آرزو-حسرت شده

حوصــــله خواندن ندارم!
حوصـــله نوشتن هم ندارم!
اینهـــــــــمه دلـــــتنگی
نه باخواندن کم میشود نه بانوشتن...
دلم آغــــوش گــرم میخواهد. . .

در خاطری که "تویی" دیگران فراموشند بگذار در گوشت
بگویم"میخواهمت" این خلاصه ی تمام حرفای
عاشقانه ی دنیاست... لیک نه برای من این ها همه برای دیگریس من که دیکه از خیالشم خسته شدم نه انگیزه دارم نه شرایطشو دیگه تو این سن فکر میکنم فسیل شدم خلاصه از ما گذشت شما از این دوران لذت ببرین من به خرابادگی عادت دیرینه دارم.
گاهی اوقات وقتی خیالت از همه جا راحته...
از همه چی...
وقتی همه چی داره خوب پیش میره...
وقتی كه دیگه هیچ ترسی از زندگی نداری و سینه رو سپر كردی...
طوری میشكنی كه ندونی از كجا خوردی...
پشت سرت هم كه نگاه میكنی هیچ غریبه ای نمیبینی...
چقدر شیرین است با تو بودن،در آغوش تو آرام گرفتن،با بوسه ای از لبانت به اوج عشق رسیدن زندگی ام فقط با تو زیباست،تویی که دنیای من،وجود منی..تویی که تنها دلیل تپیدن قلب منی..
هر لحظه که می گذرد بیشتر به زیبایی عشقمان پی می برم..به راستی اگر اصلا کسی وجود داشت چی میشد؟
نه اینکه زانو زده باشم …
نــــــــــــــــــــــــ ــــــــــه !!!
فقط تنهایی سنگین است !
چقدر دلم میخواهد نامه بنویسم ....
تمبر و پاکت هم هست ....
و یک عالمه حرف . ...
کاش کسی جایی منتظرم بود ....
همیشه روش نمیشد این عاشق خجالتی
همش از پشت شیشه میدید تورو یواشكی
لحظه هارو میشمرد تا كه دوباره رد بشی
با این نگاهت دلو آسون بكشی
انتظار می کشیدم صدای پاتو بشنوم
منتظر بودم بیایو عکستو بازم بکشم
دست و پامو گم می کردم بند میومد زبونم
هر وقت که می خواستم بگم تویی تو وجود من
یه روزی جرات دادم به این دلم بیامو بهت بگم دوست دارم
اما تا اومدم پشت پنجره دستاتو دیدم توی دست دیگه
چشم انتظاری بسه دیگه بیقراری فهمیدم بسه دیگه
از خدا خواستم خراب شه اسمونم تا از این دنی ا برم دل بکنم
اخه اونی که منو تنها گذاشت قدر این عشقو توی این دنیا نذاشت
ای خدا اون منو پشت سر گذاشت عشق شیشه ای اره فایده نداشت
خودش را به نفهمیدن میزند .....
وقتی کسی دلتنگی نگاهم را نفهمید..... سکوت میکنم
تا شاید سکوت دیواره ی بی تفاوتی آنها را از هم بپاشاند
و دل خوش باشم به اینکه میتوان بی خیالی انسانها را با بی خبریشان طاق زد
چون مثل آنها قبله نمیشناسم وقبله ام همان سویی است که نگاهت میچرخد .....
میگویند احمق :

نگاهش دیگری را گرفته ..... به دیگری نگاه میکنم .....
لبخند میزنم ..... با جسارتی باور نکردنی میگویم :
حتما فرشته ایست بی همتا ....
وقتی نگاه او را به سوی خود میکشد یعنی قابل ستایش است ....
مردم كشور من با نفرت بیشتری به صحنه ی بوسیدن دو عاشق نگاه میكنند تا صحنه ی اعدام یك انسان .... عحب قصه ای ست ماجرای بیسوادی و سنت .

به خدا بدان که این دست خودم نیست!

