروها، پس از گردان عقب‌نشینی نمایید و در غیر این صورت فرار از محاصره غیرممکن است ...».

ماجرای ۲ حماسه و عینک شکسته

حماسه نخست از زبان حاج اسدالله و همرزمان است که "روزی در عملیات آزادسازی حصر آبادان در یکی از مناطق جنگی وقتی در عملیات چریکی سنگرهای فتح شده را بازرسی می‌کردیم که عراقی‌ها مخفی نشده باشند و مدت‌ها بود غذای گرم و گوشت نخورده بودیم.

هنوز عملیات تمام نشده بود که نزدیک آبگیری بوی کباب از سنگری به مشام رسید و با عجله به همراه همرزمان رفتیم و در نزدیکی‌اش صدای زیارت عاشورای رزمنده‌ای به گوش خورد.

یکی از دوستان گفت که نکند تله دشمن باشد و از این رو با احتیاط کامل جلو رفتیم اما با صحنه دلخراشی مواجه شدیم؛ دیدیم یک بسیجی ۱۶ ساله دست خود را روی آتش گذاشته است و می‌سوزاند و زیارت عاشورا را زمزمه می‌کند.

سریع به طرفش رفتیم چون فکر کردیم موجی شده است که دستش را می‌سوزاند ولی بعد متوجه شدیم که مچ دستش تیر خورده و او برای جلوگیری از خون‌ریزی شدید و نجات جانش در حال سوزاندن دستش است؛ این بسیجی نوجوان از نیروهای تالشی لشکر گیلان بود. "

حماسه دوم هم اینکه "مسئول عده‌ای از نیروهای رزمنده در منطقه عملیاتی و در حال حمل مهمات انبار (زاغه) گردان بودیم؛ قرار بود عملیات به‌زودی آغاز شود و گلوله‌های خمپاره و آرپی‌جی را با کمک سایر بسیجیان داخل انبار می‌بردم.

یک‌دفعه با حمله هوایی دشمن، زاغه هدف یک راکت قرار گرفت و من خود را بر اثر موج انفجار در هوا حس کردم که از زمین دور می‌شوم و از آن زمان تا ۴۵ روز در بیمارستان بیهوش بودم؛ پس از بهبودی به منطقه برگشتم.

دیگر رزمندگان زنده ماندن مرا معجزه می‌دانستند؛ چون حتی آنهایی که چند متری از من دورتر بودند، بر اثر ترکش‌های فراوان و موج انفجار حتی جنازه‌هایشان پیدا نشده بود و درجا شهید شده بودند ...

همچنین در بخشی از این کتاب در مورد دیگر شهیدان و همرزمان از جمله تشریح شده است: اخلاق و رفتار خوش او زبانزد همه رزمندگان بود و حتی بعضی با او دوست بودند ولی اسمش را نمی‌دانستند و فقط از چهره حسن را می‌شناختند.

اول آبان۱۳۶۲ بود و عملیات والفجر چهار آغاز شد، حسن را دیدم که سخت گریه می‌کند و با دوستانش در حال خداحافظی است؛ پس از چند دقیقه به طرف کنگرک که بلندترین ارتفاع آن محدوده (مریوان) بود، حرکت کردیم.

درگیری که آغاز شد، حسن شهامت زیادی از خود نشان داد ولی در پی یک انفجار مهیب ناگهان بر روی زمین افتاد؛ بالای سرش دویدم و متوجه شدم با خنده می‌گوید: «این عراقی‌های بی‌همه‌چیز از سر عینک ما هم نگذشتند و آن را شکستند ...» .

کتاب نبرد مقدس فرزندان روح‌الله با ۵۱۰ صفحه در ۱۰ هزار نسخه روانه بازار شده است.

https://www.irna.ir/news/85184928/%DA%A9%D8%AA%D8%A7%D8%A8-%D9%86%D8%A8%D8%B1%D8%AF-%D9%85%D9%82%D8%AF%D8%B3-%D9%81%D8%B1%D8%B2%D9%86%D8%AF%D8%A7%D9%86-%D8%B1%D9%88%D8%AD-%D8%A7%D9%84%D9%84%D9%87-%D8%A8%D8%A7%D8%B2%D8%AE%D9%88%D8%A7%D9%86%DB%8C-%D8%AE%D8%A7%D8%B7%D8%B1%D8%A7%D8%AA-%DA%86%D9%87%D8%A7%D8%B1-%D8%B1%D8%B2%D9%85%D9%86%D8%AF%D9%87

شهید جانباز هشت سال دفاع مقدس (65 درصد )حاج اسدالله اسدی دارستانی به نظر من یك فرشته بود

شهید جانباز هشت سال دفاع مقدس (65 درصد )حاج اسدالله اسدی دارستانی به نظر من یك فرشته بود

شهید جانباز هشت سال دفاع مقدس (65 درصد ) حاح اسد الله اسدی دارستانی به نظر من یك فرشته بود. من فرشته را ندیدم؛ ولى اگر این صفاتى را كه در مورد فرشته ذكر مى‏ كنند درست باشد، حاح اسدالله یك پله بالاتر از فرشته بود؛ چرا كه واقعا عشق واقعى به خداوند متعال و اهل بیت علیهم‏السلام داشت و خدا را با تمام وجود ستایش مى‏ كرد.

قبل از شهادت، از شدت زخم ‏ها بدنش چنان ناتوان شده بود كه نمى ‏توانست در چند سال عرش از جایش بلند شود و زمین گیر بود ... لذا براى جبران فقط قرآن و شعر مى‏ خواند و واقعا هم با قرآن مأنوس بود.

با آن بیماری و زمین گیری بر اثر جانبازی اخبار هسته ای و مسئله 88 خبر ها پی گیر می كر د و بفكر كشور و آینده كشور بود و درد خودش را فراموش می كرد ..در اخرین لحظات زندگی از من پرسید می دانم امروز به‌اندنیا می روم واقعا ببین مسئله فتنه تمام می شود و ما در مسئله ای هسته ای موفق می شوم ..خدا كند خون شهدا و زحمات امام به باد نرود و با اینكه خودش می دانست در بیمارستان اخرین لحظات زندگی اش است بفكر مردم ایران و كشور بود ....

می گفت : من در سال 1359 جزو اولین نفرات اعزامی از آستارا به جببهه بودیم و ما را با سنگ كمونیست ها می زدنند اما رفتیم مزرعه و و زندگی ام و فرزندان خردسال خود را رها كردم و به لبیك امام آری گفتم .. خوشحالم كه رستگار می روم ..

در آخرین سالهای عمر كه در بستر كار افتادگی و بیماری زمین گیر شده بود ( براثر جانباز 65 درصد ازسال 1359 تا 1361 در جبهه داوطلب مردمی بود ) اصرار داشت باهم یك موسسه بنام موسسه جهانی جایزه صلح سبز در ایران برای مسلمانان تاسیس كنیم و می گفت سازمان ملل و حقوق بشر و جایزه نوبل بدرد غزبیان می خورد و ما باید یك كمیسون حقوق بشر جداگانه و موسسه جهانی جایزه صلح سبز تاسیس كنیم و در مراحل اداری بودیم كه در سال 1388 براثر جانبازی شهید شد و همیشه می گفت غربیان ادعایی حقوق بشر و دموكراسی دارنند اما در عمل حق وتو شورای امنیت سازمان ملل و عضویت دایم در شورای امنیت را دارنند چون ما كشورهای جهان سوم را به شمار نمی اورند اگر ما كاری بكنیم و از حقمان دفاع كنیم حمله می كنند و اگر ما بخواهیم دفاع كنیم تروریست می شویم با مصوبه‌انها بما حمله تجاوز می كنند و اینها استعمار جدید غربیان است زمانی با لشكری كشی استعمار می كردند امروز با كمك ساختار غلط سازمان ملل...

از من خواست می دانم بخاطر كارهای حقوق بشری و وبلاگ نویسی تو حكم شهادت مرا نمی دهند اما حتما مرا در مزار شهدا دفن و حكم شهادت مرا بگیر و مادرم و خواهرانم بارها می گفت فقط تنها آروزی پدرم دفن در مزار شهدا و حكم شهادتش بود ...چون می خواست بعداز مرگ هم انقلابی می ماند واقعا پدرم فرشته بود تا آخرین روز بفكر ولایت و كشور و مردم بود با اینكه می دانست از این دنیا چند لحظه بعد می میرد و خودش می گفت بمن الهام شده است و حتی با كمك من شب پیش موهای بدنش را تمیز و گفت اسماعیل من با افتخار می روم امیدوارم تو هعم با افتخار بمیری چون تو فرزند خلف من هستی ....من آروز داشتم خودم در جبهه و تو در ارتش شهید بشویم ...اما می دانم تو با مرگ طبیعی نمی میری..مواظب خودت باش .تابع امام وقت باش و از حق همیشه دفاع كن می دانم در این راه كشته خواهی شد .با افتخار بمیر ....می بینم تمام آینده نگریهای وی درست بود ..در اخرین لحظه جان دادن فریاد زد یا ابوالفضل العباس و به لقا الله در بیمارستان آستارا پیوست ...

روایت از : اسماعیل اسدی دارستانی نویسنده و محقق و وبلاگ نویس و روز نامه نگار و درجه دار بازنشسته ارتش

کتاب بررسی سر گذشت  تالشان جزو اثر های فرهنگی سازمان ملل ثبت شد  _ ا مرجع سازمان ملل شد

سرگذشت تالشان: تالشان جنوبی (غرب گیلان) ایران: آستارا، تالش، رضوانشهر، ماسال و شاندرمن

سرگذشت تالشان: تالشان جنوبی (غرب گیلان) ایران: آستارا، تالش، رضوانشهر، ماسال و شاندرمن

اسماعیل اسدی دارستانی

کتاب بررسی سر گذشت تالشان جزو اثر های فرهنگی سازمان ملل ثبت شد _ ا مرجع سازمان ملل شد

کتاب بررسی حقوق بشر و محیط زیست مرجع سازمان ملل شد

کتاب بررسی حقوق بشر و محیط زیست _ اسماعیل دارستانی مرجع سازمان ملل شد

این کتاب به زبان انگلیسی ترجمه شده است جزو کتابهای مرجع سازمان ملل قرار گرفت
بررسی تاریخ حقوق بشر و محیط زیست: همراه با منشور کوروش کبیر و منشور حقوق بشر جهانی و منشور محیط زیست و منابع طبیعی | خانه کتاب و ادبیات ایران

بررسی تاریخ حقوق بشر و محیط زیست: همراه با منشور کوروش کبیر و منشور حقوق بشر جهانی و منشور محیط زیست و منابع طبیعی

اعلامیه جهانی حقوق بشر کتیبه منشور کوروش حقوق بشر حفاظت محیط زیست - جنبه‌های حقوقی

پدیدآورنويسنده : اسدی‌دارستانی ، اسماعیل

ناشرپیام سبحان

تلفن۳۶۴۷۲۸۶۸ (برای خرید با ناشر تماس بگیرید)

شابک۹۷۸-۶۰۰-۹۱۱۳۶-۴-۴

تاریخ نشر۱۳۹۰۱۲۲۰

قیمت۹۵,۰۰۰

کد دیویی۳۴۱.۵

زبان کتابفارسی

محل نشررشت - گیلان

توضیحاتجلد - ۴۵۶ صفحه - تالیف - چاپ ۱

معرفی مختصر کتاب

موضوع این کتاب، بررسی تاریخ حقوق بشر در ایران، بازخوانی منشور کوروش کبیر و تطابق آن با منشور جهانی حقوق بشر و نگاهی به جنبه‌های حقوقی حفاظت از محیط زیست است. کتاب حاضر، در هشت فصل تدوین گردیده و تلاشی است در راستای تبیین تاریخ حقوق بشر در ایران، نگاهی به منشور حقوق بشر کوروش هخامنشی و تطابق آن با منشور جهانی حقوق بشر، و توجه به جنبه‌های حقوقی حفاظت از محیط زیست. از جمله مباحث مندرج در کتاب، می‌توان به این عناوین اشاره کرد: نوشتن اولین منشور حقوق بشر در ایران؛ منشور حقوق بشر سازمان ملل متحد؛ بررسی حقوق بشر در جهان؛ منشور اسلامی منابع طبیعی و محیط زیست و میراث فرهنگی؛ منشور حقوق بشر اسلامی؛ و نقش حقوق بشر و جنایت علیه بشریت به نام خدا و دین.

شهید علی صیاد شیرازی:

طبیعتا حفظ و نشر خاطرات و زندگی‌نامه این شهدا ارزشمند بوده و به‌عنوان گنجینه‌ای گران‌بها می‌توان از آن استفاده کرد. کتاب‌هایی برای برخی از این شهدای شاخص ارتش جمهوری اسلامی ایران نوشته شده است که به‌صورت اختصار معرفی می‌شوند.

شهید سید محمدولی قرنی: «ناگفته‌هایی از زندگی سپهبد قرنی»، «مرزبان»، «تحلیلی بر وصیت‌نامه شهید قرنی»، «اجر جهاد شهادت است» و «دغدغه‌های شهید قرنی برای نسل جوان».
کتاب «ناگفته‌هایی از زندگی سپهبد قرنی»، در سال ۸۲ منتشر شد. این کتاب شامل شرح و بررسی مفصلی از زندگی شهید قرنی است و زندگی خانوادگی، مراحل تحصیل نظامی و غیر نظامی، دریافت تشویق و تنبیه در ارتش از جمله محورهای این کتاب است. ضمن اینکه درباره این شخصیت دیدگاه‌هایی از نویسندگان تاریخ معاصر و اسناد ساواک هم جمع‌آوری و عرضه شده است.


شهید عباس بابایی: «شهید عباس بابایی»، «پرواز تا بی‌نهایت»، «پرواز سفید»، «آشیانه بر اوج»، «لبیک در آسمان» و «من و عباس بابایی».
کتاب «پرواز تا بی‌نهایت» در سه فصل به زندگانی، رشادت‌ها و محسنات اخلاقی سرلشکر شهید عباس بابایی، اعم از تواضع، دین‌داری، بی‌ریایی و ... می‌پردازد. روایت‌های این کتاب از زبان همسر، مادر، نزدیکان و همکاران نظامی و غیرنظامی بیان می‌شود. از ویژگی‌های برجسته «پرواز تا بی‌نهایت»، موجز و مفید بودن حکایت‌های متن است که مخاطب را با تنوع روبه‌رو می‌کند. سرلشکر شهید عباس بابایی، در مردادماه سال ۱۳۶۶ - مصادف با عید قربان - و در ۳۷ سالگی، در حین یک عملیات برون‌مرزی به شهادت رسید.


شهید منصور ستاری: «از تبار آسمان»، «روایت ناتمام»، «مرد ابر پوش»، «پاکباز عرصه عشق».
«مرد ابر پوش» عنوان کتابی است که براساس زندگی سرلشکر شهید منصور ستاری؛ فرمانده‌ فقید نیروی هوایی ارتش تنظیم شده است. این کتاب جلد شانزدهم از مجموعه‌ «قصه فرماندهان»، تولید دفتر ادبیات و هنر مقاومت حوزه هنری است. کتاب در نوزده بخش، قصه‌هایی را از زندگی شهید منصور ستاری در دوران مختلف روایت می‌کند. «نغمه‌های آسمانی»، «عطش یادگیری»، «قرص نان»، «قدرت اراده»، «کتاب یا لباس نو»، «رؤیای دست‌یافتنی و...» «مرد ابرپوش» از‌جمله بخش‌های این محسوب می‌شود.


شهید حسین لشکری: «روزهای بی‌آینه»، «۶۴۱۰»، «در خلسه‌های پرواز».
«روزهای بی‌آینه» به‌روایت ناگفته‌هایی از جنگ تحمیلی می‌پردازد و چگونگی انتخاب‌های یک زن در ‌نبود همسرش و به دوش کشیدن بار زندگی توسط دختری هجده ساله به همراه فرزند‌ چهار ماهه‌اش را شرح می‌دهد که روایت آن به صورت اول شخص و در قالب مستند‌داستانی است که به دلیل واقعی بودن آن سنگینی بار مستند در این کتاب بیشتر به چشم می‌خورد.


شهید علی صیاد شیرازی: «در کمین گل سرخ»، «شهید صیاد شیرازی»، «افلاکیان زمین»، «تا کوچه‌های آسمان»، «ناگفته‌های جنگ»، «آخرین گلوله صیاد»، «یادداشت‌های سفر صیاد شیرازی»، «عاشق‌ترین صیاد»، «منش فرماندهی».
کتاب «عاشق‌ترین صیاد» مشتمل بر چهار بخش است و نویسنده کتاب تلاش نموده تا زندگی شهید بزرگوار صیاد شیرازی را برای دوست‌داران او نوشته شده است. از بهترین مجاری دست‌یابی به هویت انقلاب اسلامی ایران و شناخت آن، بررسی زندگی و اندیشه‌های ناب مجاهدان و عناصر فعال و تأثیرگذار پس از انقلاب می‌باشد. یکی از این مجاهدین و فعالان امیر سپهبد صیاد شیرازی می‌باشد.


شهید عباس دوران: «بمبی در کابین»، «شکوه دوران»، «زندگی‌نامه عباس دوران».
کتاب «شکوه دوران» از مجموعه «سرداران ایران» است و دربردارند داستانی بر اساس زندگی شهید «عبّاس دوران» است. در این داستان زوایای مختلف زندگی شهید برای آشنایی مخاطب با چهره‌های حماسه‌ساز در دوران دفاع مقدّس تهیّه شده است.


شهید مصطفی نامجو: «مدرسه عشق».
این کتاب، نخست به زندگی‌نامه شهید امیر سرلشکر نامجو اشاره می‌کند. سپس فعالیت‌های ایشان بعد از انقلاب را ذیل دو بخش از انقلاب تا تجاوز دشمن بعثی، و از آغاز تجاوز دشمن تا شهادت بازگو می‌کند. گزارشی از لحظات سقوط هواپیمای سی۱۳۰ و شهادت شهید نامجو بیان شده است. در ادامه شخصیت ایشان از منظر مسئولین، یاران و نزدیکانش تبیین می‌شود. در بخشی از کتاب تحت عنوان «نکته‌ها» خاطراتی درباره شهید نامجو بیان شده است. همچنین ویژگی‌های شهید نامجو در شعر شاعران منعکس می‌شود.


شهید مسعود منفرد نیاکی: «فرمانده دلیر».
این کتاب، نگاهی به زندگی سراسر حماسی سرلشکر شهید «مسعود منفرد نیاکی» است. مسعود منفرد نیاکی سرهنگ زرهی نیروی زمینی ارتش جمهوری اسلامی ایران و فرمانده لشکر ۹۲ زرهی اهواز از ۱۳۶۰ تا ۱۳۶۳ بود. او در جنگ ایران و عراق و در عملیات‌ طریق‌القدس، فتح‌المبین، بیت‌المقدس، والفجر و رمضان، حضوری فعال داشت. وی در مردادماه سال ۱۳۶۴ در خلال اجرای رزمایش آموزشی، بر اثر اصابت ترکش خمپاره خودی، به شهادت رسيد.


شهید جواد فکوری: «چشمی در آسمان»، «جواد فکوری»، «بالاتر از پرواز».
داستان کتاب «بالاتر از پرواز» بر اساس زندگی شهید امیر سرتیپ جواد فکوری نگاشته شده است. شهید جواد فکوری متولد تبریز و دانش آموخته دانشکده خلبانی دانشگاه نیروی هوایی ایران و آمریکا بود. او پس از انقلاب ۱۳۵۷، مجدداً به خدمت نیروی هوایی ارتش جمهوری اسلامی ایران درآمد و با شروع جنگ ایران و عراق به عنوان یکی از طراحان عملیاتهای نیروی هوایی ایران به کار خود ادامه داد. جواد فکوری در طراحی عملیات کمان ۹۹ و عملیات اچ-۳ و عملیات اوسیراک شرکت داشت. وی در مهرماه ۱۳۶۰ در حین بازگشت از جبهه جنوبی جنگ به تهران، بر اثر سقوط هواپیمای حامل به همراه جمعی از فرماندهان ارتش و سپاه، تیمسار سرلشکر فلاحی، سرهنگ نامجو، سرداران کلاهدوز و جهان آرا، به شهادت رسید.


