آستارا
زندگی نامه ستارخان (سردار ملی)
سه شنبه 9 خرداد 1391 10:14 ق.ظ

ستارخان پیش از مشروطیت از لوطیان تبریز بود. لوطیان تبریز از قدیم طبقه خاصی را تشكیل میدادند و اخلاق و عادات بخصوصی داشتند. با حكومت و مأمورین دولت همیشه مخالفت می نمودند؛ چنانكه در عصر شاه طهماسب صفوی عده ای از آنان در عصیان طغیان نمودند و به مجازات رسیدند. پس از بروز اختلاف بین متشرعه و شیخیه، لوطی ها نیز دو دسته شدند و به مخالفت همدیگر برخاستند. اعمال و رفتار آنان مورد توجه طبقات مردم بود. محمدامین خیابانی دیوانی به زبان تركی درباره وقایع لوطی های تبریز سروده كه در عهد نادرمیرزا مؤلف "تاریخ تبریز" با وصف چند دفعه چاپ كمیاب بوده است. ستارخان از لوطیان بومی نبود، بلكه اصل او از قراجه داغ و از ایل محمدخانلو بود. خود به شیخیه اعتقاد داشت و روزگاری در اطراف شهر به سر می برد. پنهانی به مشهد رفته و برگشته بود.
ستارخان پس از اعلام مشروطیت به شهر آمد و به اسب فروشی اشتغال ورزید و سپس جزو مجاهدین مسلح گردید. پس از بمباردمان مجلس، دعوت انجمن ایالتی آذربایجان را كه خود را به دنیا جانشین مجلس بمباردمان شده معرفی می كرد، قبول كرد. در محله امیرخیز با قوای دولتی جنگ نمود. با وصف شكست مجاهدین و سست شدن آنها، وی استقامت به خرج داد و تسلیم نشد و محله امیرخیز را به تصرف قشون دولتی نداد. وقتی بر ایران گذشته است كه مشروطیت فقط در محله امیرخیز تبریز وجود داشت و همه جای ایران در دست پادشاه مستبد بود.
ژنرال قونسول روس به وی بیرق روسیه داده و تضمین می كرد كه اگر تسلیم شود از تعرض محمدعلی شاه مصون باشد، اما او میهن پرست تر از آن بود كه این پیشنهاد را قبول كند . آنقدر مقاومت كرد تا مجاهدین محلات دیگر به جنبش آمدند و قوای دولت را عقب راندند. این مقاومت به محمدعلی شاه معلوم ساخت كه بلوای تبریز امری جدی است و ممكن است كار آن بلوا بالاتر گیرد و كار به جاهای باریكتر بكشد. این بود كه عین الدوله را به محاصره تبریز فرستاد و از عشایر و خوانین نفر و اسلحه خواست. ستارخان بدواً اردوی ماكو را منهزم نمود و بعداً عین الدوله را عقب نشاند و بر تبریز مسلط شد.
پس از آنكه قشون روس وارد تبریز گردید، وی به شهبندری عثمانی (قونسولخانه) پناه برد و بالاخره به طهران رهسپار شد. در پایتخت مشروطه پذیرایی گرم و باشكوه از وی به عمل آمد. ستارخان با شاه و نایب السلطنه در یك كالسكه نشسته، با جلال تمام وارد شهر گشت و در باغ اتابك منزل گرفت.
این بود تاریخ زندگانی پرحادثه مردی كه مشروطیت ایران را نجات داده است. در یك خانواده كوچك به دنیا آمد، در یك محیط فاسد تربیت شد، در یك ساعت بحرانی دست به اسلحه برد. چون مدافع مشروطیت بود او از یك حركت مترقی دفاع كرد و نامش جاویدان شد. شاید این سخن ارد بزرگ اندیشمند بلند مرتبه كشورمان وصف حال چنین مردان آزاده ایی باشد كه : برآزندگان خواهند ساخت سرآیندگان از پس آن خواهند سرود و زمین آیندگان را بارور می سازند . و هم او باز می گوید : پرهای خون آلود برآزندگان نقش زیبای آزادی آیندگان است .