اگر میبینی چشمانم در بیشتر لحظه ها خیس است و دستانم سرد است و اگر میبینی همه لحظه های دور از تو بودن اینهمه سخت و پر از غم و غصه است بدان که این دست خودم نیست!
دست خودم نیست که همه لحظه ها تو را در جلو چشمانم میبینم و به یاد تو می باشم.
دست خودم نیست که دوست دارم همیشه در کنارت باشم ، دستانت را بگیرم ، بر
لبانت بوسه بزنم و تو را در آغوش خودم بگیرم!
به خدا دست خودم نیست که هر شب به آسمان نگاه می اندازم و ستاره ای درخشان را میبینم و به یاد تو می افتم!
دست خودم نیست که هر سحرگاه به انتظارت مینشینم تا در آسمان دلم طلوعی دوباره داشته باشی

بعد از آن حادثه در كفر تو جاری نشدم!
با وجودی كه به حكم تو دلم زخمی شد
شاكی از این كه مرا دوست نداری نشدم!
ابر را چوب همین سادگی اش ویران كرد
من كه ویران تر از این ابر بهاری نشدم!
قسمتم بود اگر رفت و مرا تنها كرد
بعد از او غرق شكایت ز تو آری نشدم!
ای خدا غصه نخور! باز همین می مانم!
من زمین خورده این ضربه ی كاری نشدم!
هر كه می خواست مرا از تو جدا سازد دید
هر چه كردی تو به من از تو فراری نشدم!

خداوندا
پریشانم
چه می خواهی تو ازجانم
مرا بی آنکه خود خواهم اسیر زندگی کردی
خداواندا
اگر روزی زعرش خود به زیر ایی
لباس فقر بپوشی
غرورت رابرای تکه نانی
به زیر پای نامردان بیاندازی
و شب آهسته و خسته
تهی دست و زبان بسته
به سوی خانه باز آیی

زمین و آسمان را کفر می گویی
نمی گوی
خداوندا
اگر در روز گرما خیز تابستان
تنت بر سایه ی دیوار بگشایی
لبت برکاسه ی مسی قیر اندود بگذاری
و قدری آن طرف تر
عمارتهای مرمرین بینی
و اعصابت برای سکه ای این سو آن سو در روان باشد
زمین و آسمان را کفر می گویی
نمی گویی
خداوندا
اگر روزی بشر گردی
زحال بندگانت با خبر کردی
پشیمان می شوی از قصه خلقت ، از این بودن از این بدعت
خداوندا تو مسئولی
خداوندا تو می دانی که انسان بودن و ماندن

در این دنیا چه دشوار است
چه رنجی می کشد انکس که انسان است و از احساس سرشار است
من از اون شب های مهتابی میخوامدلم از خاطره های بد جدا
من از اون وقتهایه بیتابی میخوام
آرزو هامو به یک حباب بدم
سیبی از شاخه ی حسرت بچینم
بندازم رو آسمونو تاب بدم
گل ایون بهاره دل من
یه بیابون لاله زاره دل من
من از اون شب های مهتابی میخوام
دلم از خاطره های بد جدا
من از اون وقتهایه بیتابی میخوام
دلم آواز میکنه بیا بیا
تو میری پشت علف ها گم میشی
من میمونم و گل اقاقیا
گل ایون بهاره دل من
یه بیابون لاله زاره دل من
گل ایون بهاره دل من
یه بیابون لاله زاره دل من


گفتی فاصله زیاده بین تو تا سرزمینم
گفتی قلب عاشق من مث انگشتر شانس..
گفتی از وقتی رسیدی اومدی شدی نگینم

من دیوونه اسیرت شدم و تو هم نوشتی..
بر سر عهدم می مونم تا همیشه نازنینم
حالا میگذره از اون روز جای ما انگار عوض شد..
تو یه جور دیگه هستی ولی من بازم همینم
تو توی چشات چی داری كه حالا من آرزومه..
واسه یه لحظه حتی بیام و پیشت بشینم
گل سرخ دم دستت دریغ از یه شاخه چیدن..
من باید از دور بیامو واسه ی تو گل بچینم
من به اون نقطه رسیدم كه اگه حتی نباشی..
همیشه بودی و هستی انتخاب اخرینم
انگار از دست من و دل باز تو رنجیدی عزیزم..
حاضرم بمیرم اما اخمای تو رو نبینم
آسون وداع کردم باهات با اینکه میمیردم برات
کاشکی نمیزاشتم بری کاشکی میوفتادم ب پات
خواسم بگم ترکم نکن.پیشم بمون آی نازنین
شرح پریشونیمو تووو چشمای بارونیم ببین
هرشب با کلی اشتیاق زل میزدم ب آسمون
فرصت نمونده واسه ای ابراز احساس جنون
رفتی و من تنهااااااااااااااااااااااااااااااااااااااشدم
با این غم نااااااااااااااااااااااااااااااااااامهربون
هرجا پی ات گشتم ولی هیچ جا نبوداز تونشون
دل خوش بودم ب این توهم گاهی کنار پنجره
ماه تماشا میکنی با کوله باری خاطره