شهید علیرضا یاسینی: «جلد ۱۲ نیمه پنهان ماه»، «انتخابی دیگر»، «علیرضا یاسینی».
کتاب «زندگی‌نامه شهید خلبان علیرضا یاسینی»، داستان زندگی این خلبان شجاع و نابغه را از آغاز جوانی و حضور در نیروی هوایی ارتش جمهوری اسلامی ایران در دوران جنگ و زمان شهادتش به تصویر می‌کشد. شهید یاسینی در طول عمر خود غیر از خلبانی هواپیمای اف۴ در زمینه‌های دیگری نیز از جمله فرمانده عملیات پایگاه سوم شکاری همدان، افسر هماهنگ کننده آموزش خلبانان ایرانی در پاکستان، فرمانده پایگاه‌های شکاری همدان و چابهار، مدیریت جنگ الکترونیک، فرمانده منطقه هوایی شیراز و رئیس ستاد نیروی هوایی ارتش فعالیت داشت.


شهید مصطفی اردستانی: «اعجوبه قرن»، «ستاره دنباله‌دار».
کتاب «اعجوبه قرن» در سه فصل خاطرات امیر شهید سرلشکر خلبان مصطفی اردستانی را بازگو می کند. در پایان کتاب تصاویری از ایشان نیز گردآوری شده است.


شهید حسین خلعتبری: «شکارچی»، «تا اوج با آسمانیان».
کتاب «شکارچی» روایتی از زندگی یکی از خلبانان شهید دوران جنگ هشت ساله به نام سرلشکر حسین خلعتبری است. در این اثر ضمن بیان گوشه‌هایی از زندگانی این شهید، به ابعادی از اخلاق و رفتار فردی و اجتماعی او اشاره شده است. علاقه وی به قرآن و اهل‌بیت(ع) و زیارت ایشان، تواضع وی در مقابل دیگران، علاقه وی به جبهه و جنگ و خلبانی، اخلاق خوب وی با خانواده و دوستان خویش، توصیف گوشه‌هایی از شجاعت و رزمندگی وی، علاقه او به شهادت در راه دفاع از دین و مملکت، مهارت‌های وی در زمینه‌های مختلف جنگاوری به ویژه در بخش هوانیروز، عشق وی به امام حسین(ع) و کربلا، بیان بخش‌هایی از رشادت‌های وی در شکارکردن هواپیماهای عراقی و توصیف کیفیت شهادت سرلشکر خلبان حسین خلعتبری از مندرجات اصلی این کتاب است.


شهید ایرج نصرت‌‌زاد: «برگ‌های عاشقی»، «زندگی‌نامه شهید سرلشکر ایرج نصرت‌زاد»، «ترکه‌های درخت آلبالو».
«ترکه‌های درخت آلبالو» روایتی رئال از زندگی شهید ایرج نصرت‌زاد است. سرهنگی که در خانواده متدینی بزرگ شده و در تمام دوران خدمت خود قبل از انقلاب، خدا را فراموش نکرد و در پیشگاه او خود را مسئول می‌دانست. بعد از انقلاب تا زمانی که مشخص شود در قتل عام مردم نقشی نداشته است، در زندان بود و همان موقع از فرصت استفاده کرد و به پاسدار‌های جوان آموزش نظامی و جنگ چریکی داد و نیرو‌های خوبی تربیت کرد. بلافاصله پس از آزادی به کردستان رفت و نقش بزرگی در مبارزه با غائله کردستان و ضد انقلاب داشت و در سال ۶۰ به شهادت رسید.


شهید حسن آبشناسان: «او نگاهش را به ارث گذاشت»، «زندگی‌نامه شهید آبشناسان»، «چریک پیر»، «شاهین کوهستان»، «جلد ۲۷ نیمه پنهان ماه».
«او نگاهش را به ارث گذاشت» داستان‌واره‌ای از زندگی پرفرازونشیب حسن آبشناسان است. او پیش از آنکه فرماندهی توانا، چریکی بی‌نظیر در برنامه‌ریزی، اجرا و طراحی نقشه‌های جنگ باشد، از نظر شخصیتی فرد مهمی است. او در کودکی و نوجوانی پسری پرمسئولیت بود، چرا که در خانواده‌ای فقیر اما با فرهنگ بزرگ شده بود. جوانی بود پرجنب و جوش و بامحبت! آن زمان در شخصیت‌های فیلم‌های تاریخی، او عشق به زندگی و هدف‌های بزرگ را جست‌وجو می‌کرد.


شهید غلامرضا مخبری: «آن سوی پل».
امیر سرلشکر شهید غلامرضا مخبری، یکی از افسران غیور و شجاع نیروی زمینی ارتش جمهوری اسلامی ایران بود که پس از انقلاب، در سمت فرمانده «گردان ۱۲۵ لشکر ۱۶ زرهی قزوین» و فرمانده «گردان‌ ۱۲۵ پیاده - مکانیزه‌‌ی تیپ ۲» در جبهه‌ نبرد با رژیم بعث عراق جنگید. او با گردان تحت‌‌فرمان خود، به مدت ده روز، در برابر دوازده گردان عراقی ایستادگی کرد و با آزادسازی شهر بستان از چنگال دشمن، مانع سقوط چزابه نیز شد.
او سرانجام در سال ۱۳۶۱، پس از بازدید از گردان‌ ۱۱۶، در حالی که به طرف سردشت در حرکت بود، در دامنه‌ کوه‌های «دارساوین» به شهادت رسید. نویسنده در این کتاب خاطراتی را از زبان خانواده و هم‌رزمان این شهید گران‌قدر روایت می‌کند.


گفتنی است که برای شهیدان محمدابراهیم همتی و شریف اشرف و غلامرضا طرق، تاکنون هیچ کتابی منتشر نشده است.

کتاب "نبرد مقدس فرزندان روح‌الله جزو کتاب مرجع  هشت سال دفاع مقدس قرار گرفت

https://s29.picofile.com/file/8466151668/photo_2023_07_17_14_37_28.jpg

کتاب "نبرد مقدس فرزندان روح‌الله"، بازخوانی خاطرات چهار رزمنده آستارایی

نبرد مقدس فرزندان روح‌الله

آستارا - ایرنا - کتاب «نبرد مقدس فرزندان روح‌الله» به قلم «اسماعیل اسدی دارستانی» در مورد هشت سال جنگ تحمیلی است و گوشه‌ای از وقایع دوران دفاع مقدس را از زاویه دید چهار عضو یک خانواده اهل آستارا که عازم جبهه‌ها شدند در کنار بیان شرح حال و خاطره‌های آنها روایت می‌کند.

به گزارش خبرنگار ایرنا، همزمان با آغاز حمله نظامی از سوی رژیم بعثی در سال ۱۳۵۸ هزاران نفر از افراد نظامی و غیرنظامی برای دفاع از مام میهن به جبهه‌های جنگ در جنوب و غرب کشور اعزام و با رشادت خود مانع از اشغال خاک کشور توسط دشمن متجاوز و همپیمانانش شدند.

برخی رزمندگان با استفاده از ظرفیت پایگاه‌های بسیج محله‌ها و مسجدها به صورت داوطلبانه اعزام شدند که جانباز شهید «اسدالله اسدی دارستانی» و سه فرزند جانبازش از اهالی شهرستان آستارا بودند از جمله آنهایی بودند که با همین روش به جبهه‌ رفتند.

اسماعیل اسدی دارستانی، ارتشی درجه‌دار بازنشسته که فرزند بسیجی جانباز شهید و برادر ۲ رزمنده بسیجی جانباز است و خود نیز به عنوان رزمنده بسیجی به درجه جانبازی نائل آمده، در این سال‌ها به عنوان روزنامه‌نگار و نویسنده دست به قلم بوده و پنج عنوان کتاب پیش از این به عنوان محقق و مولف در موضوعات مختلف و یک کتاب در حوزه دفاع مقدس داشته است.

وی همچنین نسبت به نگارش کتابی با عنوان «نبرد مقدس فرزندان روح‌الله» و ثبت گوشه‌ای از خاطرات دوران دفاع مقدس با زبانی عامیانه و خودمانی همت گماشته که در روزهای پایانی تیر ۱۴۰۲ انتشار یافته است.

نویسنده در این کتاب تشریح می‌کند که چگونه در عنفوان نوجوانی با همراهی برادرش به عنوان بسیجی داوطلب جداگانه از شهرستان‌های رودبار و آستارا پس از آموزش در پادگان آبی و خاکی سپاه در پادگان شهید چمران انزلی در تیر ۱۳۶۶ به جبهه رفته‌اند.

«من ۱۴ ماه سابقه دارم و مهدی به عنوان دانش‌آموز جانباز ۱۱ ماه سابقه حضور در جبهه دارد و هر ۲ در عملیات آزادسازی ماوود عراق و آزادسازی شلمچه هم حضور داشتیم که مهدی پس از جانبازی از کار افتاده شد ولی من به استخدام ارتش درآمدم و درجه‌دار بودم اما به دلیل تاثیرات ناشی از انفجار و جانبازی، در سال ۱۳۷۶ بازنشسته شدم.»

مواجهه با منافقین، از عراق تا آلمان

این کتاب شامل خاطره‌های واقعی چهار بسیجی رزمنده داوطلب هشت سال دوران دفاع مقدس، پدر جانباز شهید و سه برادر بسیجی جانباز است که در آن تلاش شده از عملیات‌ها و نبردهایی که رزمندگان بسیجی «اسدالله، ساسان، مهدی و اسماعیل» اسدی دارستانی بین سال‌های ۱۳۵۹ تا ۱۳۶۷ در آن حضور داشتند، صحبت شود.

حاج اسدالله اسدی دارستانی در سن ۴۹ سالگی و فرزندانش اسماعیل و مهدی در سن ۱۳ و ۱۵ سالگی به عنوان بسیجی به جبهه اعزام شدند که پس از زخمی شدن پدر و فرزندان در نهایت پدر که از سال ۱۳۶۴ جزو جانبازان ۷۰ درصد شده بود، در سال ۱۳۸۸ به جمع شهیدان پیوست.

در بخش نخست کتاب در خاطره‌ای از شهید اسدالله اسدی دارستانی آمده است:

«منافقین در جبهه یا در بین ما برای بعثی‌ها جاسوسی می‌کردند یا همراه با ارتش عراق در حال مبارزه با ما بودند و در آلمان که ما را برای مداوا می‌بردند، گاهی به دیدارمان می‌آمدند.

در ابتدا خودشان را عضو سازمان مجاهدین خلق معرفی نمی‌کردند و از ما می‌خواستند به انتخاب خودمان در یکی از کشورهای غربی فوری پناهنده شویم؛ می‌گفتند که حکومت ایران در چند ماه آینده نابود می‌شود.

بعدها فهمیدیم آنها عضو سازمان مجاهدین خلق هستند؛ چند باری به آنها گفتم که اگر ایرانی هستید، چرا با صدام یکی شدید و اگر برای آزادی ایران کار می‌کنید، چرا با ارتش متجاوز اشغالگر جنایتکار عراق همکاری کردید و در جنگ ما را به آنها می‌فروختید؟»

کشف جاسوس گروهان توسط شاگرد ممتاز درس ایثار

در قسمت دیگری از کتاب آمده است: فرمانده چاشنی نارنجکی را که در دست داشت از ضامن کشید ولی در حال پرتاب یک‌باره خودش نقش بر زمین شد و نارنجک در بین بسیجی‌ها افتاد.

مهدی که در اول صف بود، خود را روی نارنجک انداخت و پس از مدتی همه با ناباوری دیدند که نارنجک عمل نکرد و فرمانده گروهان سرپا ایستاد و دستور برپا داد و به او گفت «بلندشو بسیجی دلاور، ثابت کردی که در مورد ممتاز بودن شما اشتباه نکردم».

من خیلی خوشحال شدم که دست‌کم یک نفر بسیجی در بین شما هست که برای نجات جمع بسیجیان، جان خود را فدا کند و این درس شجاعت و ایثار درس آخر دوره آموزشی شماست و این آموزش از تمام فنونی نظامی که یادتان دادم بالاتر است.

علت اصلی پیروزی رزمندگان ایرانی با دست‌های خالی در برابر ارتش مجهز متجاوز عراق، شجاعت و ایثار رزمندگان است؛ بسیجی باید فدای رهبر، حافظ و حامی مکتب، امنیت، رفاه و آسایش مردم ایران در هر نقطه از جهان باشد.

فرمانده اتمام دوره آموزشی بسیجیان را اعلام و برای سلامتی رزمندگان اسلام و طول عمر امام خمینی دعا کرد که بسیجیان آمین گفتند و به این ترتیب دوره‌ای که قرار بود ۴۵ روزه تمام بشود، به علت نیاز جبهه‌ها به نیرو، ۳۸ روزه تمام شد و افراد پیش از اعزام برای یک هفته به مرخصی رفتند».

همچنین در ادامه کتاب با اشاره به خاطره‌های دوران پس از اعزام ۲ برادر نوجوان به جبهه آمده است:

"پیش از نخستین عملیاتی که قرار بود من و مهدی هم در آن شرکت کنیم، هر ۲ سرگرم گشت‌زنی بودیم که مهدی متوجه مکالمه عربی شد و به گوشه‌ای خزید؛ ناصر، بیسیم‌چی گروهان را دیده بود که به زبان عربی صحبت می‌کند و موضوع را با من و فرمانده گروهان در میان گذاشت و فرمانده گفت که مهدی جان مواظب ناصر باش و ۲ نفری او را زیر نظر بگیرید تا فردا موضوع را با حفاظت اطلاعات در میان بگذارم.

فردای آن شب، ۱۲ بامداد عملیات آغاز شد و نیروهای اسلام بدون مقاومت و درگیری شدید با دشمن چندین کیلومتر پیشروی نمودند که مهدی دید یک‌باره ناصر ناپدید شده است و موضوع را با فرمانده در میان گذاشت و به دنبال ناصر گشت.

مهدی پس از جست‌ و جوی فراوان، ناصر را پشت یک خودروی منهدم شده پیدا کرد که به زبان عربی اطلاعات عملیات را به دشمن بعثی می‌داد و دیگر مطمئن شد که علت شهید شدن نگهبان خط‌ها کسی به غیر از ناصر نبوده است.

ناصر وقتی مهدی را در مقابل خود مشاهده کرد، یک عدد کپسول سیانور در دهان خود گذاشت و در عرض چند لحظه مرد و فرمانده گروهان بلافاصله موضوع لو رفتن عملیات را به فرمانده گردان، لشکر و قرارگاه اطلاع داد.

فرمانده گردان هم به فرمانده گروهان دستور داد که برای نجات نیروها، پس از گردان عقب‌نشینی نمایید و در غیر این صورت فرار از محاصره غیرممکن است ...».

ماجرای ۲ حماسه و عینک شکسته

حماسه نخست از زبان حاج اسدالله و همرزمان است که "روزی در عملیات آزادسازی حصر آبادان در یکی از مناطق جنگی وقتی در عملیات چریکی سنگرهای فتح شده را بازرسی می‌کردیم که عراقی‌ها مخفی نشده باشند و مدت‌ها بود غذای گرم و گوشت نخورده بودیم.

هنوز عملیات تمام نشده بود که نزدیک آبگیری بوی کباب از سنگری به مشام رسید و با عجله به همراه همرزمان رفتیم و در نزدیکی‌اش صدای زیارت عاشورای رزمنده‌ای به گوش خورد.

یکی از دوستان گفت که نکند تله دشمن باشد و از این رو با احتیاط کامل جلو رفتیم اما با صحنه دلخراشی مواجه شدیم؛ دیدیم یک بسیجی ۱۶ ساله دست خود را روی آتش گذاشته است و می‌سوزاند و زیارت عاشورا را زمزمه می‌کند.

سریع به طرفش رفتیم چون فکر کردیم موجی شده است که دستش را می‌سوزاند ولی بعد متوجه شدیم که مچ دستش تیر خورده و او برای جلوگیری از خون‌ریزی شدید و نجات جانش در حال سوزاندن دستش است؛ این بسیجی نوجوان از نیروهای تالشی لشکر گیلان بود. "

حماسه دوم هم اینکه "مسئول عده‌ای از نیروهای رزمنده در منطقه عملیاتی و در حال حمل مهمات انبار (زاغه) گردان بودیم؛ قرار بود عملیات به‌زودی آغاز شود و گلوله‌های خمپاره و آرپی‌جی را با کمک سایر بسیجیان داخل انبار می‌بردم.

یک‌دفعه با حمله هوایی دشمن، زاغه هدف یک راکت قرار گرفت و من خود را بر اثر موج انفجار در هوا حس کردم که از زمین دور می‌شوم و از آن زمان تا ۴۵ روز در بیمارستان بیهوش بودم؛ پس از بهبودی به منطقه برگشتم.

دیگر رزمندگان زنده ماندن مرا معجزه می‌دانستند؛ چون حتی آنهایی که چند متری از من دورتر بودند، بر اثر ترکش‌های فراوان و موج انفجار حتی جنازه‌هایشان پیدا نشده بود و درجا شهید شده بودند ...

همچنین در بخشی از این کتاب در مورد دیگر شهیدان و همرزمان از جمله تشریح شده است: اخلاق و رفتار خوش او زبانزد همه رزمندگان بود و حتی بعضی با او دوست بودند ولی اسمش را نمی‌دانستند و فقط از چهره حسن را می‌شناختند.

اول آبان۱۳۶۲ بود و عملیات والفجر چهار آغاز شد، حسن را دیدم که سخت گریه می‌کند و با دوستانش در حال خداحافظی است؛ پس از چند دقیقه به طرف کنگرک که بلندترین ارتفاع آن محدوده (مریوان) بود، حرکت کردیم.

درگیری که آغاز شد، حسن شهامت زیادی از خود نشان داد ولی در پی یک انفجار مهیب ناگهان بر روی زمین افتاد؛ بالای سرش دویدم و متوجه شدم با خنده می‌گوید: «این عراقی‌های بی‌همه‌چیز از سر عینک ما هم نگذشتند و آن را شکستند ...» .

کتاب نبرد مقدس فرزندان روح‌الله با ۵۱۰ صفحه در ۱۰ هزار نسخه روانه بازار شده است.

https://www.irna.ir/news/85184928/%DA%A9%D8%AA%D8%A7%D8%A8-%D9%86%D8%A8%D8%B1%D8%AF-%D9%85%D9%82%D8%AF%D8%B3-%D9%81%D8%B1%D8%B2%D9%86%D8%AF%D8%A7%D9%86-%D8%B1%D9%88%D8%AD-%D8%A7%D9%84%D9%84%D9%87-%D8%A8%D8%A7%D8%B2%D8%AE%D9%88%D8%A7%D9%86%DB%8C-%D8%AE%D8%A7%D8%B7%D8%B1%D8%A7%D8%AA-%DA%86%D9%87%D8%A7%D8%B1-%D8%B1%D8%B2%D9%85%D9%86%D8%AF%D9%87

کتاب نبرد مقدس  جزو موزه شهدا بنیاد شهید قرار گرفت

نبرد مقدس فرزندان روح‌الله

https://s29.picofile.com/file/8466151668/photo_2023_07_17_14_37_28.jpg

کتاب "نبرد مقدس فرزندان روح‌الله"، بازخوانی خاطرات چهار رزمنده آستارایی

نبرد مقدس فرزندان روح‌الله

آستارا - ایرنا - کتاب «نبرد مقدس فرزندان روح‌الله» به قلم «اسماعیل اسدی دارستانی» در مورد هشت سال جنگ تحمیلی است و گوشه‌ای از وقایع دوران دفاع مقدس را از زاویه دید چهار عضو یک خانواده اهل آستارا که عازم جبهه‌ها شدند در کنار بیان شرح حال و خاطره‌های آنها روایت می‌کند.

به گزارش خبرنگار ایرنا، همزمان با آغاز حمله نظامی از سوی رژیم بعثی در سال ۱۳۵۸ هزاران نفر از افراد نظامی و غیرنظامی برای دفاع از مام میهن به جبهه‌های جنگ در جنوب و غرب کشور اعزام و با رشادت خود مانع از اشغال خاک کشور توسط دشمن متجاوز و همپیمانانش شدند.

