بوسه بر دست پدر واجب است، اما بوسه بر پای مادر واجب‌تر. اسماعیل اسدی دارستانی

 

وقتی چشم به جهان گشودم. قلب کوچکم مهربانی لبخند و نگاهت را که پر از صداقت و بی ریایی بود احساس کرد. دیدم زمانی را که با لبخندم لبخند زیبائی بر چهره خسته ات نشست و دنیایت سبز شدو با گریه ام دلت لرزید و طوفانی گشت. از همان لحظه فهمیدم که تنها در کنار این نگاه پرمهر و محبت است که احساس آرامش و خوشبختی خواهم کرد.

 

رسم زندگی این است روزی کسی را دوست داری و روز بعد تنهایی به همین سادگی او رفته است و همه چیز تمام شده مثل یک مهمانی که به آخر می رسد و تو به حال خود رها می شوی چرا غمگینی ؟ این رسم زندگیست پس تنها آوازبخوان

 

 

یه روزی میاد که بعدش دیگه مهم نیست فردایی در کار هست یا نه ؟اون روز روزیه که مادرت پیشت نیست

 

 

در دنیا از سه اهنگ می هراسم :

۱- صدای کودکی از بی مادری  ۲- صدای عاشقی از جدایی  ۳- صدای مجرمی از بی گناهی

 

 

 

دانشمندان کشف کرده‌اند که نوزادانی که به اندازه‌‌ی کافی از مهر و

 محبت مادری بهره نمی‌برند، در بزرگسالی ترسو، پرخاشگر و

 خشن، و آنهایی که مهر مادری بسیاری را تجربه کرده‌اند،

 مهربان‌تر، شجاع‌تر و اجتماعی‌تر می‌شوند.

 

 

 

روزهایی که بی مادرم شروع شد، اصلا نمی‌ارزد به شب برسانم.

مادرجان، اگر یادم می‌آمد آن زانوان همیشه رنجورت،

 آن دل همیشه نگرانت، آن چشمان همیشه

 مضطرب و قد خمیده‌ات را، هرگز صدایم را بلند نمی‌کردم.

بوسه بر دست پدر واجب است، اما بوسه بر پای مادر واجب‌تر.

هر انسانی عطری خاص دارد! گاهی برخی،

عجیب بوی خدا می‌دهند، مثل مادر.

 

 

از تمام دلتنگی ها ، از اشک ها و شکایت ها

 

که بگذریم باید اعتراف کنم

مادرم که میخندد خوشبختم !

 

 

ولی مادر ندارم که لبخندش را ببینم!اش منم مادر داشتم

تا گرمی لبخندش واغوشش را ببینم!!!

 

 

مادر عزیزم!!

مادر کجایی همیشه بدون تو احساس بی کسی وتنهایی میکنم !!!!!!

مادر کاش بودی و تنهایی ام رو میدیدی!!

مادر همه اطرافیانم به حالم دل می سوزونن!!!

مادر دلم خیلی گرفته است!!!!!!

مادر دلم برات  بدجور تنگ شده!!

مادر تو این دل لعنتی ام پره حرفه

 ولی به هیچ کس نمیگم حتی به شریک زندگیم 

 فقط تو دفتر خاطراتم خالی میکنم !!!!

مادر نبودنت کنارم خیلی سخته!!

مادر سه سالمم نشده بود که تنهام گذاشتی

 ۱۶ ساله که ترکم کردی ولی واسه من  هزار سال شده !!!  

مادرپدرم نذاشت حتی یه سال از مرگت بگذره رفت

 ویکی رو جانشین تو کرد!!!!!!!

مادر هنوز نمی تونم باور کنم که تو رفتی و حالا یه نامادری دارم!!!!!

مادر چرا ترکم کردی بعضی وقت میگم حتما دوستم نداشتی!!!!

حتی تو خوابمم نمیای مادرچرا مادر چرا؟

مادر نمی دونی چقدر به وجودت درکنارم شب ازدواجم نیاز داشتم

 ولی نبودی کنارم مادر

اون شب شب خوبی برام نبود همه تنهام گذاشتن!!!

مادرکاش بیای پیشم

مادر باور کن ازنبودنت دارم عذاب میکشم

 وفقط به قابت که همیشه روبرومه زل میزنم

 وفکرمیکنم که چقدر عذاب کشیدی تو این دنیا دلم اتیش میگیره

ومیزنم زیر گریه که هیچی جز وجودت ارومم نمیکنه!!!!

 

داستان عمناک یک مادر

مادر من فقط یک چشم داشت .
 من از اون متنفر بودم …
اون همیشه مایه خجالت من بود.
ا
ون برای امرار معاش خانواده
برای معلم ها و بچه مدرسه ای ها غذا می پخت
یک ر
وز اومده بود دم در مدرسه که به من سلام کنه
و منو با خود به خونه ببره
خیلی خجالت کشیدم .
 آخه اون چطور تونست این کار رو بامن بکنه ؟
به ر
وی خودم نیاوردم ، فقط با تنفر بهش یه نگاه کردم
وفورا از اونجا دور شدم
ر
وز بعد یکی از همکلاسی ها منو مسخره کرد
و گفت هووو .. مامان تو فقط یک چشم داره
فقط دلم میخ
واست یک جوری خودم رو گم و گور کنم .
 کاش زمین دهن وا میکرد و منو ..
کاش مادرم یه جوری گم و گور میشد…
ر
وز بعد بهش گفتم اگه واقعا
میخوای منو شاد و خوشحال کنی چرا نمی میری ؟
ا
ون هیچ جوابی نداد….
حتی یک لحظه هم راجع به حرفی که زدم فکر نکردم ،
چون خیلی اعصبانی بودم .
احساسات ا
ون برای من هیچ اهمیتی نداشت
دلم میخ
واست از اون خونه برم
و دیگه هیچ کاری با اون نداشته باشم
سخت درس خ
وندم و موفق شدم برای ادامه تحصیل به سنگاپور برم