درباره ستارخان خیلی چیزها نوشته و گفته اند. در خارج
از آذربایجان او را به درستی نشناخته اند. در خود آذربایجان نیز چون مردم
عادی نمی توانستند بر خود هموار كنند كه یك نفر اسب فروش بر یك شهر بلكه بر
یك ایالت فرمانروا باشد. درباره او برای كوچك كردن او قصه ها ساختند و
پرداختند. اما حقیقت قضیه اینكه وی مردی شجاع و میهن پرست و نسبت به
مشروطیت صمیمی بود و چون از آن دفاع كرده، قهرمان مشروطیت به شمار رفته است
و خالی از ضعف و نقص نبوده است. غیر از آن هم نمی شد از وی متوقع بود و
جوانمردی هائی هم داشته است.
دو برادر و یك برادرزاده او را سالداتهای روس به دار زده اند، یعنی در راه مشروطیت قربانی داده است؛ بنابراین سزاوار احترام است.
دیدگاه ها : 0 نظرات
آخرین ویرایش: - -
زندگی نامه مولانا (مولوی)
سه شنبه 9 خرداد 1391 10:13 ق.ظ

نامش محمد و لقبش جلالدین است. از عنوان های او
خداوندگار و مولانا در زمان حیاتش رواج داشته و مولوی در قرن های بعد در
مورد او به کار رفته است. در ششم ربیع الاول سال ۶۰۴ هجری قمری در شهر بلخ
متولد شد.
پدرش ، بهاالدین ولدبن ولد نیز
محمد نام داشته و سلطان العلما خوانده می شده است. وی در بلخ می زیسته و بی
مال و مکنتی هم نبوده است . در میان مردم بلخ به ولد مشهور بوده است. بها
ولد مردی خوش سخن بوده و مجلس می گفته و مردم بلخ به وی ارادت بسیار داشته
اند.
دوران کودکی در سایه پدر
بها ولد
بین سالهای ۶۱۶_۶۱۸ هجری قمری به قصد زیارت خانه خدا از بلخ بیرون آمد . بر
سر راه در نیشابور با فرزند سیزده چهارده ساله اش ، جلال الدین محمد به
دیدار عارف و شاعر نسوخته جان ، شیخ فریدین عطار شتافت . جلال الدین محمد،
بنا به روایاتی در هجده سالگی ، در شهر لارنده ، به فرمان پدرش با گوهر
خاتون ، دختر خواجه لالای سمرقندی ازدواج کرد.
دوران جوانی
پدرش به سال ۶۲۸ در
گذشت و جوان بیست و چهار ساله به خواهش مریدان یا بنا به وصیت پدر ، دنباله
کار او را گرفت و به وعظ و ارشاد پرداخت. دیری نگذشت که سید برهان الدین
محقق ترمذی به سال ۶۲۹ ه.ق به روم آمد و جلال الدین از تعالیم و ارشاد او
برخوردار شد.
به تشویق همین برهان الدین یا خود به انگیزه درونی بود که
برای تکمیل معلومات از قونیه به حلب رهسپار شد. اقامت او در حلب و دمشق روی
هم از هفت سال نگذشت. پس از آن به قونیه باز گشت و به اشارت سید برهان
الدین به ریاضت پرداخت.
پس از مرگ برهان الدین ، نزدیک ۵ سال به تدریس علوم دینی پرداخت و چنانچه نوشته اند تا ۴۰۰ شاگرد به حلقه درس او فراهم می آمدند.
آغاز شیدایی
تولد دیگر او در لحظه
ای بود که با شمس تبریزی آشنا شد. مولانا درباره اش فرموده:” شمس تبریز ،
تو را عشق شناسد نه خرد.” اما پرتو این خورشید در مولانا ما را از روایات
مجعول تذکره نویسان و مریدان قصه باره بی نیاز می سازد. اگر تولد دوباره
مولانا مرهون برخورد با شمس است ، جاودانگی نام شمس نیز حاصل ملاقات او با
مولاناست. هر چند شمس از زمره وارستگانی بود که می گوید : گو نماند زمن این
نام ، چه خواهد بودن؟
آنچه مسلم است شمس در بیست و هفتم جمادی الاخره
سال ۶۴۲ ه.ق از قونیه بار سفر بسته و بدین سان ،در این بار ،حداکثر شانزده
ماه با مولانا دمخور بوده است .