برخی رزمندگان با استفاده از ظرفیت پایگاه‌های بسیج محله‌ها و مسجدها به صورت داوطلبانه اعزام شدند که جانباز شهید «اسدالله اسدی دارستانی» و سه فرزند جانبازش از اهالی شهرستان آستارا بودند از جمله آنهایی بودند که با همین روش به جبهه‌ رفتند.

اسماعیل اسدی دارستانی، ارتشی درجه‌دار بازنشسته که فرزند بسیجی جانباز شهید و برادر ۲ رزمنده بسیجی جانباز است و خود نیز به عنوان رزمنده بسیجی به درجه جانبازی نائل آمده، در این سال‌ها به عنوان روزنامه‌نگار و نویسنده دست به قلم بوده و پنج عنوان کتاب پیش از این به عنوان محقق و مولف در موضوعات مختلف و یک کتاب در حوزه دفاع مقدس داشته است.

وی همچنین نسبت به نگارش کتابی با عنوان «نبرد مقدس فرزندان روح‌الله» و ثبت گوشه‌ای از خاطرات دوران دفاع مقدس با زبانی عامیانه و خودمانی همت گماشته که در روزهای پایانی تیر ۱۴۰۲ انتشار یافته است.

نویسنده در این کتاب تشریح می‌کند که چگونه در عنفوان نوجوانی با همراهی برادرش به عنوان بسیجی داوطلب جداگانه از شهرستان‌های رودبار و آستارا پس از آموزش در پادگان آبی و خاکی سپاه در پادگان شهید چمران انزلی در تیر ۱۳۶۶ به جبهه رفته‌اند.

«من ۱۴ ماه سابقه دارم و مهدی به عنوان دانش‌آموز جانباز ۱۱ ماه سابقه حضور در جبهه دارد و هر ۲ در عملیات آزادسازی ماوود عراق و آزادسازی شلمچه هم حضور داشتیم که مهدی پس از جانبازی از کار افتاده شد ولی من به استخدام ارتش درآمدم و درجه‌دار بودم اما به دلیل تاثیرات ناشی از انفجار و جانبازی، در سال ۱۳۷۶ بازنشسته شدم.»

مواجهه با منافقین، از عراق تا آلمان

این کتاب شامل خاطره‌های واقعی چهار بسیجی رزمنده داوطلب هشت سال دوران دفاع مقدس، پدر جانباز شهید و سه برادر بسیجی جانباز است که در آن تلاش شده از عملیات‌ها و نبردهایی که رزمندگان بسیجی «اسدالله، ساسان، مهدی و اسماعیل» اسدی دارستانی بین سال‌های ۱۳۵۹ تا ۱۳۶۷ در آن حضور داشتند، صحبت شود.

حاج اسدالله اسدی دارستانی در سن ۴۹ سالگی و فرزندانش اسماعیل و مهدی در سن ۱۳ و ۱۵ سالگی به عنوان بسیجی به جبهه اعزام شدند که پس از زخمی شدن پدر و فرزندان در نهایت پدر که از سال ۱۳۶۴ جزو جانبازان ۷۰ درصد شده بود، در سال ۱۳۸۸ به جمع شهیدان پیوست.

در بخش نخست کتاب در خاطره‌ای از شهید اسدالله اسدی دارستانی آمده است:

«منافقین در جبهه یا در بین ما برای بعثی‌ها جاسوسی می‌کردند یا همراه با ارتش عراق در حال مبارزه با ما بودند و در آلمان که ما را برای مداوا می‌بردند، گاهی به دیدارمان می‌آمدند.

در ابتدا خودشان را عضو سازمان مجاهدین خلق معرفی نمی‌کردند و از ما می‌خواستند به انتخاب خودمان در یکی از کشورهای غربی فوری پناهنده شویم؛ می‌گفتند که حکومت ایران در چند ماه آینده نابود می‌شود.

بعدها فهمیدیم آنها عضو سازمان مجاهدین خلق هستند؛ چند باری به آنها گفتم که اگر ایرانی هستید، چرا با صدام یکی شدید و اگر برای آزادی ایران کار می‌کنید، چرا با ارتش متجاوز اشغالگر جنایتکار عراق همکاری کردید و در جنگ ما را به آنها می‌فروختید؟»

کشف جاسوس گروهان توسط شاگرد ممتاز درس ایثار

در قسمت دیگری از کتاب آمده است: فرمانده چاشنی نارنجکی را که در دست داشت از ضامن کشید ولی در حال پرتاب یک‌باره خودش نقش بر زمین شد و نارنجک در بین بسیجی‌ها افتاد.

مهدی که در اول صف بود، خود را روی نارنجک انداخت و پس از مدتی همه با ناباوری دیدند که نارنجک عمل نکرد و فرمانده گروهان سرپا ایستاد و دستور برپا داد و به او گفت «بلندشو بسیجی دلاور، ثابت کردی که در مورد ممتاز بودن شما اشتباه نکردم».

من خیلی خوشحال شدم که دست‌کم یک نفر بسیجی در بین شما هست که برای نجات جمع بسیجیان، جان خود را فدا کند و این درس شجاعت و ایثار درس آخر دوره آموزشی شماست و این آموزش از تمام فنونی نظامی که یادتان دادم بالاتر است.

علت اصلی پیروزی رزمندگان ایرانی با دست‌های خالی در برابر ارتش مجهز متجاوز عراق، شجاعت و ایثار رزمندگان است؛ بسیجی باید فدای رهبر، حافظ و حامی مکتب، امنیت، رفاه و آسایش مردم ایران در هر نقطه از جهان باشد.

فرمانده اتمام دوره آموزشی بسیجیان را اعلام و برای سلامتی رزمندگان اسلام و طول عمر امام خمینی دعا کرد که بسیجیان آمین گفتند و به این ترتیب دوره‌ای که قرار بود ۴۵ روزه تمام بشود، به علت نیاز جبهه‌ها به نیرو، ۳۸ روزه تمام شد و افراد پیش از اعزام برای یک هفته به مرخصی رفتند».

همچنین در ادامه کتاب با اشاره به خاطره‌های دوران پس از اعزام ۲ برادر نوجوان به جبهه آمده است:

"پیش از نخستین عملیاتی که قرار بود من و مهدی هم در آن شرکت کنیم، هر ۲ سرگرم گشت‌زنی بودیم که مهدی متوجه مکالمه عربی شد و به گوشه‌ای خزید؛ ناصر، بیسیم‌چی گروهان را دیده بود که به زبان عربی صحبت می‌کند و موضوع را با من و فرمانده گروهان در میان گذاشت و فرمانده گفت که مهدی جان مواظب ناصر باش و ۲ نفری او را زیر نظر بگیرید تا فردا موضوع را با حفاظت اطلاعات در میان بگذارم.

فردای آن شب، ۱۲ بامداد عملیات آغاز شد و نیروهای اسلام بدون مقاومت و درگیری شدید با دشمن چندین کیلومتر پیشروی نمودند که مهدی دید یک‌باره ناصر ناپدید شده است و موضوع را با فرمانده در میان گذاشت و به دنبال ناصر گشت.

مهدی پس از جست‌ و جوی فراوان، ناصر را پشت یک خودروی منهدم شده پیدا کرد که به زبان عربی اطلاعات عملیات را به دشمن بعثی می‌داد و دیگر مطمئن شد که علت شهید شدن نگهبان خط‌ها کسی به غیر از ناصر نبوده است.

ناصر وقتی مهدی را در مقابل خود مشاهده کرد، یک عدد کپسول سیانور در دهان خود گذاشت و در عرض چند لحظه مرد و فرمانده گروهان بلافاصله موضوع لو رفتن عملیات را به فرمانده گردان، لشکر و قرارگاه اطلاع داد.

فرمانده گردان هم به فرمانده گروهان دستور داد که برای نجات نیروها، پس از گردان عقب‌نشینی نمایید و در غیر این صورت فرار از محاصره غیرممکن است ...».

ماجرای ۲ حماسه و عینک شکسته

حماسه نخست از زبان حاج اسدالله و همرزمان است که "روزی در عملیات آزادسازی حصر آبادان در یکی از مناطق جنگی وقتی در عملیات چریکی سنگرهای فتح شده را بازرسی می‌کردیم که عراقی‌ها مخفی نشده باشند و مدت‌ها بود غذای گرم و گوشت نخورده بودیم.

هنوز عملیات تمام نشده بود که نزدیک آبگیری بوی کباب از سنگری به مشام رسید و با عجله به همراه همرزمان رفتیم و در نزدیکی‌اش صدای زیارت عاشورای رزمنده‌ای به گوش خورد.

یکی از دوستان گفت که نکند تله دشمن باشد و از این رو با احتیاط کامل جلو رفتیم اما با صحنه دلخراشی مواجه شدیم؛ دیدیم یک بسیجی ۱۶ ساله دست خود را روی آتش گذاشته است و می‌سوزاند و زیارت عاشورا را زمزمه می‌کند.

سریع به طرفش رفتیم چون فکر کردیم موجی شده است که دستش را می‌سوزاند ولی بعد متوجه شدیم که مچ دستش تیر خورده و او برای جلوگیری از خون‌ریزی شدید و نجات جانش در حال سوزاندن دستش است؛ این بسیجی نوجوان از نیروهای تالشی لشکر گیلان بود. "

حماسه دوم هم اینکه "مسئول عده‌ای از نیروهای رزمنده در منطقه عملیاتی و در حال حمل مهمات انبار (زاغه) گردان بودیم؛ قرار بود عملیات به‌زودی آغاز شود و گلوله‌های خمپاره و آرپی‌جی را با کمک سایر بسیجیان داخل انبار می‌بردم.

یک‌دفعه با حمله هوایی دشمن، زاغه هدف یک راکت قرار گرفت و من خود را بر اثر موج انفجار در هوا حس کردم که از زمین دور می‌شوم و از آن زمان تا ۴۵ روز در بیمارستان بیهوش بودم؛ پس از بهبودی به منطقه برگشتم.

دیگر رزمندگان زنده ماندن مرا معجزه می‌دانستند؛ چون حتی آنهایی که چند متری از من دورتر بودند، بر اثر ترکش‌های فراوان و موج انفجار حتی جنازه‌هایشان پیدا نشده بود و درجا شهید شده بودند ...

همچنین در بخشی از این کتاب در مورد دیگر شهیدان و همرزمان از جمله تشریح شده است: اخلاق و رفتار خوش او زبانزد همه رزمندگان بود و حتی بعضی با او دوست بودند ولی اسمش را نمی‌دانستند و فقط از چهره حسن را می‌شناختند.

اول آبان۱۳۶۲ بود و عملیات والفجر چهار آغاز شد، حسن را دیدم که سخت گریه می‌کند و با دوستانش در حال خداحافظی است؛ پس از چند دقیقه به طرف کنگرک که بلندترین ارتفاع آن محدوده (مریوان) بود، حرکت کردیم.

درگیری که آغاز شد، حسن شهامت زیادی از خود نشان داد ولی در پی یک انفجار مهیب ناگهان بر روی زمین افتاد؛ بالای سرش دویدم و متوجه شدم با خنده می‌گوید: «این عراقی‌های بی‌همه‌چیز از سر عینک ما هم نگذشتند و آن را شکستند ...» .

کتاب نبرد مقدس فرزندان روح‌الله با ۵۱۰ صفحه در ۱۰ هزار نسخه روانه بازار شده است.

https://www.irna.ir/news/85184928/%DA%A9%D8%AA%D8%A7%D8%A8-%D9%86%D8%A8%D8%B1%D8%AF-%D9%85%D9%82%D8%AF%D8%B3-%D9%81%D8%B1%D8%B2%D9%86%D8%AF%D8%A7%D9%86-%D8%B1%D9%88%D8%AD-%D8%A7%D9%84%D9%84%D9%87-%D8%A8%D8%A7%D8%B2%D8%AE%D9%88%D8%A7%D9%86%DB%8C-%D8%AE%D8%A7%D8%B7%D8%B1%D8%A7%D8%AA-%DA%86%D9%87%D8%A7%D8%B1-%D8%B1%D8%B2%D9%85%D9%86%D8%AF%D9%87

ماجرای دفن نشدن جانباز شهید سردار بسیجی حاج اسدالله اسدی دارستانی  در گلزار شهدا استارا /   

گروه فرهنگی آستارا نیوز : اسماعیل اسدی دارستانی آدم عجیبی است با خصوصیات منحصر بفرد خودش. احتمالا برای تایید کردن این ادعا همین یک نکته بس باشد که هر بهترین جای سکوت را امامزاده یا مسجد یا قبرستان است هرکس وی را گم کند می تواند در قبرستان یا امامزاده براحتی پیدایش کنند.، آنهم در این دور و زمانه! این شاعر، نویسنده و روزنامه‌نگار حزب اللهی را می‌توان در امامزاده پیدا کرد، به قول خودش آنجا از هر باغبان و رفتگری یا مرده شور یا خادم یا بازاریان و.. هم که سراغش را بگیری، نشانش می‌دهد. گپ و گفت با اسماعیل که یک پای اکثر گرامیداشت‌های شهداست، می‌تواند محورهای مختلفی داشته باشد اما بهانه این گفتگو مرحومشادروان جانباز شهید حاج اسدالله اسدی دارستانی از سرداران جانباز ۶۵ درصد هشت سال دفاع مقدس است که پس از ۴ سال بستری و زمین گیر شدن بر اثر جراحت جانبازی لبیک حق گفت است.

شهید جانباز حاج اسدالله اسدی دارستانی شما دارد / پدر بنده و استاد معنوی بنده در نوشتن کتاب و شعر هایم و فعالیت حقوق بشری و محیط زیستی است

بارالها . .

بارالها . .
برای همسایه ای که نان مرا ربود ,نان
برای دوستی که قلب مــــرا شکـــست , مهربانی
برای آنکس که روح مرا آزرد , بخشایـــش
و برای خویشتن خویش آگاهی و عـــشق می طلبم ..
خوشحال میشم از وبم بازید و نظرتون رو بذارید

گـاهــﮯ نـدانـسـتـﮧ از یــک نـفـر بـتـﮯ درســت مــیـکـنـﮯ

آنــقـدر بـزرگ کـﮧ از دســت ابـراهـیـم نـیـز کــارـﮯ بـر نـمـﮯ آیـد

آیا کار اصلی‌اش شعر گفتن بود یا شعر را در حاشیه می‌گفت؟د پدر بنده یک شاعر حماسی بود که شعر را برای دلش می گفت بعضی مواقع در کنارش می ماندیم ساعتها شعر با آهنگ عالی خودش می خواند و بعضی از نکات از جمله در خصوص فتنه اخیر شعرش را نوشته و رسانه ای شد.و موسسه جایزه جهانی صلح سبز را ایشان تاسیس در اول کار کار بود اما فعالیت و تماس هایی زیادی داشت این موسسه را تشکیل دهد.

چرا پدرت که اینقدر به شعر و فعالیت های حقوق بشر و مدنی و محیط زیست علاقه داشت برای جنگ رفت ؟

بله، پدر بنده درسال ۱۳۵۶ فعالیت سیاسی خود را شروع نمود وقتی اعلامیه امام را خواند این باعث اخراج و بازداشت ایشان بمدت ۲ ماه و اخراج پدرم از کارخانه کالباس سازی شدو در سال ۱۳۵۷ در کمیته های مردمخی تهران افتخاری کار نمود و در سال ۱۳۵۹ جزو اولیتن تیم بسیجی اعزامی به جبهه حق علیه باطل بود و بعداز تقربیا ۲ سال شرکگت در جبهه بدرجه جالنبازی نایل آمد و با اینکه جانباز بود به جبهه رفت آخرین جانبازی مدت ۴۰ روز بیهوش که یک چشم را از دست داد و کل بدنش مجروح شد که بعلت وخامت حالش به آلمان اعزرزام شد .

بعداز جنگ تحمیلی به فعالیت حقوق بشر و محیط زیستی خود ادامه داد و در آخر عمرش هم موسسه جهانی صلح سبز را تاسیس نمود چون ایشان اعتقاد داشتند ما جنگ طلب بودیم این صدام بود که ما را وادار به دفاع کرد و کمیسیون حقوق بشر و..در دست غرب است و همچنین حق وتو ۵ کشور که حق دایمی دارنند مردود است غیر دموکراتیک است باید این حق عضویت ۵ کشور برداشته شود و چون حقوق بشر سازمان ملل مطابق میل غرب پیش می رود درصدد تاسیس موسسه جهانی صلح جهانی بود ..

شعر و نوشتن را از کی شروع کرد؟

داستان نویسی و شعر را از ۸سالگی از نشریات و بخصوص نشریه آنزمان جانبازالن شروع نمودم و شعر و داستانهایم چاپ می شد و اکثرا با پست ارسال می کردم و تشویق کننده مکن پدرم بود و مرا راهنمایی می کرد و اولین کتابم را بنام خدمت و مدیریت نظامی از دیدگاه اسلام راغ زمانی که درجه دار ارتش بودم از نهج البلاغه نوشتم و چاپ شد درسال ۱۳۷۳ و در سال ۱۳۷۶ چاپ شد و تا زنده ام بسیجی ام و داستانهای آسمانی و تریخ دولتهای شیعه را از سال ۱۳۷۲ شروع بنوشتن نمودم در سال ۱۳۷۴ تمام نمودم ودرسال ۱۳۸۲ چاپ شد و کتاب سرگذشت تالشان را در سال ۱۳۸۸ مجوز و بچاپ رساندم و کتاب بررسی حقوق بشر و محیط زیست حاصل ۱۰ سال تحقیق و زحمتم در سال ۱۳۹۰ زمستان مجوز و بچاپ رساندم و چند اثر دیگرم نوشتم چون پول چاپ ندارم مانده است و چاپ خواهد شد و باز بیشتر اوقات بیکاریم کتاب می نویسم و یک مجمموعه شعرم در حال نوشتن هستم

چطور درجه ارتش شدید ؟

من عاشق دفاع و جنگ با دشمنان بودم دو عمویم نظامی ودر زمان جنگ هم پدرم بسیجی جانباز هشت سال دفاع مقدس و دو بردارم بسیجی رزمنده بودند و یک نفر جانباز ومن هم که سنم زمان جنگ نمی رسید در سال ۱۳۶۷ دوبار فتوکپی شناسنامه ام را با کمک برادرم که باین حقه سال ۶۲ به جبهه رفته بود درست کردم هر دو بار پدرم نگذشت و جلویم را گرفت من مطمن بودم اگر من به جبهه رفته بودم با آن علاقه جنگ و شهادت حتما شهید می شدم و شعرها و داستانهای زیادی زمان نوجوانی و خردسالی در خصوص جبهه نوشته بودم خاطرات پدر و برادر هایم ….

سال ۱۳۶۹ برای استخدام در ارتش رفتم مدتی بعد موفق به استخدام شدم یکسال در آموزشگاه نظامی نزاجا و دوره رسته را در دانشکده حفاظت اطلاعات ارتش سپری کردم و در سال ۱۳۷۶ هم بعلت ضربه مغزی و طبق ماده ۱۰۸ بند ج قانون ارتش بازنشست شدم ..دیگر زمانی که خانه نشین و کارافتاده بودم بیشتر وقتم را صرف نوشتن کردم و با کمک و راهنمایی پدرم کتابهایم را چاپ نمودم و الان هم عشقم نوشتن داستان و شعر است

چطور شد وبلاگ نویس و فعال حقوق بشر و محیط زیست شناخته شده بین المللی شدید؟

ببین من عشق نوشتن و شعر گفت و داستان نویسی هستم و در کنار آن از اول کودکی از جقوق مظلومان دفاع می کردم و از ۸ سال سالگی برای نشریات کشور مطالب و داستان و شعر می نوستم و می دادم و دیگر من شناخته شده بودمن در بین مجلات و… و حتی مجله خانواده یکبار از من عکس خواست پول گرفتن عکس نداشتم ووووو و بعداز بازنشستگی از ارتش در رشت سردبیر نشریه شدم و بعداز مدتی به آستارا زادگاهم برگشتم و برای نشریات پیک سبز و… کار کردم ودر سال ۱۳۸۰ به بعد مستقل کار کردم در کنار همکاری به نشریات که سردبیر هفته نامه و ویزنامه بودم و آخرین بار سر دبیر وپزنامه هفته نامه موج شمال در غرب گیلان بود م و حالا بعلت مشکلات فقط بعنوان خبر نگار با نشریات رزو نامه‌اوای شمال و هفته نامه تارک خزر همکاری دارم.

