راستی کجا شنیدم؟
بارها این جمله سوالی را شنیده ام؛ نمی دانم کی و کجا....
راستی کجا شنیدم؟
در سریال های آبکی تلویزیون ودیالوگ هنرپیشه های ضد هنجاری آن؟
در فیلمهای سینمایی تماشچی پسند و جوان فریب و گیشه محور ؟
در گوشه ی پارک شهر ، پشت درخت گردوی بزرگ ؟
در ردیف جلو ویا پشت سر صندلی خود در اتوبوس بین شهری؟
در شبی پاییزی توی کوچه و پس کوچه محله زیر نور کم سوی تیر چراغ برق؟
توی بحث و دعوای والدین با فرزندانشون؟
در پارتی شبانه یا ساحل دریا، راهروی دادگاه؛ پشت خط تلفن های یواشکی، در مسیج ها و آف لاین ها و یا ....؟
نمی دانم هر چه فکر می کنم ریشه این جمله از کجاست و چگونه افتاد سر زبانها، نمی دانم. ولی می خواهم امروز به خودم کمک کنم تا جواب آنرا بیابم.
اگر کسی ، شخصی را دوست داشته باشد و در انتخاب آن هم کاملا دقت کرده و با وسواس ؛ علم و عقل سالم آنرا از میان دوستان دیگر برگزیده باشد و به او علاقه داشته باشد و از گروه دوستان تحمیلی نباشد و یا اتفافی و یا مطابق قرار دادی به نافش نبسته باشند سوال را می توان راحت جواب داد چون وظیفه حکم می کند حتما دوست داشته باشیم و غیر از آن گناه است چون امضا داده ایم که دوست بداریم حتی نمایشی.....
اگر این رفاقت اینترنتی؛ تلفنی و یا .... باشد و یا آشنایی در میهمانی شبانه زیر نور رنگی چراغ های فلاشر و یا هم صحبتی در جلسات تخصصی ؛ هنری ؛ نعشگی و خماری غیر رسمی و یا در انتظار صف ایستگاه اتوبوس و یا..... باشد با کمی دقت باید گفت: جواب این سوال را مجتهدین هم به راحتی نمی توانند بدهند چه برسد به من.!!!!!!!!!!!
گاهی یک دوست می تواند شرایطی را ایجاد کند که مسیر زندگی را تغییر دهد و یا اتفاقات آینده و گذشته را زیر سوال ببرد و یا می تواند بالی برای پرواز و یا آخرین نفس قبل از افتادن در چاه بدنامی و فلاکت باشد. گاهی دوست می تواند موقع رفتن پلانی را که پشت دوستش گذاشته بود به یادگاری جا بگذارد و یا تمام زندگی دوستش را جارو بزند و با خود ببرد.
البته دوست خوب هم داریم و چندین جا از آن نام برده شده است و در مدح او کتاب ها و شعر ها نوشته اند. درست است در قدیم می زیسته و اکنون یافت نمی شود ولی چون فسیل آن تا کنون پیدا نشده است بسیاری معتقدند در حد افسانه و داستان تخیلی برای شب چله مادر بزرگ ها بوده است.
حال سوال های بالا را در شرایط زیر از خود بپرسید تا جواب آنرا کشف کنید.
1- دانشجویی که درس و مدرک آکادمیک خود را بخاطر یک رفاقت به باد داد و موقعیت های طلایی زندگی خود را از دست داده است.....
2- کارمندی که بخاطر رفت و آمد با همکارش زیر نظر حراست قرار دارد و بخاطر مسائل سیاسی و یا ضد اخلاقی از کار اخراج می شود....
3- کسی که غرور و شخصیت خود و آبروی چندین ساله اش را بین خانواده و فامیل بخاطر ندانم کاری و کم عقلی دوستش از دست می دهد و انگشت نمای فامیل و همسایگان می شود...
4- مومنی که تن به گناه و کاهلی داده و از یاد و نام خدا غافل میشود و گاهی دین و اعتقاداتش را هم از دست می دهد و...
5- شخصی پول و ثروت خود را بر سر اعتماد به دوست از دست می دهد زمین و خانه و شرکت و کارخانه ها در این نوع قمار رفاقت به باد می رود...