علت رفتن شمس از قونیه روشن نیست . این
قدر هست که مردم جادوگر و ساحرش می دانستند و مریدان بر او تشنیع می زدند و
اهل زمانه ملامتش می کردند و بدینگونه جانش در خطر بوده است .
باری آن
غریب جهان معنی به دمشق پناه برد و مولانا را به درد فراق گرفتار ساخت .در
شعر مولانا طوماری است به درازای ابد که نقش “تومرو”در آن تکرار شده است .
گویا
تنها پس از یک ماه مولانا خبر یافت که شمس در دمشق است و نامه ها و
پیامهای بسیاری برایش فرستاد . مریدان و یاران از ملال خاطر مولانا ناراحت
بودند و از رفتاری که نسبت به شمس داشتند پشیمان و عذر خواه گشتند . پس
مولانا فرزند خود،سلطان ولد،را به جستجوی شمس به دمشق فرستاد . شمس پس از
حدود پانزده ماه که در آنجا بود پذیرفت و روانه قونیه شد .اما این بار نیز
با جهل و تعصب عوام روبرو شد و ناگزیر به سال ۶۴۵ از قونیه غایب گردید و
دانسته نبود که به کجا رفت.
مولانا پس از جستجوی بسیار،سر به شیدایی بر آورد.انبوهی از شعرهای دیوان در حقیقت گزارش همین روزها و لحظات شیدایی است .
صلاح الدین زرکوب
پس از غیبت شمس
تبریزی ، شورمایه جان مولانا دیدار صلاح الدین زرکوب بوده است. وی مردی بود
عامی ، ساده دل و پاکجان که قفل را “قلف” و مبتلا را ” مفتلا” می گفت.
توجه مولانا به او چندان بود که آتش حسد را در دل بسیاری از پیرامونیان
مولانا بر افروخت . بیش از۷۰غزل از غزل های مولانا به نام صلاح الدین زیور
گرفته و این از درجه دلبستگی مولانا به وی خبر می دهد . این شیفتگی ده سال
یعنی تا پایان عمر صلاح الدین دوام یافت.
حسام الدین چلپی
روح ناآرام مولاما
همچنان در جستجوی مضراب تازه ای بود و آن با جاذبه حسام الدین به حاصل آمد.
حسام الدین از خاندانی اهل فتوت بود. وی در حیات صلاح الدین از ارادتمندان
مولانا شد . پس از مرگ صلاح الدین سرود مایه جان مولانا و انگیزه پیدایش
اثر عظیم او، مثنوی معنوی ، یکی از بزرگ ترین آثار ذوقی و اندیشه بشری ، را
حاصل لحظه هایی از همین هم صحبتی می توان شمرد.
پایان زندگی
روز یکشنبه پنجم جمادی
الآخره سال ۶۷۲ ه.ق هنگام غروب آفتاب ، مولانا بدرود زندگی گفت. مرگش بر
اثر بیماری ناگهانی بود که طبیبان از علاجش درمانده بودند. خردو کلان مردم
قونیه در تشییع جنازه او حاضر بودند. مسیحیان و یهودیان نیز در سوگ او زاری
و شیون داشتند.
مولانا در مقبره خانوادگی خفته است و جمع بسیاری از افراد خاندانش از جمله پدرش در آنجا مدفون اند.