درسال ۱۳۷۹ سایت بنام سایت خبر گزارزی حقوق بشر و محیط زیبست را راه اندازی نمودم و داستانها و حکایتها همراه با خبر های بین المللی را داخل آن میگذشتم در سطح جهانی خیلی مخاطب پیدا کردم متاسفانه فیلتر شد … دوباره همان آدرس eadnews.com راه اندازی کردم و در کنار آن روزنامه ایران زمین معروف به آستارا نیوز را راه اندازی چندبار حذف یا فیلتر شدن باز ادامه .. من تا آنروز کا ر با وبلاگ را نمی دانستم فکر کنم سال ۱۳۸۱ بود دوستم ساختن وبلاگ و کارش را نشانم داد ومن دیگر خودم وبلاگ می ساختم هنری سیاسی اجتماعی طنز نظامی و …. حرف دل و داستانها و شعر هایم را می نوشتم و خیلی از و.بلاگهایم تاکنون با اسم مستعار حذف یا فیلتر شدند ..

اما بنده بفعالیت حقوق بشری و محیط زیستی و خبری خودم ادمه دادم ..علت معروفیت من این است که در کننار نوشتن کتاب و رزو نامه نگار با عشق به وبلاگ نویسی می پردازم بخاطر همین است معرلوف شدم تاکنون چندبار برای همایش های بین الملی دعوت شدم پول رفتن ندارم ….خلاصه اینکه در انتخابات من شاید اولین نفری در ایران بودم گه ارزش وبلاگ در انتخابات را فهمیدم و در بین افرداکاندیدا دلخواه خودم در سراسر ایران و.بلاگ نویسی را مد و آموزش دادم و جواب عالی بود و انتخابات مجلس هم در شهرستان آستارا و دیگر شهرستانها که کاندیدا ها با من در تماس بودند بدون یک ریال تجربیان خودم را در اختیار شان گذشتم همگی گفتند خیلی تاثیر گذار بالای ۶۰ درصد اما بعداز انتخابات مرا نشناختند بله اینطور شدم وبلاک نویس و فعال حقوق بشر و محیط زیست بین المللی .. چند بار هم بدون دلیل زندانی و شگنجه و اذیت و ازار شدم و اخرین مورد اسفندماه ۱۳۹۰ بود….

از خصوصیات مردمداری و مردانگی‌هایش پدر شهید تان بگوید .

پاتوق ما امامزاده می باشد. او می‌رفت کوه شعر می گفت و من هم می‌رفتم مدرسه و بعدازظهرها شالیزاری و….پاتوقمان خانه پدریمان بودو همکارانش و شاگردهایش و بچه‌ها می‌آمدند آنجا. پدرمان پاییز برای بنده و خواهر و بردارمان با چوپ صندلی می ساخت آنزمان کسی نمی دانست صندلی کیست و بچه های محله ما را مسخره می کردند روی صندلی می نویسم پدرم خیلی به علم و دانش ارزش قایل بود …از حقوق محرومان دفاع می کرد و مدافع مظلومان بود ..عاشقانه به جبه می رفت و فصل کشاورزی به جبهه نمی رفت برنج را می کاشت به جبه می رفت دوباره موقع برداشت می آمد و ترکتور و تریل ئ ماشین وانت خودش را داده بود دست هم محلی ها کار بکنندد خودش به جبه می رفت.

پس چرا کارتاننماید ؟

گفتم که من دیگر قادر به ککار در ارتش نبودم براثر مجروحیت بازنشست حالت اشتغال شدم

برخوردهایی که در محافل ادبی مطبوعاتی با شما شد، چگونه بود؟

در مطبوعات با من برخورد خوبی می‌کردند، هر چند بعدها خیلی‌ها صاحب شدند و گفتند من این را به او گفتم، ولی این‌طور نبود. مغزمن مثل کامپیوتر کار می‌کند و همه چیز برایم سوژه بود. عادت داشتم با همه اقشار جامعه صحبت کنم. عادت نوشتاری‌ام هم این‌جوری بود که می‌گفتم: «خواهرها! برادرها! رپی‌ها! حزب‌اللهی‌ها! آهای معلم! آهای آخوند! آهای بزرگ! آهای کوچک!» با تک‌تک اینها حرف می‌زنم که دیدی چه شد؟ بعد کم‌کم ریتمش را عوض می‌کردم و مثلاً می‌گفتم: «اگر من جای بانک مرکزی بودم، فلان کار را می‌کردم، اگر جای آقای رئیس‌جمهور بودم، این کار را می‌کردم»، بعد ریتمش را عوض می‌کردم و می‌گفتم: «اگر من جای مادر محمدولی بودم این کار را می‌کردم». همه را هم وصل می‌کردم به این مطلب که این گرانی‌ها به دولت، حکومت و استکبار جهانی ربط ندارد. اگر هم ربط داشته باشد، فوقش ۵% است. به مانوری که الان در بحرین در خلیج‌فارس گذاشته‌اند، ربط چندانی ندارد. در این جور جاها می‌شود به بعضی از مسئولین گیر داد که نیاز به هنر دارد، برای این‌که اگر من الان به بانک مرکزی گیر بدهم و بگویم این چه اشتباهی است که داری می‌کنی، نظام را تضعیف می‌کنم. هزار تا دکتر، آبدارچی بانک مرکزی هستند و خلاصه چون من راست حسینی می نویسم همکارانم مرا دیوانه حساب می کنند یا ازمن خوششان نمی آید ..هی می گویند اسماعیل دیوانه است بفکر پول نیست من می گویم من کتاب و وبلاگ می نویسم هدف دارم پول آلوده اش می کنم و دوستانی دارم می گویند آن طرف آب تو را شناختند با سایت ها و وبلاگها من رفته بودم ضدانقلاب ها می گفتند حیف از اسماعیل ایران مانده ….بمن می گویند شما فرد شناخته شده وبلاگ نویس در اروپا و ایران هستی کتاب نوشتی این آخرین کتابت بررسی حقوق بشر و محیط زیست گل کرده ارتشی هم هستی ون فرزند شاهد چرا اینجا ماندی اینها که هر چند ماه یکبار تو را می اندازند زندان و شنکچه من می گویم اگر قرار است بمیرم میمان ایران ….

چه شد که شهید جانبار حاج اسدالله اسدی دارستانی در قطعه شهدادفن نشد؟

خودمان هم نفهمیدیم چه جوری شد! راستش این است که یک روز……..ما که سرمان شلوغ بود چهار سال بود پدرم بعلت جانبازی حرکت نمی کرد و در زمین دراز کش بود و اکثرا بیمارستان بود …رزو فوت براثرجانبازی به بیناد گفتم پدرم جانباز ۶۵ درصد است براثر جانبازی شهید شده قبول نکردن و ما هم ودر مزارامامزاده دفنش کردیم و جالب اینجاست بنیاد که ۱- مدارکی که دال بر شهادت پدرم می شد را از روی اعمال نفوذ یکی از رجال سیاسی شهرستان به کمسیون ماده ۱۵ بنیاد نفرستاد تا حکم شهادت پدرم ضادر نشود و بعدا که فرستادیم و حتی بنیاد تهران کمسیون مجدد داد یک فردی که در معاونت بهداشت بنیاد با پدرم دشمنی داشت نمی گذرد ۲- جالب تر اینکه حتی مرا تهدید کردند اسم شهید روی قبرش ننویسم من ئگفتم من می نویسم می توانید محاکمه ام کنید..

بخاطر اعمال نفوذ یکی از رجال سیاسی نگذشتند مدارک پزشکی و تایید پزشکی پدرم در کمسیون پزشکی ماده ۱۵ ربنیاد مطرح شود چون من و پدرم فعال حقوق بشر و محیط زیسنت بودیم .. پدرم از بسیجان هشت سال دفاع مقدس ۱۳۵۹ تا ۱۳۶۲ جانباز۶۵ درصد بنیاد تهران نامه و دستور کمسیون ماده ۱۵ را می دهد اما فردی که با پدرم و خانوده ام دشمنی داردا در معاون بهداشت بیناد استان گیلان است نمی گذرد.

اما همین که رهبر عزیز ما سالم و سلامت هستند خدا را شکر

تاکنون چند کتاب شما مجوز و چاپ شده است :پنچ جلد کتاب اینجانب مجوز و چاپ شده است ۱- خدمت و مدیرت نظامی و وظیف کلی ارتش از دیدگاه اسلام 2- تا زنده ام بسیجی ام 3- داستانهای آسمانی و تاریخ دولتهای شیعه در ایران 4- سرگذشت تالشان 5- بررسی تاریخ حقوق بشر و محیط زیست و چند اثر دیگرم در حال چاپ است

گـاهــﮯ نـدانـسـتـﮧ از یــک نـفـر بـتـﮯ درســت مــیـکـنـﮯ

زندگینامه اسماعیل اسدی دارستانی

آقاي استاد اسدي دارستاني از چهر هاي ماندگار و فعالان محيط زيست و حقوق بشر است كه بارها زنداني شده است و تعهديد به مرگ واقعا جاي تعجب است چرا حذ

جمعيت مدافعان حقوق بشر و محيط زيست جهاني واز بکون به: گردسن، واموج

اسماعيل اسدي دارستاني چهر ماندگار ايران واز بکون به: گردسن, واموج

استاد اسماعیل اسدی دارستانی متولد 1353 از مشاهیر وچهرهای ماندگار کشور-موسس جمعيت مدافعان حقوق بشر و محيط زيست جهاني /حزب نوين ايران 1376

استاد گرانقدر اسماعیل اسدی دارستانی بازنشسته ارتش . فعال حقوق بشر و محیط زیست و نظریه پرداز و.پنج کتاب ایشان تاکنون چاپ شده است و امسال کتاب بررسی حقوق بشر و محیط زیست ایشان به چاپ رسید. روزنامه نگار سردبیر خبر گزاری حقوق بشر و محیط زیست جهانی و عضو شورای اسلامی سیبلی وبلاگ نویس بین المللی . 4 كتاب ايشان در حال چاپ است .


متولد 1353 آستارا متاهل و دارای یک فرزند نویسنده و محقق و روزنامه نگار ملی ،بازنشسته ارتش ،عضو خانواده شاهد انقلاب ،و.پنج کتاب ایشان تاکنون چاپ شده است و امسال کتاب بررسی حقوق بشر و محیط زیست ایشان به چاپ رسید قبلا کتابهای 1- خدمت و مدیریت نظامی وظیفه ارتش از دیدگاه اسلام 2-تا زنده ام بسیجی ام 3- داستانهای آسمانی 4- سر گذشت تالشان 5- بررسی تاریخ حقوق بشر و محیط زیست به چاپ رسیده است و نگارش و چتاپ نویسنده : 1- حکایتها و مثالها 2- مشاهیر و چهر های ماندگار ایران و جهان 3- نبرد من 4- تکرار تاریخ 5- بررسی محیط زیت و منابع طبیعی 6-حکومت ای ایران و چند رمان از جمله ه سرودهای بنام اسماعیل بابا که بعداز تمام و ویرایش به چاپ خواهد رسید. نامبرده تاكنون بعلت فعاليت حقوق بشر دستگير شكنجه و ضرب و شتم شده است ..تير ماه 1381 به اتهام اقدام عليه امنيت ملي توسط دادگاه انقلاب به اتهام اقدام عليه امنيت ملي و تبليغ عليه جمهوري اسلامي ايران بازداشت و بعداز يكماه شكنجه و دستگيري بعلت بيماري تبريه شدو بارها تاكنون دستگير و زنداني شده است و هر سال چند رزو دستگير يا ربوده مي شود .آخرين بار اسفندماه 1390 دو هفته به همراه همسرش بازداشت و بازجويي آزاد گرديد و قبل از آن در اسفندماه سه بار ربوده و شنكجه شد تا حد مرگ هيچ سازماني مسئوليت بازداشت و شنكجه ايشان را برعهده نگرفت و 14 اسفند با مصوبه شوراي تامين دستگير و شنكجه و پرونده اش مفتوح است براي ايشان تاكنون دهها پرونده جعلي و ساختگي تشكيل شده است و امنيت جاني و روحي و شغلي ندارد و بارها از ايشان خواسته شده پناهنده شود وي اعلام نموده من ايراني هستم تا ا×رين نفس به مبارزه حقوق بشري و محيط زيستي خود ادمه مي هم تا اصلاحات واقعي در قانون اساسي و ايشان اولين ايراني بعداز انقلاب اسست كه درخواست رسمي فدرالي اداره كردن كشور با حفظ جمهوري اسلامي به رهبر و ريس جمهور و مسئولين اعلام نمود و پي گيريي جمهوري اسلامي فدارل ايرا است ومنقد نظام جمهوري سالامي ايران است و تا برقراري جمهوري فدارل اسلامي ايران و حقوق بشر واقعي به مبارزه فرهنگي ادمه مي دهد و موسس حزب نوين ايران و جمعيت مدافعان حقوق بشر گيلان است ودر سطح جهاني چهره فعال شناخته شده فعال حقوق بشر و محيط زيستي مي باشد

پنجمین كتاب اسماعیل اسدی دارستانی بنام بررسی تاریخ حقوق بشر و محیط زیست مورد استقبال سازمان های بینالمللی قرار گرفته است کتاب › اسماعیل اسدی دارستانی 1. داستانهای آسمانی ایران

داستانهای آسمانی ایران پدیدآورنده: اسماعیل اسدی دارستانی ناشر: انتشارات بلور - 06 تیر، 1388 قیمت پشت جلد: 18000 ریال

در حال حاضر این کتاب در سایت عرضه نشده است. 2. سرگذشت تالشان: تالشان جنوبی (غرب گیلان) ایران: آستارا، تالش، رضوانشهر، ماسال و شاندرمن

سرگذشت تالشان: تالشان جنوبی (غرب گیلان) ایران: آستارا، تالش، رضوانشهر، ماسال و شاندرمن پدیدآورنده: اسماعیل اسدی دارستانی ناشر: انتشارات بلور - 1 قیمت پشت جلد: 33000 ریال

در حال حاضر این کتاب در سایت عرضه نشده است. 3. بررسی تاریخ حقوق بشر و محیط زیست: همراه با منشور کوروش کبیر و منشور حقوق بشر جهانی و منشور محیط زیست و منابع طبیعی

بررسی تاریخ حقوق بشر و محیط زیست: همراه با منشور کوروش کبیر و منشور حقوق بشر جهانی و منشور محیط زیست و منابع طبیعی پدیدآورنده: اسماعیل اسدی دارستانی ناشر: پیام سبحان - 20 اسفند، 1390 قیمت پشت جلد: 95000 ریال

شهدای شاخص  ارتش

https://www.ibna.ir/images/upload/0598/images/1659531_634(3).png

اسماعیل دارستانی تکاور ممتاز ارتش ایران و کشورهای اسلامی

تیپ ۵۵ هوابرد شیراز یگان ویژه هوابرد نیروی زمینی ارتش جمهوری اسلامی ایران است،که پادگان‌های آن در استان فارس مستقر می‌باشد و قرارگاه مرکزی آن در شهر شیراز قرار دارد. تیپ ۵۵ هوابرد در سال ۱۳۴۲ تشکیل شد و در ابتدا تیپ ۲۵ شاهین نام داشت.

نیروهای ویژه نظامی ایران که باید آن‌ها را بشناسید

تیپ ۵۵ هوابرد دارای ۲ پادگان در شیراز، در محدوده چهارراه هوابرد و بنفشه و یک یگان نظامی در منطقه سیاخ دارنگون، مستقر در جاده شیراز-کازرون می‌باشد. کلیه پرسنل ارتش برای طی دوره‌های چتربازی به تیپ ۵۵ هوابرد اعزام می‌گردند و در کمیته آموزش‌های هوابرد که روبروی پادگان است، آموزش‌های ابتدایی و تخصصی را می‌گذرانند. هوابرد جز معدود یگان‌های ارتشی خارج از تهران است، که برای رژه ۲۹ فروردین و ۳۱ شهریورماه هر سال، با چتر برای رژه به تهران، اعزام می‌شوند.

تیپ ۲۵ تکاور؛ واکنش سریع

اسماعیل دارستانی تکاور ممتاز ارتش ایران و کشورهای اسلامی

اسماعیل دارستانی تکاور ممتاز ارتش ایران و کشورهای اسلامی

اسماعیل دارستانی تکاور ممتاز ارتش ایران و کشورهای اسلامی

این درجه دار ارتش در نیروی دریایی و زمینی ارتش و بسیج دورههای مخصوص تکاوری دیده است

در سیزده سالگی با اموزش بسیج در مرکز آموز ش تکاوران بسیجی ابی و خاکی سپاه انزلی تا 1367 در جبهه بمدت 16 ماه بود و فرمانده استخبارات لشکر ... در جنوب شلمچه برای زنده گرفتن این نیرو اطلاعات رزمی و نظامی جایزه گذشته بود بنابر گفته همرزمان وی وی فقط در یک انفجار نفوذی داخل لشکر عراق با برادرش مهدی بالای چهارصد و هفتاد نفر عراقی به درک واصل کرد و تمام مهمات لشکر را منفجر کرد از آن تاریخ این بسیجی 15 ساله اسمش فرمانده صدا می زنند بعداز جنگ استخدام یکی از سازمان های وابسته ارتش شد دوره تکاوری زمین یدر نزاجا و دوره کلاه سبزی را در نیروی درایی ارتش دید و د ر عملیات ویزه ارتش شرکت می کرد ... که بو ی لقب تکاور نمونه ارتش گذشتند و مدتی وی در دانشکده های نظامی تدریس می کرد

شهدای شاخص ارتش جمهوری اسلامی ایران در آینه کتاب

از کلاه سبزهای ارتش تا نیروهای ویژه دریایی سپاه نیروهای نظامی ایران دارای نیروهای ویژه متفاوتی هستند که هر کدام توانمندی و وظیفه خاصی در دفاع از کشور را بر عهده دارند.

https://s29.picofile.com/file/8466151668/photo_2023_07_17_14_37_28.jpg

نیروهای نظامی هر کشور اصلی‌ترین عامل بازدارنده فیزیکی آن در برابر تجاوزات دشمنان هستند و آمادگی همیشگی آن‌ها مسئله‌ای است که مورد توجه هر کشوری قرار دارد. کشورها سعی می‌کنند نیروهای نظامی خود را در بهترین حالت آمادگی حفظ و با بهترین تجهیزات مسلح کنند.

در این میان برخی از نیروهای نظامی سرآمد دیگر بخش‌ها و نخبه‌ترین آن‌ها هستند و برای سخت‌ترین کارها و دشوارترین ماموریت‌ها تربیت شده‌اند. نیروهای ویژه و نیروهای دلتا در ارتش آمریکا از جمله مصداق‌های نیروهای نخبه نظامی با کاربردهای خاص هستند.

ایران نیز به عنوان دارنده یکی از زبده‌ترین نیروهای نظامی جهان، به خصوص در بخش منابع انسانی، از این نیروهای ویژه و خاص بی‌بهره نیست. در ادامه با هم نگاهی به برخی از مشهورترین یگان‌های نظامی ویژه ایران داریم.

تیپ ۶۵ نوهد؛ کلاه سبزها

مشهورترین نیروی ویژه نظامی ایران تیپ ۶۵ نیروهای ویژه هوابرد (اختصاری نوهد N.O.H.E.D FORCE) معروف به کلاه‌سبزهای ارتش ایران است که عموما زبده‌ترین نیروی نظامی ارتش به حساب می‌آید.

این تیپ در سال ۱۳۴۹ تحت نام تیپ ۲۳ نیروهای ویژه هوابرد توسط سرلشکر خلبان منوچهر خسروداد تأسیس شد و بعدها این یگان از تیپ به لشکر ارتقا یافت. در حال حاضر تیپ �نوهد� به عنوان یکی از زبده‌ترین نیروهای نظامی در جهان است و در مسابقات دوره کوهستان سال ۲۰۱۴ روسیه مقام سوم را کسب کرد. تعداد پرسنل این نیرو که دهمین نیروی ویژه و تکاور برتر جهان است حدودا ۶۵۰۰ تن است و به دلیل اهمیت بالای این تیپ فرمانده آن به پیشنهاد فرمانده کل نزاجا تایید و حکم فرمانده کل آجا منصوب می‌گردد.

