تمام حجت یک بسیجی با برادرانشتمام حجت یک بسیجی با برادرانش
جمعه 8 اردیبهشت 91 , ساعت 8:19 صبح
آن
چه حواهید خواند ، وصیت نامه ی به جا مانده از شهید علی رضا مولایی است.
علی رضا مولایی از ساکنان منطقه ی ده تهران بود و پیکر پاکش در بهشت
زهرا به امانت گذاشته شده است:

بسم الله الرحمن الرحیم
بنام الله پاسدار حرمت خون شهیدان
با
سلام بر یگانه منجى عالم بشریت آقا امام زمان (عج) و با درود بر نائب بر
حقش امام امت و با سلام و صلوات بر ارواح پاک و مطهر تمامى شهیدان اسلام
از صدر تا کنون. ادامه مطلب... |
شنبه 2 اردیبهشت 91 , ساعت 10:20 عصر
شنبه 2 اردیبهشت 91 , ساعت 10:19 عصر
شنبه 20 اسفند 90 , ساعت 5:21 عصر
محمد ابراهیم همت در12 فروردین 1334 در شهرضا متولد شد.
ابراهیم
پیش از پیروزی انقلاب از جوانان فعال زادگاهش در مبارزات ضد رژیم پهلوی
به شمار می رفت.پس از پیروزی انقلاب اسلامی ، مدتی را در جهاد سازندگی
گذراند و سپس به جمع پاسداران انقلاب اسلامی پیوسته و عازم کردستان شد.
در
کردستان ، مدتی مسئولیت واحد فرهنگی و روابط عمومی سپاه پاوه را بر عهده
گرفت و سپس فرماندهی سپاه پاوه به او واگذار شد. در همین ایام روابط
نزدیکی با فرماندهی سپاه مریوان ، حاج احمد متوسلیان برقرار نمود و دوستی
عمیقی میان آنان شکل گرفت. از این پس ، حاج همت به جمع مریدان حاج احمد
متوسلیان پیوست و در تاسیس لشکر 27 محمد رسول الله(ص) دوشادوش حاج احمد
شرکت نمود.
پس از عملیات بیت المقدس ، حاج همت به همراه قوای محمد
رسول الله(ص) به سوریه و لبنان عزیمت نمود اما با ربوده شده حاج احمد
متوسلیان ، حاج همت به فرمان حضرت امام ، قوای محمد رسول الله(ص) را به
ایران بازگرداند و در عملیات رمضان حاضر شد.
حاج محمد ابراهیم همت ، دومین فرمانده لشکر محمد رسول الله(ص) سرانجام در 24 اسفند 1362 در عملیات خیبر شربت شهادت نوشید.
پیکر پاک حاج همت در زادگاهش «شهرضا» به خاک سپرده شد.
یکشنبه 2 بهمن 90 , ساعت 1:38 عصر
در
پی دیدار رهبر انقلاب از خانوده شهید مصطفی احمدی روشن، پایگاه
اطلاعرسانی دفتر حفظ و نشر آثار حضرت آیتالله خامنهای گزارشی حاشیهای
از این دیدار منتشر کرده است.
سرم را تکیه داده بودم به شیشهی
ماشینی که از لابهلای اتومبیلهای توی خیابان به سرعت میرفت تا به موقع
برسیم خانهی مصطفی؛ به موقع یعنی زودتر از رهبر انقلاب.
مصطفی سر
جمع 7 ماه و 7 روز بزرگتر از من بود و پسرش هم تقریباً همسن دخترم. فکر
کردم به اینکه اگر اتفاقی – مثلاً تصادف- برایم پیش بیاید حال خانوادهام
چطور خواهد شد؛ پدر، مادر، همسر، دخترم، برادرها و بقیه. از روی محبت، هیچ
دلم نخواست که تصورشان بکنم؛ ولی چند دقیقهی بعد قرار بود برسم به
خانهی جوانی همریش و همسنوسال خودم که اتفاقی برایش افتاده و حال
خانوادهاش را تصویر کنم. خانوادهای که دیگر او را نخواهند دید.
ماشین
در ترافیک سنگین از بیت رهبری در انتهای فلسطین آمده بود تا اول پاسداران
و در خیابان گل نبی و ترافیکش – همانجا که ماشین مصطفی را منفجر کردند-
سر از شیشهی ماشین برداشتم. فکر کردم اگر به لطف رانندگی! رانندهمان
همین الان نمیریم بالاخره گریزی هم از تقدیر همیشگی و همگانی حضرت حق
نداریم. یک لحظه فکر اینکه آدمی مثل مصطفی چقدر میتواند خوشبخت و
خوشعاقبت باشد، از جا پراندم. این ماجرا زاویهی دید صحیح میخواهد. از
این زاویه همهاش شور است و حماسه. ادامه مطلب... |
دوشنبه 19 دی 90 , ساعت 7:39 عصر
سه شنبه 29 آذر 90 , ساعت 8:20 عصر
وقتی
سرداری در گمنامی شهید بشود، سخن گفتن از او سخت خواهد بود و شاید بهترین
کسانی که میتوانند در مورد او صحبت کنند، دوستان و همرزمان بسیار نزدیکش
باشند.
سردار شهید حاج حسن تهرانیمقدم، یکی از همانهایی است که
دوستانش، اولین ویژگی او را در "گمنامی" و "اخلاص" خلاصه می کنند و همین
گمنامی است که موجب میشود تا برای شناخت بیشتر او سراغ یکی از
نزدیکترینهایش برویم.
سردار امیرعلی حاجیزاده فرمانده نیروی
هوافضای سپاه پاسداران که بیش از سه دهه از نزدیکترین دوستان سردار
طهرانیمقدم بود، در گفتوگویی به برخی خاطرات و خصوصیات همرزم شهیدش می
پردازد که امید است در آستانه چهلمین روز شهادت این سردار سرافراز سپاه
اسلام، مقبول دوستداران راه شهدا بیفتد.