دیدگاه ها : 0 نظرات
آخرین ویرایش: - -
دکتر علی شریعتی
سه شنبه 9 خرداد 1391 10:13 ق.ظ
ندگی نامه دکتر علی شریعتی

دکتر شریعتی در دوم آذرماه سال ۱۳۱۲ در مزینان ازتوابع شهرسبزوار متولد شد. شریعتی در سال ۱۳۳۷ برای ادامه تحصیل در رشته دکترای ادبیات فارسی به فرانسه رفت و در مدرسه زبانهای شرقی پاریس بنا به پیشنهاد جمالزاده تز دکترای خود را در زمینه تصحیح دکترای بلخ نوشت و با حداقل نمره لازم کار خود را به اتمام رسانید. شریعتی در سال ۱۳۴۳ بهایران بازگشت و ابتدا بهعنوان دبیر دبیرستان و سپس بهعنوان استادیار دانشگاه مشهد شروع به فعالیت کرد. دکتر شریعتی در سال ۱۳۴۸ به حسینیه ارشاد در تهران دعوت شد و از آن زمان با سلسله سخنرانیهای معروف خود به مبارزه ضد حکومت شاه پرداخت. از دکتر شریعتی دهها جلد کتاب و مقاله تحقیقی و متون سخنرانی برجای مانده است. علی شریعتی روز ۲۹ خرداد سال ۱۳۵۶ درگذشت. آرامگاه وی در سوریه است.
بیو گرافی و شرح حال دکتر علی شریعتی
نگاهی به زندگی دکتر علی شریعتی با بازخوانی کتاب «طرحی از یک زندگی» نوشته پوران شریعت رضوی (همسر دکتر)
در
فاصله سالهای تدریسش، سخنرانیهایی در دانشگاهای دیگر ایراد میکرد، از
قبیل دانشگاه آریامهر (صنعتیشریف)، دانش سرای عالی سپاه، پلیتکنیک تهران
و دانشکده نفت آبادان. مجموعه این فعالیتها سبب شد که مسئولین دانشگاه
درصدد برآیند تا ارتباط او را با دانشجویان قطع کنند و به کلاسهای وی که
در واقع به جلسات سیاسی-فرهنگی، بیشتر شباهت داشت، خاتمه دهند. سال شمار
زندگی دکتر : ۱۳۱۲: تولد ۲ آذر ماه ۱۳۱۹: ورود به دبستان «ابن یمین» ۱۳۲۵:
ورود به دبیرستان «فردوسی مشهد» ۱۳۲۷: عضویت در کانون نشر حقایق اسلامی
۱۳۲۹: ورود به دانش سرای مقدماتی مشهد ۱۳۳۱: اشتغال در ادارهٔ فرهنگ به
عنوان آموزگار. شرکت در تظاهرات خیابانی علیه حکومت موقت قوام السلطنه و
دستگیری کوتاه. اتمام دوره دانش سرا. بنیانگذاری انجمن اسلامی دانش آموزان.
۱۳۳۲: عضویت در نهضت مقاومت ملی ۱۳۳۳: گرفتن دیپلم کامل ادبی ۱۳۳۵: ورود
به دانشکده ادبیات مشهد و ترجمه کتاب ابوذر غفاری ۱۳۳۶: دستگیری به همراه
۱۶ نفر از اعضاء نهضت مقاومت ۱۳۳۷: فارقالتحصیلی از دانشکده ادبیات با
رتبه اول ۱۳۳۸: اعزام به فرانسه با بورس دولتی ۱۳۴۰: همکاری با کنفدراسیون
دانشجویان ایرانی، جبهه ملی، نشریه ایران آزاد ۱۳۴۲: اتمام تحصیلات و اخذ
مدرک دکترا در رشته تاریخ و گذراندن کلاسهای جامعهشناسی ۱۳۴۳: بازگشت به
ایران و دستگیری در مرز ۱۳۴۵: استادیاری تاریخ در دانشگاه مشهد ۱۳۴۷: آغاز
سخنرانیها در حسینیه ارشاد ۱۳۵۱: تعطیلی حسینیه ارشاد و ممنوعیت سخنرانی
۱۳۵۲: دستگیری و ۱۸ ماه زندان انفرادی ۱۳۵۴: خانه نشینی و آغاز زندگی سخت
در تهران و مشهد ۱۳۵۶: هجرت به اروپا و شهادت.
سالهای کودکی و نوجوانی
دکتر در کاهک ازروستاهای بخش داورزن شهرسبزوار متولد شد.