اسماعیل  اسد ی دارستانی ارتشی

شهدای شاخص ارتش جمهوری اسلامی ایران در آینه کتاب

https://s29.picofile.com/file/8466151668/photo_2023_07_17_14_37_28.jpg

اسماعیل  اسد ی دارستانی ارتشی

https://media.qudsonline.ir/Original/1395/01/26/IMG09375580.jpg

دوره آموزش تکاوران نیروی دریایی ارتش

رسته تفنگداران دریایی در سال ۱۶۶۴ میلادی شکل گرفت تا در ذیل آن، کماندوهایی با مهارت‌های چندگانه تربیت شوند. آنها توانایی اجرای عملیات در هر عوارضی از جمله زمین، دریا و هوا یا ترکیبی از هر سه را دارند.

در شهریور ۱۳۴۹ تعدادی افسر و درجه‌دار از بین نفرات ورزیده‌ای که دوره غواصی را طی کرده بودند انتخاب و برای طی دوره کلاه سبز و کماندو به کشورهای خارجی اعزام شدند. مرکز آموزش تفنگداران دریایی ایران در منجیل نیز در سال ۱۳۵۱ تأسیس شد که آن زمان از مربیان ایرانی و مستشاران نظامی بهره می‌برد. موقعیت خاص جغرافیایی این مرکز، بطور ویژه برای آموزش نیروهای تکاور دریایی مکان‌یابی شده است. بخشی از تمرینات تکاوران این مرکز نیز در بندر انزلی انجام می‌شود.

پس از پیروزی انقلاب اسلامی با هدف تربیت تفنگداران ورزیده با اتکا به نیروهای خودی و بهره‌گیری از امکانات داخلی، این مرکز تحت عنوان فرماندهی تفنگداران دریایی به مأموریت آموزشی خود ادامه داد.

نیروهای این مرکز پس از طی دوره‌های آموزشی، به یکی از زبده‌ترین نیروهای ارتش تبدیل می‌شوند.

https://s29.picofile.com/file/8466151668/photo_2023_07_17_14_37_28.jpg

اسماعیل  اسد ی دارستانی ارتشی

ویدئو| قدرت‌نمایی تکاوران و نیروهای ویژه ارتش در رزمایش شمالغرب کشور

https://s29.picofile.com/file/8466151668/photo_2023_07_17_14_37_28.jpg

اسماعیل  اسد ی دارستانی ارتشی

همه‌ فن حریف‌ های ارتش و سپاه

نبرد مقدس فرزندان روح‌الله

https://s29.picofile.com/file/8466151668/photo_2023_07_17_14_37_28.jpg

کتاب "نبرد مقدس فرزندان روح‌الله"، بازخوانی خاطرات چهار رزمنده آستارایی

نبرد مقدس فرزندان روح‌الله

آستارا - ایرنا - کتاب «نبرد مقدس فرزندان روح‌الله» به قلم «اسماعیل اسدی دارستانی» در مورد هشت سال جنگ تحمیلی است و گوشه‌ای از وقایع دوران دفاع مقدس را از زاویه دید چهار عضو یک خانواده اهل آستارا که عازم جبهه‌ها شدند در کنار بیان شرح حال و خاطره‌های آنها روایت می‌کند.

به گزارش خبرنگار ایرنا، همزمان با آغاز حمله نظامی از سوی رژیم بعثی در سال ۱۳۵۸ هزاران نفر از افراد نظامی و غیرنظامی برای دفاع از مام میهن به جبهه‌های جنگ در جنوب و غرب کشور اعزام و با رشادت خود مانع از اشغال خاک کشور توسط دشمن متجاوز و همپیمانانش شدند.

برخی رزمندگان با استفاده از ظرفیت پایگاه‌های بسیج محله‌ها و مسجدها به صورت داوطلبانه اعزام شدند که جانباز شهید «اسدالله اسدی دارستانی» و سه فرزند جانبازش از اهالی شهرستان آستارا بودند از جمله آنهایی بودند که با همین روش به جبهه‌ رفتند.

اسماعیل اسدی دارستانی، ارتشی درجه‌دار بازنشسته که فرزند بسیجی جانباز شهید و برادر ۲ رزمنده بسیجی جانباز است و خود نیز به عنوان رزمنده بسیجی به درجه جانبازی نائل آمده، در این سال‌ها به عنوان روزنامه‌نگار و نویسنده دست به قلم بوده و پنج عنوان کتاب پیش از این به عنوان محقق و مولف در موضوعات مختلف و یک کتاب در حوزه دفاع مقدس داشته است.

وی همچنین نسبت به نگارش کتابی با عنوان «نبرد مقدس فرزندان روح‌الله» و ثبت گوشه‌ای از خاطرات دوران دفاع مقدس با زبانی عامیانه و خودمانی همت گماشته که در روزهای پایانی تیر ۱۴۰۲ انتشار یافته است.

نویسنده در این کتاب تشریح می‌کند که چگونه در عنفوان نوجوانی با همراهی برادرش به عنوان بسیجی داوطلب جداگانه از شهرستان‌های رودبار و آستارا پس از آموزش در پادگان آبی و خاکی سپاه در پادگان شهید چمران انزلی در تیر ۱۳۶۶ به جبهه رفته‌اند.

«من ۱۴ ماه سابقه دارم و مهدی به عنوان دانش‌آموز جانباز ۱۱ ماه سابقه حضور در جبهه دارد و هر ۲ در عملیات آزادسازی ماوود عراق و آزادسازی شلمچه هم حضور داشتیم که مهدی پس از جانبازی از کار افتاده شد ولی من به استخدام ارتش درآمدم و درجه‌دار بودم اما به دلیل تاثیرات ناشی از انفجار و جانبازی، در سال ۱۳۷۶ بازنشسته شدم.»

مواجهه با منافقین، از عراق تا آلمان

این کتاب شامل خاطره‌های واقعی چهار بسیجی رزمنده داوطلب هشت سال دوران دفاع مقدس، پدر جانباز شهید و سه برادر بسیجی جانباز است که در آن تلاش شده از عملیات‌ها و نبردهایی که رزمندگان بسیجی «اسدالله، ساسان، مهدی و اسماعیل» اسدی دارستانی بین سال‌های ۱۳۵۹ تا ۱۳۶۷ در آن حضور داشتند، صحبت شود.

حاج اسدالله اسدی دارستانی در سن ۴۹ سالگی و فرزندانش اسماعیل و مهدی در سن ۱۳ و ۱۵ سالگی به عنوان بسیجی به جبهه اعزام شدند که پس از زخمی شدن پدر و فرزندان در نهایت پدر که از سال ۱۳۶۴ جزو جانبازان ۷۰ درصد شده بود، در سال ۱۳۸۸ به جمع شهیدان پیوست.

در بخش نخست کتاب در خاطره‌ای از شهید اسدالله اسدی دارستانی آمده است:

«منافقین در جبهه یا در بین ما برای بعثی‌ها جاسوسی می‌کردند یا همراه با ارتش عراق در حال مبارزه با ما بودند و در آلمان که ما را برای مداوا می‌بردند، گاهی به دیدارمان می‌آمدند.

در ابتدا خودشان را عضو سازمان مجاهدین خلق معرفی نمی‌کردند و از ما می‌خواستند به انتخاب خودمان در یکی از کشورهای غربی فوری پناهنده شویم؛ می‌گفتند که حکومت ایران در چند ماه آینده نابود می‌شود.

بعدها فهمیدیم آنها عضو سازمان مجاهدین خلق هستند؛ چند باری به آنها گفتم که اگر ایرانی هستید، چرا با صدام یکی شدید و اگر برای آزادی ایران کار می‌کنید، چرا با ارتش متجاوز اشغالگر جنایتکار عراق همکاری کردید و در جنگ ما را به آنها می‌فروختید؟»

کشف جاسوس گروهان توسط شاگرد ممتاز درس ایثار

در قسمت دیگری از کتاب آمده است: فرمانده چاشنی نارنجکی را که در دست داشت از ضامن کشید ولی در حال پرتاب یک‌باره خودش نقش بر زمین شد و نارنجک در بین بسیجی‌ها افتاد.

مهدی که در اول صف بود، خود را روی نارنجک انداخت و پس از مدتی همه با ناباوری دیدند که نارنجک عمل نکرد و فرمانده گروهان سرپا ایستاد و دستور برپا داد و به او گفت «بلندشو بسیجی دلاور، ثابت کردی که در مورد ممتاز بودن شما اشتباه نکردم».

من خیلی خوشحال شدم که دست‌کم یک نفر بسیجی در بین شما هست که برای نجات جمع بسیجیان، جان خود را فدا کند و این درس شجاعت و ایثار درس آخر دوره آموزشی شماست و این آموزش از تمام فنونی نظامی که یادتان دادم بالاتر است.

علت اصلی پیروزی رزمندگان ایرانی با دست‌های خالی در برابر ارتش مجهز متجاوز عراق، شجاعت و ایثار رزمندگان است؛ بسیجی باید فدای رهبر، حافظ و حامی مکتب، امنیت، رفاه و آسایش مردم ایران در هر نقطه از جهان باشد.

فرمانده اتمام دوره آموزشی بسیجیان را اعلام و برای سلامتی رزمندگان اسلام و طول عمر امام خمینی دعا کرد که بسیجیان آمین گفتند و به این ترتیب دوره‌ای که قرار بود ۴۵ روزه تمام بشود، به علت نیاز جبهه‌ها به نیرو، ۳۸ روزه تمام شد و افراد پیش از اعزام برای یک هفته به مرخصی رفتند».

همچنین در ادامه کتاب با اشاره به خاطره‌های دوران پس از اعزام ۲ برادر نوجوان به جبهه آمده است:

"پیش از نخستین عملیاتی که قرار بود من و مهدی هم در آن شرکت کنیم، هر ۲ سرگرم گشت‌زنی بودیم که مهدی متوجه مکالمه عربی شد و به گوشه‌ای خزید؛ ناصر، بیسیم‌چی گروهان را دیده بود که به زبان عربی صحبت می‌کند و موضوع را با من و فرمانده گروهان در میان گذاشت و فرمانده گفت که مهدی جان مواظب ناصر باش و ۲ نفری او را زیر نظر بگیرید تا فردا موضوع را با حفاظت اطلاعات در میان بگذارم.

فردای آن شب، ۱۲ بامداد عملیات آغاز شد و نیروهای اسلام بدون مقاومت و درگیری شدید با دشمن چندین کیلومتر پیشروی نمودند که مهدی دید یک‌باره ناصر ناپدید شده است و موضوع را با فرمانده در میان گذاشت و به دنبال ناصر گشت.

مهدی پس از جست‌ و جوی فراوان، ناصر را پشت یک خودروی منهدم شده پیدا کرد که به زبان عربی اطلاعات عملیات را به دشمن بعثی می‌داد و دیگر مطمئن شد که علت شهید شدن نگهبان خط‌ها کسی به غیر از ناصر نبوده است.

ناصر وقتی مهدی را در مقابل خود مشاهده کرد، یک عدد کپسول سیانور در دهان خود گذاشت و در عرض چند لحظه مرد و فرمانده گروهان بلافاصله موضوع لو رفتن عملیات را به فرمانده گردان، لشکر و قرارگاه اطلاع داد.

فرمانده گردان هم به فرمانده گروهان دستور داد که برای نجات نیروها، پس از گردان عقب‌نشینی نمایید و در غیر این صورت فرار از محاصره غیرممکن است ...».

ماجرای ۲ حماسه و عینک شکسته

حماسه نخست از زبان حاج اسدالله و همرزمان است که "روزی در عملیات آزادسازی حصر آبادان در یکی از مناطق جنگی وقتی در عملیات چریکی سنگرهای فتح شده را بازرسی می‌کردیم که عراقی‌ها مخفی نشده باشند و مدت‌ها بود غذای گرم و گوشت نخورده بودیم.

هنوز عملیات تمام نشده بود که نزدیک آبگیری بوی کباب از سنگری به مشام رسید و با عجله به همراه همرزمان رفتیم و در نزدیکی‌اش صدای زیارت عاشورای رزمنده‌ای به گوش خورد.

یکی از دوستان گفت که نکند تله دشمن باشد و از این رو با احتیاط کامل جلو رفتیم اما با صحنه دلخراشی مواجه شدیم؛ دیدیم یک بسیجی ۱۶ ساله دست خود را روی آتش گذاشته است و می‌سوزاند و زیارت عاشورا را زمزمه می‌کند.

سریع به طرفش رفتیم چون فکر کردیم موجی شده است که دستش را می‌سوزاند ولی بعد متوجه شدیم که مچ دستش تیر خورده و او برای جلوگیری از خون‌ریزی شدید و نجات جانش در حال سوزاندن دستش است؛ این بسیجی نوجوان از نیروهای تالشی لشکر گیلان بود. "

حماسه دوم هم اینکه "مسئول عده‌ای از نیروهای رزمنده در منطقه عملیاتی و در حال حمل مهمات انبار (زاغه) گردان بودیم؛ قرار بود عملیات به‌زودی آغاز شود و گلوله‌های خمپاره و آرپی‌جی را با کمک سایر بسیجیان داخل انبار می‌بردم.

یک‌دفعه با حمله هوایی دشمن، زاغه هدف یک راکت قرار گرفت و من خود را بر اثر موج انفجار در هوا حس کردم که از زمین دور می‌شوم و از آن زمان تا ۴۵ روز در بیمارستان بیهوش بودم؛ پس از بهبودی به منطقه برگشتم.

دیگر رزمندگان زنده ماندن مرا معجزه می‌دانستند؛ چون حتی آنهایی که چند متری از من دورتر بودند، بر اثر ترکش‌های فراوان و موج انفجار حتی جنازه‌هایشان پیدا نشده بود و درجا شهید شده بودند ...

همچنین در بخشی از این کتاب در مورد دیگر شهیدان و همرزمان از جمله تشریح شده است: اخلاق و رفتار خوش او زبانزد همه رزمندگان بود و حتی بعضی با او دوست بودند ولی اسمش را نمی‌دانستند و فقط از چهره حسن را می‌شناختند.

اول آبان۱۳۶۲ بود و عملیات والفجر چهار آغاز شد، حسن را دیدم که سخت گریه می‌کند و با دوستانش در حال خداحافظی است؛ پس از چند دقیقه به طرف کنگرک که بلندترین ارتفاع آن محدوده (مریوان) بود، حرکت کردیم.

درگیری که آغاز شد، حسن شهامت زیادی از خود نشان داد ولی در پی یک انفجار مهیب ناگهان بر روی زمین افتاد؛ بالای سرش دویدم و متوجه شدم با خنده می‌گوید: «این عراقی‌های بی‌همه‌چیز از سر عینک ما هم نگذشتند و آن را شکستند ...» .

کتاب نبرد مقدس فرزندان روح‌الله با ۵۱۰ صفحه در ۱۰ هزار نسخه روانه بازار شده است.

https://www.irna.ir/news/85184928/%DA%A9%D8%AA%D8%A7%D8%A8-%D9%86%D8%A8%D8%B1%D8%AF-%D9%85%D9%82%D8%AF%D8%B3-%D9%81%D8%B1%D8%B2%D9%86%D8%AF%D8%A7%D9%86-%D8%B1%D9%88%D8%AD-%D8%A7%D9%84%D9%84%D9%87-%D8%A8%D8%A7%D8%B2%D8%AE%D9%88%D8%A7%D9%86%DB%8C-%D8%AE%D8%A7%D8%B7%D8%B1%D8%A7%D8%AA-%DA%86%D9%87%D8%A7%D8%B1-%D8%B1%D8%B2%D9%85%D9%86%D8%AF%D9%87

کتاب “نبرد مقدس فرزندان روح‌الله”

بازخوانی خاطرات چهار رزمنده آستارایی در کتاب “نبرد مقدس فرزندان روح‌الله”

کتاب «نبرد مقدس فرزندان روح‌الله» به قلم «اسماعیل اسدی دارستانی» در مورد هشت سال جنگ تحمیلی است و گوشه‌ای از وقایع دوران دفاع مقدس را از زاویه دید چهار عضو یک خانواده اهل آستارا که عازم جبهه‌ها شدند در کنار بیان شرح حال و خاطره‌های آنها روایت می‌کند.

به گزارش پایگاه خبری بندر آستارا، ; ظهر امروز کتاب “نبرد مقدس” با حضور فرمانده قرارگاه غرب سپاه استان گیلان رونمایی شد.

اسماعیل اسدی دارستانی، ارتشی بازنشسته که در این سال‌ها به عنوان روزنامه‌نگار و نویسنده دست به قلم بوده و پنج عنوان کتاب پیش از این به عنوان محقق و مولف در موضوعات مختلف و یک کتاب در حوزه دفاع مقدس داشته است.

وی همچنین نسبت به نگارش کتابی با عنوان «نبرد مقدس فرزندان روح‌الله» و ثبت گوشه‌ای از خاطرات دوران دفاع مقدس با زبانی عامیانه و خودمانی همت گماشته که در روزهای پایانی تیر ۱۴۰۲ انتشار یافته است.

همزمان با آغاز حمله نظامی از سوی رژیم بعثی در سال ۱۳۵۸ هزاران نفر از افراد نظامی و غیرنظامی برای دفاع از مام میهن به جبهه‌های جنگ در جنوب و غرب کشور اعزام و با رشادت خود مانع از اشغال خاک کشور توسط دشمن متجاوز و همپیمانانش شدند.

نویسنده در این کتاب تشریح می‌کند که چگونه در عنفوان نوجوانی با همراهی برادرش به عنوان بسیجی داوطلب جداگانه از شهرستان‌های رودبار و آستارا پس از آموزش در پادگان آبی و خاکی سپاه در پادگان شهید چمران انزلی در تیر ۱۳۶۶ به جبهه رفته‌اند.

«من ۱۴ ماه سابقه دارم و مهدی به عنوان دانش‌آموز جانباز ۱۱ ماه سابقه حضور در جبهه دارد و هر ۲ در عملیات آزادسازی ماوود عراق و آزادسازی شلمچه هم حضور داشتیم که مهدی پس از جانبازی از کار افتاده شد ولی من به استخدام ارتش درآمدم و درجه‌دار بودم اما به دلیل تاثیرات ناشی از انفجار و جانبازی، در سال ۱۳۷۶ بازنشسته شدم.»

این کتاب شامل خاطره‌های واقعی چهار بسیجی رزمنده داوطلب هشت سال دوران دفاع مقدس، پدر جانباز شهید و سه برادر بسیجی جانباز است که در آن تلاش شده از عملیات‌ها و نبردهایی که رزمندگان بسیجی «اسدالله، ساسان، مهدی و اسماعیل» اسدی دارستانی بین سال‌های ۱۳۵۹ تا ۱۳۶۷ در آن حضور داشتند، صحبت شود.