سردار حاجی زاده در ابتدای
این گفتگو به این نکته اشاره می کند که دوست دارد همچون ایام دفاع مقدس،
همرزم شهیدش را با نام کوچک صدا کند چرا که این نشانه ای از آن روزهاست که
هیچ لقب و عنوانی جز اسم کوچک در میان رزمندگان رایج نبود.
متن کامل این گفتگو یه شرح زیر است.
تنها خواص سپاه او را می شناختند
روحیه
حسن اینطور بود که خودش می خواست گمنام باشد و همین، کار دوستانش را سخت
می کرد. البته ما شهدای زیادی داشتیم که مردم آنها را می شناختند و دوستان
و نزدیکان آنها، فقط قدری اطلاعات بیشتر از آنها می دادند اما حسن از اول
دوست داشت گمنام باشد و این گمنامی هم به گونه ای بود که غیر از خواص
سپاه، کسی او را نمی شناخت.
ما در سی سالی که با حسن بودیم، چیزهای
زیادی از او یاد گرفتیم و اولین موضوع که برای ما از همان سالهای اول
جنگ، مشهود بود اینست که هر کار او تنها برای رضای خدا بود و دیگران را هم
به این کار توصیه می کرد.
اینکه می گویم "هر کاری" یعنی حتی ورزش کردن، غذاخوردن و دعا کردنش هم تنها برای رضای خدا بود و این را در عمل نشان می داد. ادامه مطلب... |
جمعه 11 شهریور 90 , ساعت 1:57 عصر
دهم شهریورماه سالروز شهادت سردار بزرگ سپاه اسلام، شهید محمود کاوه است.
به
این مناسبت مروری می کنیم بر زندگی، فعالیتها و چگونگی شهادت شهید کاوه،
به این امید که رهرو راهش باشم و یاریگر ما در روز جزا باشد.
تولد و کودکی
سال
1340 هجری شمسی در مشهد مقدس متولد شد. پدرش که از کسبه متعهد به شمار
میآمد، در دوران ستمشاهی و اختناق، با علما و روحانیون مبارز، از جمله
حضرت آیتالله العظمی خامنهای، شهید هاشمینژاد و شهید کامیاب ارتباط
داشت. وی که برای تربیت فرزندش اهمیت زیادی قائل بود، محمود را همراه خود
به مجالس و محافل مذهبی و نماز جماعت میبرد و از این راه فرزندش را با
مکتب اهل بیت (ع) و تعالیم انسانساز اسلام آشنا میکرد.
|
یکشنبه 5 تیر 90 , ساعت 7:23 عصر
آقا
لوله تنفس داشتند و نمیتوانستند حرف بزنند. خودشان کاملاً حس کرده بودند
که دست راستشان کار نمیکند. اولین چیزی که با دست چپ نوشتند، دو سؤال بود. به
گزارش گروه جهاد و مقاومت مشرق، ابتدای پیروزی انقلاب یکی از مشکلات جدی
نظام جمهوری اسلامی موضوع منافقینی بود که برای رسیدن به اهدافشان دست به
هر کاری می زدند و از کشته شدن زنان و کودکان و بی گناهان هیچ ترسی
نداشتند. سال 60 سالی بود که آنها با عملیات های تروریستی پی در پی سعی در
براندازی نظام داشتند. یکی از این عملیات ها ترور مقام معظم رهبری در 6
تیر 60 بود که الحمدالله با شکست منافقین رو به رو شد.
*چهار
پنج روز از عزل بنیصدر میگذشت. جنگ با عراق و شورش منافقین بعد از
اعلام جنگ مسلحانه با جمهوری اسلامی، بحث داغ محافل بود. آیتالله
خامنهای که از جبههها برگشته و خدمت امام رسیده بودند، بعد از دیدار،
طبق برنامه شنبهها، عازم یکی از مساجد جنوبشهر برای سخنرانی بودند.
خودرو
حامل آیتالله خامنهای که از جماران حرکت میکرد، آن روز مهمان ویژهای
داشت؛ خلبان عباس بابایی که میخواست درد دلهایش را با نماینده امام در
شورای عالی دفاع در میان بگذارد. آنها نیم ساعت زودتر از اذان ظهر به
مسجد ابوذر رسیدند و گفتوگوشان را در همان مسجد ادامه دادند.
نماز
ظهر تمام شد. آقا رفتند پشت تریبون. نمازگزاران همانطور منظم در صفوف
نماز نشسته بودند. پرسشهای نوشته مردم را به سخنران میدادند، اگرچه
بعضی از پرسشها تند و حتی گاهی بیربط بود. آقا در سخنرانی مقدمهای
چیدند تا به اینجا رسیدند که: «امروز شایعات فراوانی بین مردم پخش شده و
من میخواهم به بخشی از آنها پاسخ بدهم.»
بین جمعیت
ضبط صوتی دست به دست شد تا رسید به جوانی با قد متوسط و موهای فری و کت و
پیراهن چهارخانه و صورتی با تهریش مختصر که آن روزها کلیشه چهره و تیپ
خیلی از جوانها بود. خودش را رساند به تریبون. ضبط را گذاشت روی تریبون؛
درست مقابل قلب سخنران. دستش را گذاشت روی دکمه Play. شاسی تق تق صدا کرد
و روشن نشد؛ مثل حالت پایان نوار، اما او رفت. ادامه مطلب... |
+ نوشته شده در چهارشنبه سوم خرداد ۱۳۹۱ ساعت 5:19 توسط پایگاه خبری و تحلیلی خبرنگار آزاد خبر ا
|