اونجا ازدواج کردم ، واسه خودم خونه خریدم ، زن و بچه و زندگی…
از زندگی ، بچه ها
و آسایشی که داشتم خوشحال بودم
تا اینکه یه ر
وز مادرم اومد به دیدن من
ا
ون سالها منو ندیده بود و همینطور نوه ها شو
وقتی
 ایستاده بود دم در بچه ها به اون خندیدند
 و من سرش داد کشیدم که چرا خودش رو دعوت کرده که بیاد اینجا ،
 اونم بی خبر
سرش داد زدم ": چط
ور جرات کردی بیای
به خونه من و بجه ها رو بترسونی؟!" گم شو از اینجا! همین حالا
ا
ون به آرامی جواب داد : " اوه خیلی معذرت میخوام مثل اینکه آدرس رو عوضی اومدم " و بعد فورا رفت واز نظر ناپدید شد .
یک ر
وز یک دعوت نامه اومد
در خونه من درسنگاپور برای شرکت درجشن تجدید دیدار دانش آموزان مدرسه ولی من به همسرم به دروغ گفتم که به یک سفر کاری میرم .
بعد از مراسم ، رفتم به ا
ون کلبه قدیمی خودمون ؛ البته فقط از روی کنجکاوی .
همسایه ها گفتن که ا
ون مرده
ولی من حتی یک قطره اشک هم نریختم
ا
ونا یک نامه به من دادند که اون ازشون خواسته بود که به من بدن
ای عزیزترین پسر من ، من همیشه به فکر ت
و بوده ام ، منو ببخش که به خونت تو سنگاپور اومدم و بچه ها تو ترسوندم ،
خیلی خ
وشحال شدم وقتی شنیدم داری میآی اینجا
ولی من ممکنه که نتونم از جام بلند شم که بیام تورو ببینم وقتی داشتی بزرگ میشدی از اینکه دائم باعث خجالت تو شدم خیلی متاسفم
آخه مید
ونی … وقتی تو خیلی کوچیک بودی تو یه تصادف یک چشمت رو از دست دادی
به عن
وان یک مادر نمی تونستم تحمل کنم و ببینم که تو داری بزرگ میشی با یک چشم
بنابراین چشم خ
ودم رو دادم به تو
برای من افتخار بود که پسرم میتونست با اون چشم به جای من دنیای جدید رو بطور کامل ببینه
با همه عشق
و علاقه من به تو..
مادر همیشه مادر است.. حتی ما ۸۰ ساله باشیم..

ساعت ۳ شب بود که صدای تلفن، پسری را از خواب بیدار کرد.

 پشت خط مادرش بود.

 پسر  با عصبانیت گفت:  چرا این وقت شب مرا از خواب بیدار کردی؟ 

 مادر گفت: ۲۵ سال قبل در همین موقع شب تو مرا

از خواب بیدار کردی! فقط خواستم بگویم تولدت مبارک…!  

 

پسر از این که دل مادرش را شکسته بود تا صبح خوابش نبرد،

صبح سراغ مادرش رفت. وقتی داخل خانه شد

 مادرش را پشت میز تلفن با شمع نیمه سوخته یافت،   ولی مادر دیگر

در این دنیا نبود

من بدهکار توام ای مادر
همه جانی که به من بخشیدی
لحظاتی که برای امن من جنگیدی
و بدهکار توام عمرت را
روزهایی که ز من رنجیدی
اشک ها دزدیدی، و به من خندیدی
….

 

من بدهکار توام ای مادر!

 
 
دیگر بهار هم سرحالم نمیکند
چیزی شبیه معجزه زلالم نمیکند
آه ای خدا مرا به کبوتر شدن چکار
وقتی که سنگ هم رحم به بالم نمیکند
 

ترا که قلب سرشـــار و روح بزرگ ودستان گرم و زندگی پرورت چراغ راه ماست

امید و تکیه گاه ما

زندگی و هستی ماست

تـــرا ستایش میکنــــــم

تـــرا ستایش می کنــــم

ترا که قلب سرشـــار و روح بزرگ ودستان گرم و زندگی پرورت چراغ راه ماست

امید و تکیه گاه ما

زندگی و هستی ماست

تـــرا ستایش میکنــــــم

ترا که می بخشایی ومهربانی بی توقعت رانثار میکنی

حجت بی اجر و مزدت را

تـــــرا ستایش میکنم

ترا که می سوزی و میکاهی

و برای مهر ورزیدن نه زمان می شناسی، نی مکان

و نه پشیمانی را پیشه میکنی

تـــرا ستایش میکنم

ترا ای مادر پاک ، ای روحانی پاک

ای سرچشمهء همه مهربانی ها، همه فدا کاریها و همه از خود گذشتی ها

تر ای مادر بخشاینده، ستایش میکنم

بخاطر وجودت که صفای آسمان بهار را دارد

بخاطر قلبت که گستردگی دریای پاک را دارد

و بخاطر دامانت که ما را پروراندو لالایت که نشه خواب را در چشمان ما ریخت

و نگران سرنوشتمان

نگران خوب و بد

نگران خوشحالی و غمها بی پایانمان است

ترا ای مادر، ای روحانی مقدس

ستایش میکنم و در برابر عظمت روح

ودر برابر شکوه رنجهای بی دریغت که

هرگز شکوه ای بهمراه ندارد سر تعظیم فرود آورده و میگویم

مادر! تو فرشته ای