کتاب نبرد مقدس فرزندان روح‌الله با ۵۱۰ صفحه در ۱۰ هزار نسخه روانه بازار شده است.

https://bandarastaranews.ir/%d8%a8%d8%a7%d8%b2%d8%ae%d9%88%d8%a7%d9%86%db%8c-%d8%ae%d8%a7%d8%b7%d8%b1%d8%a7%d8%aa-%da%86%d9%87%d8%a7%d8%b1-%d8%b1%d8%b2%d9%85%d9%86%d8%af%d9%87-%d8%a2%d8%b3%d8%aa%d8%a7%d8%b1%d8%a7%db%8c%db%8c/

کتاب اسماعیل اسدی دارستانی

پدیدآورنده: اسماعیل اسدی‌دارستانی

بررسی تاریخ حقوق بشر و محیط زیست: همراه با منشور کوروش کبیر و منشور حقوق بشر جهانی و منشور محیط زیست و منابع طبیعی

بررسی تاریخ حقوق بشر و محیط زیست: همراه با منشور کوروش کبیر و منشور حقوق بشر جهانی و منشور محیط زیست و منابع طبیعی

ناشر: پیام سبحان

پدیدآورنده: اسماعیل اسدی‌دارستانی

سال چاپ: 1390

نوبت چاپ: 1

سرگذشت تالشان: تالشان جنوبی (غرب گیلان) ایران: آستارا، تالش، رضوانشهر، ماسال و شاندرمن

سرگذشت تالشان: تالشان جنوبی (غرب گیلان) ایران: آستارا، تالش، رضوانشهر، ماسال و شاندرمن

ناشر: بلور

پدیدآورنده: اسماعیل اسدی‌دارستانی

سال چاپ: 1389

نوبت چاپ: 1

داستانهای آسمانی ایران

داستانهای آسمانی ایران

ناشر: بلور

پدیدآورنده: اسماعیل اسدی‌دارستانی

سال چاپ: 1388

نوبت چاپ: 1

تا زنده‌ام بسیجی‌ام

تا زنده‌ام بسیجی‌ام

ناشر: کتیبه گیل

پدیدآورنده: اسماعیل اسدی‌دارستانی

سال چاپ: 1386

نوبت چاپ: 1

کتاب اسماعیل اسدی دارستانی

  • کتاب
  • اسماعیل اسدی دارستانی

نمایش 1 - 3 از 3 مورد

1. بررسی تاریخ حقوق بشر و محیط زیست: همراه با منشور کوروش کبیر و منشور حقوق بشر جهانی و منشور محیط زیست و منابع طبیعی

بررسی تاریخ حقوق بشر و محیط زیست: همراه با منشور کوروش کبیر و منشور حقوق بشر جهانی و منشور محیط زیست و منابع طبیعی

اسماعیل اسدی دارستانی

ناشر: پیام سبحان - اسفند 1390

95000 ریال

20%

قانون 20/80 (از مجموعه کتاب های خلاصه)

قانون 20/80 (از مجموعه کتاب های خلاصه)

ریچارد کچ، موسسه ترجمیک (مترجم)

ناشر: آدینه - آبان 1401

200000 ریال 160000 ریال

2. سرگذشت تالشان: تالشان جنوبی (غرب گیلان) ایران: آستارا، تالش، رضوانشهر، ماسال و شاندرمن

سرگذشت تالشان: تالشان جنوبی (غرب گیلان) ایران: آستارا، تالش، رضوانشهر، ماسال و شاندرمن

اسماعیل اسدی دارستانی

ناشر: انتشارات بلور - 1389

33000 ریال

3. داستانهای آسمانی ایران

داستانهای آسمانی ایران

اسماعیل اسدی دارستانی

ناشر: انتشارات بلور - تیر 1388

18000 ریال

نمایش 1 - 3 از 3 مورد

قطعنامه تقسیم فلسطین / قطعنامه جامعه ملل برای تقسیم فلسطین

قطعنامه تقسیم فلسطین / قطعنامه جامعه ملل برای تقسیم فلسطین

ماجرای تسلّط غاصبانه‌ صهيونيستها بر فلسطين


اصل ماجرای فلسطین چیست؟ اصل ماجرا این است كه یك عده از یهودیان متنفّذ در دنیا به فكر ایجاد یك كشور مستقل برای یهودیها افتادند. از فكر این‌ها دولت انگلیس استفاده كرد و خواست مشكل خود را حل كند. البته آن‌ها قبلًا به فكر بودند به اوگاندا بروند و آنجا را كشور خودشان قرار دهند. مدّتی به فكر افتادند به طرابلس، مركز كشور لیبی بروند؛ لذا رفتند با ایتالیایی‌ها كه آن وقت طرابلس در دست آن‌ها بود صحبت كردند؛ اما ایتالیایی‌ها به این‌ها جواب رد دادند؛ بالاخره با انگلیسی‌ها كنار آمدند. انگلیسی‌ها آن وقت در خاورمیانه اغراض بسیار مهمِّ استعماری داشتند؛ دیدند خوب است كه این‌ها به این منطقه بیایند. اوّل به عنوان یك اقلیت وارد شوند، بعد بتدریج توسعه پیدا كنند و گوشه‌ای را، آن هم گوشه‌ی حسّاسی را بگیرند چون كشور فلسطین در نقطه‌ی حساسی قرار دارد و دولت تشكیل دهند و جزو متّحدین انگلیس باشند و مانع شوند از اینكه دنیای اسلام بخصوص دنیای عرب در آن منطقه اتّحادی به وجود آورد. درست است كه اگر دیگران هوشیار باشند، دشمن می‌تواند اتّحاد ایجاد كند؛ اما دشمنی كه از بیرون آن‌طور حمایت می‌شود، با ترفندهای جاسوسی و با روشهای گوناگون می‌تواند اختلاف ایجاد كند كه همین كار را هم كرد: به یكی نزدیك شود، یكی را بزند، یكی را بكوبد، با یكی سختی كند. بنابراین، در درجه‌ی اوّل كمك كشور انگلیس و بعضی كشورهای غربی دیگر بود. بعد این‌ها بتدریج از انگلیس جدا و به امریكا متّصل شدند. امریكا هم این‌ها را تا امروز زیر بال خودش گرفته است. این‌ها به این معنا كشوری به وجود آوردند و آمدند كشور فلسطین را تصرّف كردند. تصرّفشان هم این‌طوری بود: اوّل با جنگ نیامدند؛ اوّل با حیله آمدند، رفتند زمینهای بزرگ فلسطین را كه زارعان و كشاورزان عرب روی آن‌ها كار می‌كردند و خیلی هم سرسبز و آباد بود، با قیمتهای چند برابر قیمت اصلی، از صاحبان و مالكان اصلی این زمینهای بزرگ كه در اروپا و امریكا بودند خریدند؛ آن‌ها هم از خدا خواستند و زمینها را به این یهودیها فروختند. البته دلّال‌هایی هم داشتند كه نقل كرده‌اند یكی از دلال‌هایشان همین «سیّد ضیاء» معروف، شریك رضا خان در كودتای ۱۲۹۹ بود كه از اینجا كه به فلسطین رفت، آنجا دلّال خرید زمین از مسلمانان برای یهودیها و اسرائیلیها شد! زمینها را خریدند؛ زمینها كه ملك این‌ها شد، با روشهای واقعاً بسیار خشن و همراه با سبعیّت و سنگدلی، بتدریج شروع به اخراج زارعان از این زمینها كردند. در جایی می‌رفتند، می‌زدند، می‌كشتند و در همین هنگام افكار عمومی دنیا را هم با دروغ و فریب به طرف خودشان جلب می‌كردند. این تسلّط غاصبانه‌ی صهیونیستها بر فلسطین سه ركن داشت: یك ركنش عبارت از قساوت با عربها بود. برخوردشان با صاحبان اصلی، با قساوت و با سختی و خشونت شدید همراه بود. با این‌ها هیچ‌گونه مدارا نمی‌كردند.ركن دوم، دروغ به افكار عمومی دنیا بود. این دروغ به افكار عمومی دنیا، یكی از آن حرفهای عجیب است. این قدر این‌ها به‌وسیله‌ی رسانه‌های صهیونیستی كه دست یهودیها بود، دروغ گفتند هم قبل از آن و هم بعد از آن، این دروغها گفته می‌شد كه به خاطر همین دروغها بعضی از سرمایه‌داران یهودی را گرفتند! خیلی‌ها هم دروغهای آن‌ها را باور كردند. حتّی این نویسنده‌ی فیلسوف اجتماعی فرانسوی «ژان پل سارتر» را نیز كه خودمان هم در جوانی چندی شیفته‌ی این آدم و امثال او بودیم، فریب دادند. همین «ژان پل سارتر» كتابی نوشته بود كه بنده در سی سال قبل آن را خواندم. نوشته بود: «مردمی بی‌سرزمین، سرزمینی بی‌مردم»! یعنی یهودیها مردمی بودند كه سرزمینی نداشتند؛ به فلسطین آمدند كه سرزمینی بود و مردم نداشت! یعنی چه مردم نداشت؟ یك ملت در آنجا بود و كار می‌كرد. شواهد زیادی هم هست. یك نویسنده‌ی خارجی می‌گوید در سرتاسر سرزمین فلسطین، مزارع گندم مثل دریای سبزی بود كه تا چشم كار می‌كرد، دیده می‌شد. سرزمین بی‌مردم یعنی چه؟! در دنیا این‌طور وانمود كردند كه فلسطین یك جای متروكه‌ی مخروبه‌ی بدبختی بود؛ ما آمدیم اینجا را آباد كردیم! دروغ به افكار عمومی! همیشه سعی می‌كردند خودشان را مظلوم جلوه دهند؛ الآن هم همین‌طور است! در این مجلّات امریكایی مثل «تایم» و «نیوزویك» كه بنده گاهی به این‌ها مراجعه دارم، اگر كوچك‌ترین حادثه‌ای علیه یك خانواده‌ی یهودی اتّفاق بیفتد، عكس و تفصیلات و سنّ كشته شده و مظلومیت بچه‌هایش را بزرگ می‌كنند؛ اما صدها و هزارها مورد قساوت نسبت به جوانان فلسطینی، خانواده‌های فلسطینی، بچه‌های فلسطینی، زنهای فلسطینی، در داخل فلسطین اشغال شده و در لبنان اتّفاق می‌افتد، ولی كمترین اشاره‌ای به آن‌ها نمی‌كنند! ركن سوم هم ساخت‌وپاخت، مذاكره و به قول خودشان «لابی» است. بنشین با این دولت، با آن شخصیت، با آن سیاستمدار، با آن روشن‌فكر، با آن نویسنده، با آن شاعر، صحبت و ساخت كن! كار این‌ها تابه‌حال سه ركن داشته است كه توانسته‌اند این كشور را با این فریب و با این خدعه بگیرند. آن وقت قدرتهای خارجی هم با این‌ها همراه بودند؛ كه عمده انگلیس بود. سازمان ملل و قبل از سازمان ملل، جامعه‌ی ملل هم كه بعد از جنگ برای به اصطلاح مسائل صلح تشكیل شده بود همیشه از این‌ها حمایت كردند؛ مگر در موارد معدودی. در همان سال ۱۹۴۸، جامعه‌ی ملل قطعنامه‌ای صادر نمود و فلسطین را بدون دلیل و بدون علّت تقسیم كرد. گفت پنجاه و هفت درصد از سرزمین فلسطین متعلّق به یهودیهاست؛ در حالی كه قبل از آن، در حدود پنج درصد زمینهای فلسطین متعلّق به این‌ها بود! آن‌ها هم دولت تشكیل دادند و بعد هم قضایای گوناگون و حمله به روستاها و شهرها و خانه‌ها و حمله به بی‌گناهان اتّفاق افتاد. البته دولتهای عرب هم كوتاهیهایی كردند. چند جنگ اتّفاق افتاد. در جنگ ۱۹۶۷، اسرائیلیها توانستند با كمك امریكا و دولتهای دیگر، مبالغی از زمینهای مصر و سوریّه و اردن را تصرّف كنند. بعد، در جنگ ۱۹۷۳ كه این‌ها شروع كردند، باز به كمك آن قدرتها توانستند نتیجه‌ی جنگ را به نفع خودشان قرار دهند و زمینهای دیگری را تصرّف كنند. هدف اسرائیل، توسعه است. دولت صهیونیستی به سرزمین فلسطین فعلی هم قانع نیست. اوّل یك وجب جا می‌خواستند، بعد نصف زمین فلسطین را گرفتند، بعد همه‌ی سرزمین فلسطین را گرفتند، بعد به كشورهای همسایه‌ی فلسطین مثل اردن و سوریّه و مصر تجاوز كردند و زمینهای آن‌ها را گرفتند. الآن هم هدف اساسی صهیونیزم، ایجاد اسرائیل بزرگ است. البته این روزها كمتر اسم می‌آورند؛ سعی می‌كنند كتمان كنند. بازهم به افكار عمومی دروغ می‌گویند. چرا؟ چون در این مرحله‌ای كه الآن هستیم، احتیاج دارند كه هدفهای توسعه‌طلبانه‌ی خود را كتمان كنند! گرفتاری‌ای كه امروز صهیونیستها دارند، این است كه به صلح احتیاج مبرم دارند. چرا؟ چون بعد از سال ۱۹۴۷ تا سال ۱۹۶۷ مبارزه‌ای نبود و آن بیست سال در حال خوبی نگذشت. بعد هم كه مبارزات مسلّحانه شروع شد. این مبارزات مسلّحانه از بیرون سرزمین فلسطین بود؛ همین سازمان آزادی‌بخش و بقیه‌ی گروهها، مركزشان در اردن یا در سوریّه یا در جاهای دیگر بود. گروههایی را می‌فرستادند و حمله‌ای می‌كردند و ضربه‌ای می‌زدند و عقب می‌كشیدند. در داخل سرزمین فلسطین، سازمان مبارزی شكل نگرفته بود. در داخل سرزمین، مردم مرعوب بودند و نمی‌توانستند هیچ حركتی بكنند؛ اما بعد از انقلاب اسلامی دو اتّفاق مهم افتاد. یكی اینكه نهضت فلسطین كه یك نهضت غیر دینی بود به یك نهضت اسلامی تبدیل شد و مقاومت اسلامی به وجود آمد و رنگ اسلامی گرفت. همان مبارزانی هم كه از بیرون مبارزه می‌كردند مثل كسانی كه از لبنان یا مناطق دیگر به اسرائیل حمله می‌كردند و به آن‌ها ضربه می‌زدند با انگیزه‌ی اسلامی، كه یك انگیزه‌ی بسیار قوی است، وارد میدان شدند. ثانیاً «انتفاضه» به وجود آمد. «انتفاضه»، یعنی قیام و شورش در داخل سرزمین و وطن مغصوب. از این قیام می‌ترسند؛ چون برایشان خیلی مهمّ است. البته سعی می‌كنند مطلب را آن‌چنان كه هست، منعكس نكنند؛ اما مبارزات مردم فلسطین در داخل سرزمین فلسطین، برای رژیم صهیونیستی شكننده و كوبنده است؛ ستون فقراتشان را می‌شكافد. چرا؟ به‌خاطر اینكه این‌ها به یهودیانی كه از سراسر دنیا در این منطقه جمع كرده‌اند، وعده دادند كه در اینجا امنیت و راحتی و زندگی خوش هست و گفتند بیایید در اینجا آقایی كنید؛ اما حالا این‌ها طاقت برخورد با این نسل نوخاسته و صاحبان اصلی این سرزمین را كه امروز بیدار شده‌اند، ندارند. اركان نظام صهیونیستی متزلزل است؛ لذا این‌ها الآن مجبورند كه با دولتهای منطقه هرطور هست، مسأله‌ی صلح را تمام كنند، تا بتوانند به مسأله‌ی داخلی خودشان برسند. این قضیه‌ی به‌اصطلاح صلح با سازمان آزادی‌بخش فلسطین و قضیه‌ی عرفات هم دنباله‌ی همین است. آن‌ها خواستند یك عنصر فلسطینی را داخل طرح سازش بیاورند؛ شاید بتوانند فلسطینیهای مبارز را در داخل سرزمینهای اشغالی ساكت كنند؛ اما نتوانستند. امروز با این خصوصیات، دیگر دولت غاصب صهیونیست جرأت نمی‌كند مسأله‌ی اصلی خودش را كه توسعه‌ی نیل تا فرات است مطرح كند. سرزمین موعود صهیونیستها، به گمان باطلشان، از رود نیل تا فرات ادامه دارد. هرچه‌اش را نگرفتند، باید بعد از این بگیرند؛ برنامه‌شان این است! الآن جرأت نمی‌كنند این را به زبان بیاورند