مادرش زنی روستایی و پدرش مردی اهل قلم و مذهبی بود. سالهای کودکی را در
کاهک گذراند. افراد خاصی در این دوران بر او تاثیر داشتند، از جمله: مادر،
پدر، مادر بزرگ مادری و پدری و ملا زهرا (مکتب دار ده کاهک).
دکتر در
سال ۱۳۱۹ -در سن هفت سالگی- در دبستان ابنیمین در مشهد، ثبت نام کرد اما
به دلیل اوضاع سیاسی و تبعید رضاخان و اشغال کشور توسط متفقین، استاد (پدر
دکتر)، خانواده را بار دیگر به کاهک فرستاد. دکتر پس از برقراری صلح نسبی
در مشهد به ابنیمین برمیگردد. در اواخر دوره دبستان و اوائل دوره
دبیرستان رفت و آمد او و خانواده به ده به دلیل مشغولیتهای استاد کم
میشود. در این دوران تمام سرگرمی دکتر مطالعه و گذراندن اوقات خود در کتاب
خانه پدر بود. دکتر در ۱۶ سالگی سیکل اول دبیرستان (کلاس نهم نظام قدیم)
را به پایان رساند و وارد دانش سرای مقدماتی شد. او قصد داشت تحصیلاتش را
ادامه دهد.
در سال ۳۱، اولین بازداشت او رخ داد و این اولین رویارویی او
و نظام حکومتی بود. این بازداشت طولانی نبود ولی تاثیرات زیادی در زندگی
آینده او گذاشت. در این زمان فصلی نو در زندگی او آغاز شد، فصلی که به
تدریج از او روشنفکری مسئول و حساس نسبت به سرنوشت ملتش ساخت.
آغاز کار آموزی
با گرفتن دیپلم از دانش سرای مقدماتی، دکتر در ادارهٔ فرهنگ استخدام شد. ضمن کار، در دبستان کاتبپور در کلاسهای شبانه به تحصیل ادامه داد و دیپلم کامل ادبی گرفت. در همان ایام در کنکور حقوق نیز شرکت کرد. دکتر به تحصیل در رشته فیزیک هم ابراز علاقه میکرد، اما مخالفت پدر، او را از پرداختن بدان بازداشت. دکتر در این مدت به نوشتن چهار جلد کتاب دوره ابتدایی پرداخت. این کتابها در سال ۳۵، توسط انتشارات و کتابفروشی باستان مشهد منتشر و چند بار تجدید چاپ شد و تا چند سال در مقطع ابتدایی آن زمان تدریس شد. در سال ۳۴، با باز شدن دانشگاه علوم و ادبیاتانسانی در مشهد، دکتر و چند نفر از دوستانشان برای ثبت نام در این دانشگاه اقدام کردند. ولی به دلیل شاغل بودن و کمبود جا تقاضای آنان رد شد. دکتر و دوستانشان همچنان به شرکت در این کلاسها به صورت آزاد ادامه دادند. تا در آخر با ثبت نام آنان موافقت شد و توانستند در امتحانات آخر ترم شرکت کنند. در این دوران دکتر به جز تدریس در دانشگاه طبع شعر نوی خود را میآزمود. هفته ای یک بار نیز در رادیو برنامه ادبی داشت و گهگاه مقالاتی نیز در روزنامه خراسان چاپ میکرد. در این دوران فعالیتهای او همچنان در نهضت مقاومت ادامه داشت ولی شکل ایدئولوژیک به خود نگرفته بود.
ازدواج
در تاریخ ۲۴ تیرماه سال ۴۷ با پوران شریعت رضوی، یکی از همکلاسیهایش ازداوج کرد. دکتر در این دوران روزها تدریس میکرد و شبها را روی پایاننامهاش کار میکرد. زیرا میبایست سریعتر آن را به دانشکده تحویل میداد. موضوع تز او، ترجمه کتاب «در نقد و ادب» نوشته مندور (نویسنده مصری) بود. به هر حال دکتر سر موقع رسالهاش را تحویل داد و در موعد مقرر از آن دفاع کرد و مورد تایید اساتید دانشکده قرار گرفت. بعد از مدتی به او اطلاع داده شد بورس دولتی شامل حال او شدهاست. پس به دلیل شناخت نسبی با زبان فرانسه و توصیه اساتید به فرانسه برای ادامه تحصیل مهاجرت کرد.