6- جوانی ساده که وقت گران بهای خود را صرف رفاقت کرده از روی خامی در دل را به نگاهی و لبخندی داده و به دام یک عقرب سیاه می افتد و شب ها را با غم و روز ها را به امید دیدار سپری می کند و در آخر کار هم بعد از چند ماه کنار گذاشته می شود....
7- محقق ، مخترع و نویسنده ای که نوشته ها و تحقیقات خود را بر اساس رفاقت و دوستی به شخصی می سپارد و چند ماه بعد می بیند آن اختراع و یا کتاب به نام دوستش و یا شخصی دیگر به ثبت رسیده است و یا........
8- هم تیمی و یا همکلاسی برای رسیدن به جا و موقعیت دوستش به او زمان و محل مسابقه را نمی گوید و رفیقش را دور زده و خود به مسابقه می رود تا.......
9- همسایه ای که بخاطر کمک کردن و یا دلسوزی ، با همسایه دوست شده و ناخواسته صمیمی و در مدتی کوتاه غلام حلقه به گوش می گردد و گاهی این داستان با یک کاسه آش نذری شروع می شود و ....
10- تاجری و یا کاسبی و یا دوستی دکانی مشترک با دوستی دارد که به شراکت بنا شده است و دوست زیرک کم کاری و کم فروشی و یا غش در معامله کرده و ادعای ورشکستگی می کند و ....
این مثال ها مشتی از خروارها رفاقت های ساختی و تصنعی امروزی است که به زودی گند آن در می آید و دیگر مفری نیست .کمی به شانه های خودم نگاه می کنم جای پای دوستانی را می بینم که پای خود را با غرور و بی رحمی بر روی شانه های من گذاشتند و بالا رفتند ، مدرکی گرفتند ، به جایی رسیدند برای خود کسی شدند و مرا فراموش کردند. البته نمی گویم عمدا چون نوشته ام سیاه میشود. حالا فهمیدم که من راحت می توانم به سوال های بالا جواب دهم .
رفاقت ها شده آدامس گونه تا شیرینی در جسم بی جان آدامس وجود دارد دندانهایمان را در بدنه ی آن فرو می بریم با زبان هل می دهیم تا جایی از آن بدون فشار نماند کاملا مورد استفاده قرار گیرد بعد از آن که شیرینی آن تمام شد و تغییر مزه داد و یا خسته کرد ما را ، آن را دور می اندازیم و یک تف هم روش و یا با یک لگد می چسبانیمش زیر کفش تا کسی دیگر از آن استفاده نکند . مثل بسیاری از دوستی ها!!!!!
بد بخت ترین ادم ها به نظر من کسی است که در این رفاقت دل را هم داده باشد و بعد بفهمد با او بازی شده و برای سرگرمی و خوشی و خنده از او استفاده کرده اند و یا بدبخت تر از همه اینکه به اسم عشق و دوستی، لجنزاری درست کرده باشند و با کلمات زیبا ویا با نشان دادن درب باغی پر از گل و وعده ی "بزک نمیر بهار میاد "و یا ..... از سادگی او خوب استفاده کرده و بر جوانی و زیبایی و ثروتش تاخته باشند و ...........
قدیمی ها گفته اند عشق چشم آدم را کور و گوش آدم را کر می کند و حقایق برایش به گونه ای دیگر جلوه می کند: رنگ فصل ها و آسمان ، نغمه ی پرندگان ، ساز چوپان و سخنان و چهره یار ملکوتی است و در یار زشتی وجود ندارد ، جای او در قلب است . دل عاشق صندوقچه اسرار معشوق است. کسی را در حریم او راه نیست چون همه نامحرمند. بخل و حسادت ، دور زدن و پیچوندن، دروغ و نقش بازی کردن، مخفی کاری و مارمولک بازی، نیش زدن و نامردی، بی معرفتی و نامروتی، کینه و عداوت ، گناه و شقاوت همگی از این عشق های یکطرفه و جسمی سرچشمه می گیرد....
از خود گاهی می پرسم: وقت و عمر ؛ آبرو و حیثیت ، پول و ثروت ؛ شادی و جوانی ، شخصیت و منش ؛ غرور و سربلندی ؛ آزادی و مردانگی ؛ دین و اعتقادات خود را پای که ریختم و با چه کسی زندگیم را که هرگز تکرار نمی شود شریک شدم و به چه قیمتی؟
دلا خو کن به تنهایی که از تن ها بلا خیزد
راستی عاشقی مگه گناهه؟؟؟
دوست داشتن ج