اﻋﻼﻣﯿﻪ ﺟﻬﺎﻧی ﺣﻘﻮق ﺑﺸﺮ -

اﻋﻼﻣﯿﻪ ﺟﻬﺎﻧی ﺣﻘﻮق ﺑﺸﺮ
-١-
اﻋﻼﻣﯿﻪ ﺟﻬﺎﻧی ﺣﻘﻮق ﺑﺸﺮ
ﻣﺼﻮب10دﺳﺎﻣﺒﺮ1948ﻣﯿﻼدي
)ﻣﻄﺎﺑﻖ19/9/1327ﺷﻤﺴی(
ﻣﺠﻤﻊ ﻋﻤﻮﻣی ﺳﺎزﻣﺎن ﻣﻠﻞ ﻣﺘﺤﺪ
اﻋﻼﻣﯿﻪ ﺟﻬﺎﻧی ﺣﻘﻮق ﺑﺸﺮ
اﻋﻼﻣﯿﻪ ﺟﻬﺎﻧی ﺣﻘﻮق ﺑﺸﺮ
-٢-
ﻣﺼﻮب10دﺳﺎﻣﺒﺮ1948ﻣﯿﻼدي
)ﻣﻄﺎﺑﻖ19/9/1327ﺷﻤﺴی(
ﻣﺠﻤﻊ ﻋﻤﻮﻣی ﺳﺎزﻣﺎن ﻣﻠﻞ ﻣﺘﺤﺪ
ﻣﻘﺪﻣﻪ:
ازآﻧﺠﺎ کﻪ ﺷﻨﺎﺳﺎﯾی ﺣﯿﺜﯿﺖ ذاﺗی کﻠﯿﻪ اﻋﻀﺎي ﺧﺎﻧﻮاده ﺑﺸﺮي وﺣﻘﻮق ﯾک ﺳﺎن واﻧﺘﻘﺎل ﻧﺎپﺬﯾﺮ
آﻧﺎن اﺳﺎس آزادي، ﻋﺪاﻟﺖ وﺻﻠﺢ را درﺟﻬﺎن ﺗﺸکﯿﻞ ﻣﯿﺪﻫﺪ.ازآﻧﺠﺎ کﻪ ﻋﺪم ﺷﻨﺎﺳﺎي وﺗﺤﻘﯿﺮ
ﺣﻘﻮق ﺑﺸﺮ ﻣﻨﺘﻬی ﺑﻪ اﻋﻤﺎل وﺣﺸﯿﺎﻧﻪﯾی گﺮدﯾﺪه اﺳﺖ کﻪ روح ﺑﺸﺮﯾﺖ را ﺑﻪ ﻋﺼﯿﺎن وادﺷﺘﻪ
وﻇﻬﻮر دﻧﯿﺎﯾی کﻪ درآن اﻓﺮاد ﺑﺸﺮدرﺑﯿﺎن ﻋﻘﯿﺪه،آزاد و ازﺗﺮس وﻓﻘﺮ، ﻓﺎرغ ﺑﺎﺷﻨﺪ ﺑﻪ ﻋﻨﻮان
ﺑﺎﻻﺗﺮﯾﻦ آﻣﺎل ﺑﺸﺮاﻋﻼم ﺷﺪه اﺳﺖ.ازآﻧﺠﺎ کﻪ اﺳﺎﺳﺎ ً ﺣﻘﻮق اﻧﺴﺎﻧی را ﺑﺎﯾﺪ ﺑﺎ اﺟﺮاي ﻗﺎﻧﻮن
ﺣﻤﺎﯾﺖ کﺮد ﺗﺎ ﺑﺸﺮﺑﻪ ﻋﻨﻮان آﺧﺮﯾﻦ ﻋﻼج ﺑﻪ ﻗﯿﺎم ﺑﺮﺿﺪ ﻇﻠﻢ وﻓﺸﺎر ﻣﺠﺒﻮرﻧگﺮدد.
از آﻧﺠﺎ کﻪ اﺳﺎﺳﺎ ً ﻻزم اﺳﺖ ﺗﻮﺳﻌﻪ رواﺑﻂ دوﺳﺘﺎﻧﻪ ﺑﯿﻦ اﻟﻤﻠﻞ را ﻣﻮرد ﺗﺸﻮﯾﻖ ﻗﺮار داد.
آﻧﺠﺎ کﻪ ﻣﺮدم ﻣﻠﻞ ﻣﺘﺤﺪ، ﺑﺎور ﺧﻮد را ﺑﻪ ﺣﻘﻮق اﺳﺎﺳی ﺑﺸﺮو ﻣﻘﺎم وارزش ﻓﺮد اﻧﺴﺎﻧی وﺗﺴﺎوي
ﺣﻘﻮق زن وﻣﺮد ﻣﺠﺪدا ً درﻣﻨﺸﻮر، اﻋﻼم کﺮده اﻧﺪ و ﺗﺼﻤﯿﻢ راﺳﺦ گﺮﻓﺘﻪ اﻧﺪ کﻪ ﺑﻪ پﯿﺸﺮﻓﺖ
اﺟﺘﻤﺎﻋی کﻤک کﻨﻨﺪ و درﻣﺤﯿﻂ آزاد، وﺿﻊ زﻧﺪه گی ﺑﻬﺘﺮ ﺑﻮﺟﻮد آورﻧﺪ.
از آﻧﺠﺎکﻪ دول ﻋﻀﻮ ﻣﺘﻌﻬﺪ ﺷﺪه اﻧﺪ کﻪ اﺣﺘﺮام ﺟﻬﺎﻧی ورﻋﺎﯾﺖ واﻗﻌی ﺣﻘﻮق ﺑﺸﺮ و آزادي ﻫﺎي
اﺳﺎﺳی را ﺑﺎ ﻫﻤکﺎري ﺳﺎزﻣﺎن ﻣﻠﻞ ﻣﺘﺤﺪ ﺗﺎﻣﯿﻦ کﻨﻨﺪ.
آز آﻧﺠﺎ کﻪ ﺣﺴﻦ ﺗﻔﺎﻫﻢ ﻣﺸﺘﺮکی ﻧﺴﺒﺖ ﺑﻪ اﯾﻦ ﺣﻘﻮق و آزادي ﻫﺎ ﺑﺮاي اﺟﺮاي کﺎﻣﻞ اﯾﻦ ﺗﻌﻬﺪ
کﻤﺎل اﻫﻤﯿﺖ را دارد.
ﻣﺠﻤﻊ ﻋﻤﻮﻣی اﯾﻦ اﻋﻼﻣﯿﻪ ﺟﻬﺎﻧی ﺣﻘﻮقﺑﺸﺮ را آرﻣﺎن ﻣﺸﺘﺮکی ﺑﺮاي ﺗﻤﺎم ﻣﺮدم و کﻠﯿﻪ ﻣﻠﻞ
اﻋﻼم ﻣﯿکﻨﺪ.ﺗﺎ ﺟﻤﯿﻊ اﻓﺮاد و ﻫﻤﻪ ارکﺎن اﺟﺘﻤﺎع اﯾﻦ اﻋﻼﻣﯿﻪ را داﯾﻤﺎ ً ﻣﺪ ﻧﻈﺮ داﺷﺘﻪ ﺑﺎﺷﻨﺪ و
ﻣﺠﺎﻫﺪت کﻨﻨﺪ کﻪ ﺑﻪ وﺳﯿﻠﻪ ﺗﻌﻠﯿﻢ وﺗﺮﺑﯿﺖ، اﺣﺘﺮام ﺑﻪ اﯾﻦ ﺣﻘﻮق و آزادي ﻫﺎ ﺗﻮﺳﻌﻪ ﯾﺎﺑﺪ و ﺑﺎ
ﺗﺪاﺑﯿﺮ ﺗﺪرﯾﺠی ﻣﻠی و ﺑﯿﻦ اﻟﻤﻠﻠی ﺷﻨﺎﺳﺎﺋی و اﺟﺮاي واﻗﻌی و ﺣﯿﺎﺗی آﻧﻬﺎ چﻪ درﻣﯿﺎنﺧﻮد ﻣﻠﻞ
ﻋﻀﻮ وچﻪ درﺑﯿﻦ ﻣﺮدم کﺸﻮرﻫﺎﯾی کﻪ درﻗﻠﻤﺮو آﻧﻬﺎ ﻣی ﺑﺎﺷﻨﺪ ﺗﺎﻣﯿﻦ گﺮدد.
ﻣﺎده ﯾک:
ﺗﻤﺎم اﻓﺮاد ﺑﺸﺮ آزاد ﺑﻪ دﻧﯿﺎ ﻣی آﯾﻨﺪ و از ﻟﺤﺎظ ﺣﯿﺜﯿﺖ وﺣﻘﻮق ﺑﺎ ﻫﻢ ﺑﺮاﺑﺮﻧﺪ، ﻫﻤﻪ داراي ﻋﻘﻞ و
وﺟﺪان ﻣﯿﺒﺎﺷﻨﺪ وﺑﺎﯾﺪ ﻧﺴﺒﺖ ﺑﻪ ﯾکﺪﯾگﺮ ﺑﺎ روح ﺑﺮادري رﻓﺘﺎرکﻨﻨﺪ.
ﻣﺎده دوم:
ﻫﺮکﺲﻣﯿﺘﻮاﻧﺪ ﺑﺪون ﻫﯿچ گﻮﻧﻪ ﺗﻤﺎﯾﺰ، ﻣﺨﺼﻮﺻﺎ ً ازﺣﯿﺚﻧژاد، رﻧگ،ﺟﻨﺲ،زﺑﺎن،ﻣﺬﻫﺐ،
ﻋﻘﯿﺪه ﺳﯿﺎﺳی ﯾﺎ ﻫﺮﻋﻘﯿﺪه دﯾگﺮ وﻫﻤچﻨﯿﻦ ﻣﻠﯿﺖ ﻫﺎ وﺿﻊ اﺟﺘﻤﺎﻋی، ﺛﺮوت وﻻدت ﯾﺎ ﻫﺮ
اﻋﻼﻣﯿﻪ ﺟﻬﺎﻧی ﺣﻘﻮق ﺑﺸﺮ
-٣-
ﻣﻮﻗﻌﯿﺖ دﯾگﺮ ازﺗﻤﺎم ﺣﻘﻮق وکﻠﯿﻪ آزادﯾﻬﺎﯾی کﻪ دراﻋﻼﻣﯿﻪ ﺣﺎﺿﺮ ذکﺮ ﺷﺪه اﺳﺖ ﺑﻬﺮه ﻣﻨﺪ
گﺮدد.
ﺑﺮﻋﻼوه ﻫﯿچ ﺗﺒﻌﯿﻀی ﺑﻪ ﻋﻤﻞ ﻧﺨﻮاﻫﺪ آﻣﺪ کﻪ ﻣﺒﺘﻨی ﺑﺮ وﺿﻊ ﺳﯿﺎﺳی، اداري، ﻗﻀﺎﯾی ﯾﺎ
ﺑﯿﻦاﻟﻤﻠﻠی کﺸﻮر ﯾﺎ ﺳﺮزﻣﯿﻨی ﺑﺎﺷﺪ کﻪ ﺷﺨﺺ ﺑﻪ آن ﺗﻌﻠﻖ دارد، ﺧﻮاه اﯾﻦ کﺸﻮر ﻣﺴﺘﻘﻞ، ﺗﺤﺖ
ﻗﯿﻤﻮﻣﺖ ﯾﺎ ﻏﯿﺮﺧﻮد ﻣﺨﺘﺎر ﺑﻮده ﯾﺎ ﺣﺎکﻤﯿﺖ آن ﺑﻪ ﺷکﻠی ﻣﺤﺪود ﺷﺪه ﺑﺎﺷﺪ.
ﻣﺎده ﺳﻮم:
ﻫﺮکﺲ ﺣﻖ زﻧﺪهگی، آزادي واﻣﻨﯿﺖ ﺷﺨﺼی دارد.
ﻣﺎده چﻬﺎرم:
ﻫﯿچکﺲرا ﻧﻤﯿﺘﻮان درﺑﺮده گی ﻧگﺎه داﺷﺖ وداد وﺳﺘﺪ ﺑﺮده گﺎن ﺑﻪ ﻫﺮﺷکﻠی کﻪ ﺑﺎﺷﺪ ﻣﻤﻨﻮع
اﺳﺖ.
ﻣﺎده پﻨﺠﻢ:
ﻫﯿچ کﺲرا ﻧﻤﯿﺘﻮان ﺗﺤﺖ ﺷکﻨﺠﻪ ﯾﺎ ﻣﺠﺎزات ﯾﺎ رﻓﺘﺎري ﻗﺮار داد کﻪ ﻇﺎﻟﻤﺎﻧﻪ وﯾﺎ ﺑﺮﺧﻼف
اﻧﺴﺎﻧﯿﺖ وﺷﺌﻮن ﺑﺸﺮي ﯾﺎ ﻣﻮﻫﻦ ﺑﺎﺷﺪ.
ﻣﺎدهﺷﺸﻢ:
ﻫﺮکﺲ ﺣﻖ دارد کﻪ ﺷﺨﺼﯿﺖ ﺣﻘﻮﻗی او درﻫﻤﻪ ﺟﺎﺑﻪ ﻋﻨﻮان ﯾک اﻧﺴﺎن درﻣﻘﺎﺑﻞ ﻗﺎﻧﻮن ﺷﻨﺎﺧﺘﻪ
ﺷﻮد.
ﻣﺎده ﻫﻔﺘﻢ:
ﻫﻤﻪ درﺑﺮاﺑﺮ ﻗﺎﻧﻮن ﻣﺴﺎوي ﻫﺴﺘﻨﺪ وﺣﻖ دارﻧﺪ ﺑﺪون ﺗﺒﻌﯿﺾ ازﺣﻤﺎﯾﺖﯾکﺴﺎنﻗﺎﻧﻮن ﺑﺮ ﺧﻮردار
ﺷﻮﻧﺪ درﻣﻘﺎﺑﻞ ﻫﺮﺗﺒﻌﯿﻀی کﻪ ﻧﺎﻗﺾ اﻋﻼﻣﯿﻪ ﺣﺎﺿﺮ ﺑﺎﺷﺪ وﺑﺮﻋﻠﯿﻪ ﻫﺮﺗﺤﺮﯾکی کﻪ ﺑﺮايچﻨﯿﻦ
ﺗﺒﻌﯿﻀی ﺑﻪ ﻋﻤﻞ آﯾﺪ ازﺣﻤﺎﯾﺖﯾکﺴﺎنﻗﺎﻧﻮن ﺑﻬﺮه ﻣﻨﺪ ﺷﻮﻧﺪ.
ﻣﺎده ﻫﺸﺘﻢ:
درﺑﺮاﺑﺮ اﻋﻤﺎﻟی کﻪ ﺣﻘﻮق اﺳﺎﺳی ﻓﺮد را ﻣﻮرد ﺗﺠﺎوز ﻗﺮار ﺑﺪﻫﺪ و آن ﺣﻘﻮق ﺑﻪ وﺳﯿﻠﻪ ﻗﺎﻧﻮن
اﺳﺎﺳی ﯾﺎ ﻗﺎﻧﻮن دﯾگﺮي ﺑﺮاي او ﺷﻨﺎﺧﺘﻪ ﺷﺪه ﺑﺎﺷﺪ، ﻫﺮکﺲ ﺣﻖ رﺟﻮع ﻣﻮﺛﺮ ﺑﻪ ﻣﺤﺎکﻢ ﻣﻠی
ﺻﺎﻟﺤﻪرادارد.
ﻣﺎده ﻧﻬﻢ:
ﻫﯿچ کﺲﻧﻤﯿﺘﻮاﻧﺪ ﺧﻮد ﺳﺮاﻧﻪ ﺗﻮﻗﯿﻒ،ﺣﺒﺲ ﯾﺎ ﺗﺒﻌﯿﺪ ﺷﻮد.
اﻋﻼﻣﯿﻪ ﺟﻬﺎﻧی ﺣﻘﻮق ﺑﺸﺮ
-٤-
ﻣﺎده دﻫﻢ:
ﻫﺮکﺲ ﺑﺎ ﻣﺴﺎوات کﺎﻣﻞ ﺣﻖ دارد کﻪ دﻋﻮاﯾﺶ ﺑﻪ وﺳﯿﻠﻪ دادگﺎه ﻣﺴﺘﻘﻞ و ﺑﯿﻄﺮﻓی،ﻣﻨﺼﻔﺎﻧﻪ و
ﻋﻠﻨﺎ ً رﺳﯿﺪه گیﺷﻮد و چﻨﯿﻦ دادگﺎﻫی درﺑﺎره ﺣﻘﻮق و اﻟﺰاﻣﺎت او ﯾﺎ ﻫﺮاﺗﻬﺎم ﺟﺰاﯾی کﻪ ﺑﻪ او
ﻣﻨﺴﻮب ﺷﺪه ﺑﺎﺷﺪ اﺗﺨﺎذ ﺗﺼﻤﯿﻢ ﺑﻨﻤﺎﯾﺪ.
ﻣﺎده ﯾﺎزده ﻫﻢ:
1.ً ﻫﺮکﺲ کﻪ ﺑﻪ ﺟﺮﻣی ﻣﺘﻬﻢ ﺷﺪه ﺑﺎﺷﺪ ﺑی گﻨﺎه ﻣﺤﺴﻮب ﺧﻮاﻫﺪ ﺷﺪ ﺗﺎ وﻗﺘی کﻪ درﺟﺮﯾﺎن
ﯾک دﻋﻮاي ﻋﻤﻮﻣی کﻪ درآن کﻠﯿﻪ ﺗﻀﻤﯿﻨﻬﺎي ﻻزم ﺑﺮاي دﻓﺎع او ﺗﺎﻣﯿﻦ ﺷﺪه ﺗﻘﺼﯿﺮ او ﻗﺎﻧﻮﻧﺎ
ﻣﺤﺮز گﺮدد.
2.ﻫﯿچ کﺲ ﺑﺮاي اﻧﺠﺎم ﯾﺎ ﻋﺪم اﻧﺠﺎم ﻋﻤﻠی کﻪ درﻣﻮﻗﻊ ارﺗکﺎب آن ﻋﻤﻞ ﺑﻪ ﻣﻮﺟﺐﺣﻘﻮق
ﻣﻠی ﯾﺎ ﺑﯿﻦ اﻟﻤﻠﻠی ﺟﺮم ﺷﻨﺎﺧﺘﻪ ﻧﺸﻮد ﻣﺤکﻮم ﻧﺨﻮاﻫﺪ ﺷﺪ ﺑﻪ ﻫﻤﯿﻦ ﻃﺮﯾﻖ ﻫﯿچ ﻣﺠﺎزاﺗی ﺷﺪﯾﺪ
ﺗﺮاز آﻧچﻪ کﻪ درﻣﻮﻗﻊ ارﺗکﺎب ﺟﺮم ﺑﺪان ﺗﻌﻠﻖ ﻣﯿگﺮﻓﺖ درﺑﺎرهکﺴیاﻋﻤﺎل ﻧﺨﻮاﻫﺪ ﺷﺪ.
ﻣﺎده دوازدﻫﻢ:
اﺣﺪي درزﻧﺪه گی ﺧﺼﻮﺻی، اﻣﻮر ﺧﺎﻧﻮاده گی، اﻗﺎﻣﺘگﺎه ﯾﺎ ﻣکﺎﺗﺒﺎت ﺧﻮد ﻧﺒﺎﯾﺪ ﻣﻮرد ﻣﺪاﺧﻠﻪﻫﺎي
ﺧﻮد ﺳﺮاﻧﻪ واﻗﻊ ﺷﻮد وﺷﺮاﻓﺖ واﺳﻢ و رﺳﻤﺶ ﻧﺒﺎﯾﺪ ﻣﻮرد ﺣﻤﻠﻪ ﻗﺮار گﯿﺮد، ﻫﺮکﺲ ﺣﻖ دارد کﻪ
درﻣﻘﺎﺑﻞ اﯾﻦ گﻮﻧﻪ ﻣﺪاﺧﻼت وﺣﻤﻼت، ﻣﻮرد ﺣﻤﺎﯾﺖ ﻗﺎﻧﻮن ﻗﺮار گﯿﺮد.
ﻣﺎده ﺳﯿﺰدﻫﻢ:
1.ﻫﺮکﺲ ﺣﻖ دارد کﻪ درداﺧﻞ ﻫﺮ کﺸﻮري آزاداﻧﻪ ﻋﺒﻮر و ﻣﺮور کﻨﺪ و ﻣﺤﻞ اﻗﺎﻣﺖ ﺧﻮد را
اﻧﺘﺨﺎب ﻧﻤﺎﯾﺪ.
2.ﻫﺮکﺲﺣﻖ دارد ﻫﺮ کﺸﻮري و ازﺟﻤﻠﻪ کﺸﻮر ﺧﻮد را ﺗﺮك کﻨﺪ ﯾﺎ ﺑﻪ کﺸﻮر ﺧﻮد ﺑﺎزگﺮدد.
ﻣﺎده چﻬﺎرد ه ﻫﻢ:
1.ﻫﺮکﺲ ﺣﻖ دارد درﺑﺮاﺑﺮ ﺗﻌﻘﯿﺐ، ﺷکﻨﺠﻪ و آزار، پﻨﺎﻫﻨﺪه گی ﺟﺴﺘﺠﻮ کﻨﺪ و درکﺸﻮرﻫﺎي
دﯾگﺮ پﻨﺎه اﺧﺘﯿﺎرﻧﻤﺎﯾﺪ.
2.درﻣﻮردي کﻪ ﺗﻌﻘﯿﺐ واﻗﻌﺎ ً ﻣﺒﺘﻨی ﺑﻪﺟﺮم ﻋﻤﻮﻣی و ﻏﯿﺮﺳﯿﺎﺳی ﯾﺎ رﻓﺘﺎرﻫﺎﯾی ﻣﺨﺎﻟﻒ ﺑﺎ
اﺻﻮل ﻣﻘﺎﺻﺪ ﻣﻠﻞ ﻣﺘﺤﺪ ﺑﺎﺷﺪ، ﻧﻤﯿﺘﻮان ازاﯾﻦ ﺣﻖ اﺳﺘﻔﺎده ﻧﻤﻮد.
ﻣﺎده پﺎﻧﺰده ﻫﻢ:
1.ﻫﺮکﺲ ﺣﻖ دارد کﻪ داراي ﺗﺎﺑﻌﯿﺖ ﺑﺎﺷﺪ.
2.ﻫﯿچ کﺲرا ﻧﻤﯿﺘﻮان ﺧﻮد ﺳﺮاﻧﻪ ازﺗﺎﺑﻌﯿﺖ ﺧﻮد ﯾﺎ از ﺣﻖ ﺗﻐﯿﯿﺮ ﺗﺎﺑﻌﯿﺖ ﻣﺤﺮوم کﺮد.
ﻣﺎده ﺷﺎﻧﺰده ﻫﻢ:
اﻋﻼﻣﯿﻪ ﺟﻬﺎﻧی ﺣﻘﻮق ﺑﺸﺮ
-٥-
1.ﻫﺮ ز ن وﻣﺮد ﺑﺎﻟﻐی ﺣﻖ دارد ﺑﺪون ﻫﯿچ گﻮﻧﻪ ﻣﺤﺪودﯾﺖ ازﻧﻈﺮ ﻧژاد،ﻣﻠﯿﺖ،ﺗﺎﺑﻌﯿﺖ،ﯾﺎ ﻣﺬﻫﺐ
ﺑﺎﻫﻤﺪﯾگﺮ زﻧﺎﺷﻮﯾی کﻨﻨﺪ و ﺗﺸکﯿﻞ ﺧﺎﻧﻮاده دﻫﻨﺪ.درﺗﻤﺎم ﻣﺪت زﻧﺎﺷﻮﯾی و ﻫﻨگﺎم اﻧﺤﻼل آن،
زن وﺷﻮﻫﺮ درکﻠﯿﻪ اﻣﻮر ﻣﺮﺑﻮط ﺑﻪ ازدواج، داراي ﺣﻘﻮق ﻣﺴﺎوي ﻣﯿﺒﺎﺷﻨﺪ.
2.ازدواج ﺑﺎﯾﺪ ﺑﺎ رﺿﺎﯾﺖ کﺎﻣﻞ و آزاداﻧﻪ زن وﻣﺮد واﻗﻊ ﺷﻮد.
3.ﺧﺎﻧﻮاده رکﻦ ﻃﺒﯿﻌی و اﺳﺎﺳی اﺟﺘﻤﺎع اﺳﺖ و ﺣﻖ دارد ازﺣﻤﺎﯾﺖ ﺟﺎﻣﻌﻪ و دوﻟﺖ ﺑﻬﺮه ﻣﻨﺪ
ﺷﻮد.
ﻣﺎده ﻫﻔﺪه ﻫﻢ:
1.ﻫﺮﺷﺨﺺ، ﻣﻨﻔﺮدا ً ﯾﺎ ﺑﻄﻮر ﺟﻤﻌی ﺣﻖ ﻣﺎﻟکﯿﺖ دارد.
2.ﻫﯿچ کﺲرا ﻧﻤﯿﺘﻮان ﺧﻮد ﺳﺮاﻧﻪ ازﺣﻖ ﻣﺎﻟکﯿﺖ ﻣﺤﺮوم ﻧﻤﻮد.
ﻣﺎده ﻫژده ﻫﻢ:
ﻫﺮکﺲ ﺣﻖ دارد کﻪ ازآزادي ﻓکﺮ، وﺟﺪان وﻣﺬﻫﺐ ﺑﻬﺮه ﻣﻨﺪ ﺷﻮد.اﯾﻦﺣﻖ ﻣﺘﻀﻤﻦ ﺗﻐﯿﯿﺮ
ﻣﺬﻫﺐ ﯾﺎ ﻋﻘﯿﺪه و ﻫﻤچﻨﯿﻦ ﻣﺘﻀﻤﻦ آزادي اﻇﻬﺎر ﻋﻘﯿﺪه و اﯾﻤﺎن ﻣﯿﺒﺎﺷﺪ وﻧﯿﺰ ﺷﺎﻣﻞ ﺗﻌﻠﯿﻤﺎت
ﻣﺬﻫﺒی و اﺟﺮاي ﻣﺮاﺳﻢ دﯾﻨی اﺳﺖ.ﻫﺮکﺲ ﻣﯿﺘﻮاﻧﺪ ازاﯾﻦ ﺣﻘﻮق ﻣﻨﻔﺮدا ً ﯾﺎ ﺟﻤﻌﺎ ً ﺑﻪ ﻃﻮر
ﺧﺼﻮﺻی ﯾﺎ ﺑﻪ ﻃﻮر ﻋﻤﻮﻣی ﺑﺮﺧﻮردارﺑﺎﺷﺪ.
ﻣﺎده ﻧﺰده ﻫﻢ:
ﻫﺮ کﺲ ﺣﻖ آزادي ﻋﻘﯿﺪ ه وﺑﯿﺎن دارد و ﺣﻖ ﻣﺰﺑﻮر ﺷﺎﻣﻞ آن اﺳﺖ کﻪ ازداﺷﺘﻦ ﻋﻘﺎﯾﺪ ﺧﻮد ﺑﯿﻢ
و اﺿﻄﺮاﺑی ﻧﺪاﺷﺘﻪ ﺑﺎﺷﺪ و درکﺴﺐ اﻃﻼﻋﺎت و اﻓکﺎر و دراﺧﺬ و اﻧﺘﺸﺎر آن ﺑﺎ ﺗﻤﺎم وﺳﺎﯾﻞ ﻣﻤکﻦ
و ﺑﺪون ﻣﻼﺣﻈﺎت ﻣﺮزي، آزاد ﺑﺎﺷﺪ.
ﻣﺎده ﺑﯿﺴﺘﻢ:
1.ﻫﺮ کﺲ ﺣﻖ دارد آزاداﻧﻪ ﻣﺠﺎﻣﻊ و ﺟﻤﻌﯿﺘﻬﺎي ﻣﺴﺎﻟﻤﺖ آﻣﯿﺰ ﺗﺸکﯿﻞ دﻫﺪ.
2.ﻫﯿچکﺲ را ﻧﻤﯿﺘﻮان ﻣﺠﺒﻮر ﺑﻪ ﺷﺮکﺖ دراﺟﺘﻤﺎﻋی کﺮد.
ﻣﺎده ﺑﯿﺴﺖ وﯾکﻢ:
1.ﻫﺮکﺲ ﺣﻖ دارد کﻪ دراداره اﻣﻮر ﻋﻤﻮﻣی کﺸﻮرﺧﻮد، ﺧﻮاه ﻣﺴﺘﻘﯿﻤﺎ ً وﺧﻮاه ﺑﺎ وﺳﺎﻃﺖ
ﻧﻤﺎﯾﻨﺪگﺎﻧی کﻪ آزاداﻧﻪ اﻧﺘﺨﺎب ﺷﺪه ﺑﺎﺷﻨﺪ،ﺷﺮکﺖ ﺟﻮﯾﺪ.
2.ﻫﺮکﺲ ﺣﻖ دارد کﻪ ﺑﺎﺗﺴﺎوي ﺷﺮاﯾﻂ، ﺑﺎﻣﺸﺎﻏﻞ ﻋﻤﻮﻣی کﺸﻮر ﺧﻮد ﻧﺎﯾﻞ آﯾﺪ.
3.اﺳﺎس وﻣﻨﺸﺄ ﻗﺪرت ﺣکﻮﻣﺖ ارادهء ﻣﺮدم اﺳﺖ اﯾﻦ اراده ﺑﺎﯾﺪ ﺑﻪ وﺳﯿﻠﻪء اﻧﺘﺨﺎﺑﺎﺗی ﺑﺮ گﺰار
گﺮدد کﻪ از روي ﺻﺪاﻗﺖ وﺑﻪ ﻃﻮر ادواري ﺻﻮرت پﺬﯾﺮد.اﻧﺘﺨﺎﺑﺎت ﺑﺎﯾﺪ ﻋﻤﻮﻣی و ﺑﺎرﻋﺎﯾﺖ
ﻣﺴﺎوات ﺑﺎﺷﺪ و ﺑﺎ رأي ﻣﺨﻔی ﯾﺎ ﻃﺮﯾﻘﻪء ﻧﻈﯿﺮ آن اﻧﺠﺎم گﯿﺮد کﻪ آزادي رأي را ﺗﺎﻣﯿﻦ ﻧﻤﺎﯾﺪ.
ﻣﺎده ﺑﯿﺴﺖ ودوم:
اﻋﻼﻣﯿﻪ ﺟﻬﺎﻧی ﺣﻘﻮق ﺑﺸﺮ
-٦-
ﻫﺮکﺲ ﺑﻪ ﻋﻨﻮان ﻋﻀﻮ اﺟﺘﻤﺎع ﺣﻖ اﻣﻨﯿﺖ اﺟﺘﻤﺎﻋی دارد وﻣﺠﺎز اﺳﺖﺑﻪ وﺳﯿﻠﻪ ﻣﺴﺎﻋی ﻣﻠی و
ﻫﻤکﺎري ﺑﯿﻦ اﻟﻤﻠﻠی، ﺣﻘﻮق اﻗﺘﺼﺎدي،اﺟﺘﻤﺎﻋی و ﻓﺮﻫﻨگی ﺧﻮد را کﻪ ﻻزﻣﻪء ﻣﻘﺎم و رﺷﺪ آزاداﻧﻪ
ء ﺷﺨﺼﯿﺖ اوﺳﺖ ﺑﺎ رﻋﺎﯾﺖ ﺗﺸکﯿﻼت وﻣﻨﺎﺑﻊ ﻫﺮکﺸﻮر ﺑﻪ دﺳﺖ آورد.
ﻣﺎده ﺑﯿﺴﺖ وﺳﻮم:
1.ﻫﺮکﺲ ﺣﻖ دارد کﺎرکﻨﺪ، کﺎرﺧﻮد را آزاداﻧﻪ اﻧﺘﺨﺎب ﻧﻤﺎﯾﺪ،ﺷﺮاﯾﻂ ﻣﻨﺼﻔﺎﻧﻪ و رﺿﺎﯾﺘﺒﺨﺸی
ﺑﺮاي کﺎرﺧﻮاﺳﺘﺎر ﺑﺎﺷﺪ ودرﻣﻘﺎﺑﻞ ﺑﯿکﺎري ﻣﻮرد ﺣﻤﺎﯾﺖ ﻗﺮارگﯿﺮد.
2.ﻫﻤﻪ ﺣﻖ دارﻧﺪ کﻪ ﺑﺪون ﻫﯿچ ﺗﺒﻌﯿﻀی درﻣﻘﺎﺑﻞ کﺎر ﻣﺴﺎوي، اﺟﺮت ﻣﺴﺎوي درﯾﺎﻓﺖ دارﻧﺪ.
3.ﻫﺮکﺴی کﻪ کﺎر ﻣﯿکﻨﺪ ﺣﻖ دارد ﻣﺰد ﻣﻨﺼﻔﺎﻧﻪ و رﺿﺎﯾﺖ ﺑﺨﺶ درﯾﺎﻓﺖ دارد کﻪ زﻧﺪگی او و
ﺧﺎﻧﻮاده اش را ﻣﻮاﻓﻖ ﺣﯿﺜﯿﺖ و کﺮاﻣﺖ اﻧﺴﺎﻧی ﺗﺄﻣﯿﻦ کﻨﺪ و در ﺻﻮرت ﻟﺰوم ﺑﺎ دﯾگﺮ وﺳﺎﯾﻞ
ﺣﻤﺎﯾﺖ اﺟﺘﻤﺎﻋی کﺎﻣﻞ ﺷﻮد.
4.ﻫﺮکﺲ ﺣﻖ دارد کﻪ ﺑﺮاي دﻓﺎع ازﻣﻨﺎﺑﻊ ﺧﻮد ﺑﺎدﯾگﺮان اﺗﺤﺎدﯾﻪ ﺗﺸکﯿﻞ دﻫﺪ و دراﺗﺤﺎدﯾﻪ ﻫﺎ
ﻧﯿﺰ ﺷﺮکﺖ ﻧﻤﺎﯾﺪ.
ﻣﺎده ﺑﯿﺴﺖ وچﻬﺎرم:
ﻫﺮکﺲ ﺣﻖ اﺳﺘﺮاﺣﺖ وﻓﺮاﻏﺖ وﺗﻔﺮﯾﺢ دارد وﻣﺴﺘﺤﻖ ﻣﺤﺪودﯾﺖ ﻣﻌﻘﻮل ﺳﺎﻋﺎت کﺎرو
ﻣﺮﺧﺼﯿﻬﺎي ادواري، ﺑﺎ اﺧﺬ ﺣﻘﻮق ﻣﯿﺒﺎﺷﺪ.
ﻣﺎده ﺑﯿﺴﺖ وپﻨﺠﻢ:
1.ﻫﺮکﺲ ﺣﻖ دارد کﻪ ﺳﻄﺢ زﻧﺪه گی ﺳﻼﻣﺘی و رﻓﺎه ﺧﻮد وﺧﺎﻧﻮاده اش را ازﺣﯿﺚ ﺧﻮراك
وﻣﺴکﻦ و ﻣﺮاﻗﺒﺘﻬﺎي ﻃﺒی وﺧﺪﻣﺎت ﻻزم اﺟﺘﻤﺎﻋی ﺗﺎﻣﯿﻦ کﻨﺪ و ﻫﻤچﻨﯿﻦ ﺣﻖ دارد کﻪ درﻣﻮﻗﻊ
ﺑﯿکﺎري،ﺑﯿﻤﺎري،ﻧﻘﺾ اﻋﻀﺎء، ﺑﯿﻮه گی، پﯿﺮي ﯾﺎ درﺗﻤﺎم ﻣﻮارد دﯾگﺮي کﻪ ﺑﻪ ﻋﻠﻞ ﺧﺎرج از اراده
اﻧﺴﺎن، وﺳﺎﯾﻞ اﻣﺮار ﻣﻌﺎش ازﺑﯿﻦ رﻓﺘﻪ ﺑﺎﺷﺪ.از ﺷﺮاﯾﻂ آﺑﺮوﻣﻨﺪاﻧﻪ ء زﻧﺪه گی ﺑﺮﺧﻮردار ﺷﻮد.
2.ﻣﺎدران و کﻮدکﺎن ﺣﻖ دارﻧﺪ کﻪ ازکﻤک وﻣﺮاﻗﺒﺖ ﻣﺨﺼﻮﺻی ﺑﻬﺮه ﻣﻨﺪ ﺷﻮﻧﺪ.کﻮدکﺎن چﻪ
ﺑﺮاﺛﺮ ازداواج و چﻪ ﺑﺪون ازداواجﺑﺪﻧﯿﺎ آﻣﺪه ﺑﺎﺷﻨﺪ ﺣﻖ دارﻧﺪ کﻪ ﻫﻤﻪ از ﺣﻤﺎﯾﺖ اﺟﺘﻤﺎﻋی ﺑﺮﺧﻮر
دار ﺷﻮد.
ﻣﺎده ﺑﯿﺴﺖ ﺷﺸﻢ:
1.ﻫﺮکﺲ ﺣﻖ دارد کﻪ ازآﻣﻮزش وپﺮورش ﺑﻬﺮه ﻣﻨﺪ ﺷﻮد.آﻣﻮزش و پﺮورش ﻻاﻗﻞ ﺗﺎ ﺣﺪودي
کﻪ ﻣﺮﺑﻮط ﺑﻪ ﺗﻌﻠﯿﻤﺎت اﺑﺘﺪاﯾی واﺳﺎﺳی اﺳﺖ ﺑﺎﯾﺪ ﻣﺠﺎﻧی ﺑﺎﺷﺪ.آﻣﻮزش اﺑﺘﺪاﯾی اﺟﺒﺎري
اﺳﺖ.آﻣﻮزش ﺣﺮﻓﻪ ﯾی ﺑﺎﯾﺪ ﻋﻤﻮﻣﯿﺖ پﯿﺪا کﻨﺪو آﻣﻮزش ﻋﺎﻟی ﺑﺎﯾﺪ ﺑﺎ ﺷﺮاﯾﻂ ﺗﺴﺎوي کﺎﻣﻞ، ﺑﻪ
روي ﻫﻤﻪ ﺑﺎز ﺑﺎﺷﺪ، ﻫﻤﻪ ﺑﻨﺎ ﺑﻪ اﺳﺘﻌﺪاد ﺧﻮد ﺑﺘﻮاﻧﻨﺪ از آن ﺑﻬﺮه ﻣﻨﺪ گﺮدﻧﺪ.
2.آﻣﻮزش و پﺮورش ﺑﺎﯾﺪ ﻃﻮري ﻫﺪاﯾﺖ ﺷﻮد کﻪ ﺷﺨﺼﯿﺖ اﻧﺴﺎﻧی ﻫﺮ کﺲ را ﺑﻪ ﺣﺪ کﺎﻣﻞ
رﺷﺪ آن ﺑﺮﺳﺎﻧﺪ و اﺣﺘﺮام ﺑﻪ ﺣﻘﻮق و آزادﯾﻬﺎي ﺑﺸﺮ را ﺗﻘﻮﯾﺖ کﻨﺪ.آﻣﻮ زش و پﺮورش ﺑﺎﯾﺪ ﺑﺎ
اﻋﻼﻣﯿﻪ ﺟﻬﺎﻧی ﺣﻘﻮق ﺑﺸﺮ
-٧-
ﺣﺴﻦ ﺗﻔﺎﻫﻢ، گﺬﺷﺖ واﺣﺘﺮام ﺑﻪ ﻋﻘﺎﯾﺪ ﻣﺨﺘﻠﻒ و دوﺳﺘی ﺑﯿﻦ ﺗﻤﺎم ﻣﻠﻞ، ﺟﻤﻌﯿﺖﻫﺎي ﻧژادي ﯾﺎ
ﻣﺬﻫﺒی وﻫﻤچﻨﯿﻦ ﺗﻮﺳﻌﻪ ﻓﻌﺎﻟﯿﺘﻬﺎي ﻣﻠﻞ ﻣﺘﺤﺪ را درراه ﺣﻔﻆ ﺻﻠﺢ وﺗﺴﻬﯿﻞ ﻧﻤﺎﯾﺪ.
3.پﺪرو ﻣﺎدر دراﻧﺘﺨﺎب ﻧﻮع آﻣﻮزش وپﺮورش ﻓﺮزﻧﺪان ﺧﻮد ﻧﺴﺒﺖ ﺑﻪ دﯾگﺮان اوﻟﻮﯾﺖ دارﻧﺪ.
ﻣﺎدهﺑﯿﺴﺖ و ﻫﻔﺘﻢ:
1.ﻫﺮکﺲ ﺣﻖ دارد آزاداﻧﻪ درزﻧﺪه گی ﻓﺮﻫﻨگی–اﺟﺘﻤﺎﻋی ﺷﺮکﺖ کﻨﺪ، از ﻓﻨﻮن و ﻫﻨﺮ ﻫﺎ
ﻣﺘﻤﺘﻊ گﺮدد ودرپﯿﺸﺮﻓﺖ ﻋﻤﻠی وﻓﻮاﯾﺪ آن ﺳﻬﯿﻢ ﺑﺎﺷﺪ.
2.ﻫﺮکﺲ ﺣﻖ دارد از ﺣﻤﺎﯾﺖ ﻣﻨﺎﻓﻊ ﻣﻌﻨﻮي و ﻣﺎدي آﺛﺎر ﻋﻠﻤی،ﻓﺮﻫﻨگی ﯾﺎ ﻫﻨﺮي ﺧﻮد
ﺑﺮﺧﻮردار ﺷﻮد.
ﻣﺎده ﺑﯿﺴﺖ وﻫﺸﺘﻢ:
1.ﻫﺮکﺲ ﺣﻖ دارد ﺑﺮﻗﺮاري ﻧﻈﻤی را ﺑﺨﻮاﻫﺪ کﻪ از ﻟﺤﺎظ اﺟﺘﻤﺎﻋی و ﺑﯿﻦ اﻟﻤﻠﻠی، ﺣﻘﻮق و
آزادﯾﻬﺎﯾی را کﻪ دراﯾﻦ اﻋﻼﻣﯿﻪ ذکﺮ گﺮدﯾﺪه اﺳﺖ ﺗﺎﻣﯿﻦ کﻨﺪ وآﻧﻬﺎ را ﺑﻪ ﻣﻮرد ﻋﻤﻞ ﺑگﺬارد.
ﻣﺎده ﺑﯿﺴﺖ وﻧﻬﻢ:
1.ﻫﺮکﺲ درﻣﻘﺎﺑﻞ آن ﺟﺎﻣﻌﻪ ﯾی وﻇﯿﻔﻪ دارد کﻪ رﺷﺪ آزاد وکﺎﻣﻞ ﺷﺨﺼﯿﺖ او را ﻣﯿﺴﺮ ﺳﺎزد.
2.ﻫﺮکﺲ دراﺟﺮاي ﺣﻘﻮق واﺳﺘﻔﺎده ازآزادﯾﻬﺎي ﺧﻮد، ﻓﻘﻂ ﺗﺎﺑﻊ ﻣﺤﺪودﯾﺘﻬﺎﯾی اﺳﺖ کﻪ ﺑﻪ
وﺳﯿﻠﻪ ﻗﺎﻧﻮن،ﻣﻨﺤﺼﺮا ً ﺑﻪ ﻣﻨﻈﻮر ﺗﺎﻣﯿﻦ ﺷﻨﺎﺳﺎﯾی و ﻣﺮاﻋﺎت ﺣﻘﻮق وآزادﯾﻬﺎي دﯾگﺮان و ﺑﺮاي
ﻣﻘﺘﻀﯿﺎت ﺻﺤﯿﺢ اﺧﻼﻗی وﻧﻈﻢ ﻋﻤﻮﻣی ورﻓﺎه ﻫﻤﻪ گﺎﻧی،درﺷﺮاﯾﻂ ﯾک ﺟﺎﻣﻌﻪ، دﻣﻮکﺮاﺗﯿک
وﺿﻊ گﺮدﯾﺪه اﺳﺖ.
3.اﯾﻦ ﺣﻘﻮق و آزادﯾﻬﺎ، درﻫﯿچ ﻣﻮردي ﻧﻤﯿﺘﻮاﻧﺪ ﺑﺮﺧﻼف ﻣﻘﺎﺻﺪ واﺻﻮل ﻣﻠﻞ ﻣﺘﺤﺪ اﺟﺮا گﺮدد.
ﻣﺎده ﺳی وم:
ﻫﯿچ ﯾک ازﻣﻘﺮارت اﻋﻼﻣﯿﻪ ﺣﺎﺿﺮ ﻧﺒﺎﯾﺪ ﻃﻮري ﺗﻔﺴﯿﺮ ﺷﻮد کﻪ ﻣﺘﻀﻤﻦ ﺣﻘی ﺑﺮاي دوﻟﺘی ﯾﺎ
ﺟﻤﻌﯿﺘی ﯾﺎ ﻓﺮدي ﺑﺎﺷﺪ کﻪ ﺑﻪ ﻣﻮﺟﺐ آن ﺑﺘﻮاﻧﺪ ﻫﺮﯾک ازﺣﻘﻮق و آزادﯾﻬﺎي ﻣﻨﺪرج دراﯾﻦ اﻋﻼﻣﯿﻪ
را ازﺑﯿﻦ ﺑﺒﺮد وﯾﺎ درآن راه ﻓﻌﺎﻟﯿﺘی ﺑﻨﻤﺎﯾﺪ.