دوران اروپا
عطش دکتر به دانستن و ضرورتهای تردید ناپذیری که وی
برای هر یک از شاخههای علوم انسانی قائل بود، وی را در انتخاب رشته مردد
میکرد. ورود به فرانسه نه تنها این عطش را کم نکرد، بلکه بر آن افزود. ولی
قبل از هر کاری باید جایی برای سکونت مییافت و زبان را به طور کامل
میآموخت. به این ترتیب بعد از جست و جوی بسیار توانست اتاقی اجاره کند و
در موسسه آموزش زبان فرانسه به خارجیان (آلیس-آلیانس) ثبت نام کند. پس
روزها در آلیس زبان میخواند و شبها در اتاقش مطالعه میکرد و از دیدار با
فارسیزبانان نیز خودداری مینمود. با این وجود تحصیل او در آلیس دیری
نپایید. زیرا وی نمیتوانست خود را در چارچوب خاصی مقید کند، پس با یک کتاب
فرانسه و یک دیکشنری فرانسه به فارسی به کنج اتاقش پناه میبرد. وی کتاب
«نیایش» نوشته الکسیس کارل را ترجمه میکرد.
فرانسه در آن سالها کشور
پرآشوبی بود. بحران الجزائر از سالها قبل آغاز شده بود. دولت خواهان تسلط
بر الجزائر بود و روشنفکران خواهان پایان بخشیدن به آن. این بحران به دیگر
کشورها نیز نفوذ کرده بود.
تحصیلات و اساتید
دکتر در آغاز تحصیلات، یعنی سال ۳۸، در دانشگاه سربن،
بخش ادبیات و علوم انسانی ثبت نام کرد. وی به پیشنهاد دوستان و علاقه شخصی
به قصد تحصیل در رشته جامعه شناسی به فرانسه رفت. ولی در آنجا متوجه شد که
فقط در ادامه رشته قبلیاش میتواند دکتراییش بگیرد. پس بعد از مشورت با
اساتید، موضوع رسالهاش را کتاب «تاریخ فضائل بلخ»، اثری مذهبی، نوشته
صفیالدین قرار داد.
بعد از این ساعتها روی رسالهاش کار میکرد. دامنه
مطالعاتش بسیار گسترده بود. در واقع مطالعاتش گستردهتر از سطح دکترایش
بود. ولی کارهای تحقیقاتی رسالهاش کار جنبی برایش محسوب میشد. درسها و
تحقیقات اصلی دکتر، بیشتر در دو مرکز علمی انجام میشد. یکی در کلژدوفرانس
در زمینه جامعه شناسی و دیگر در مرکز تتبعات عالی در زمینه جامعه شناسی
مذهبی.
دکتر در اروپا، به جمع جوانان نهضت آزادی پیوست و در فعالیتهای
سازمانهای دانشجویی ایران در اروپا شرکت میکرد. در سالهای ۴۰-۴۱ در
کنگرهها حضور فعال داشت. دکتر در این دوران در روزنامههای ایران آزاد،
اندیشه جبهه در امریکا و نامهٔ پارسی حضور فعال داشت. ولی به تدریج با پیشه
گرفتن سیاست صبر و انتظار از سوی رهبران جبهه، انتقادات دکتر از آنها شدت
یافت و از آنان قطع امید کرد و از روزنامه استعفا داد. در سال ۴۱، دکتر با
خواندن کتاب «دوزخیان روی زمین»، نوشته فرانس فانون با اندیشههای
ایننویسنده انقلابی آشنا شد و در چند سخنرانی برای دانشجویان از مقدمه آن
که به قلم ژانپل سارتر بود، استفاده کرد.
دکتر در سال (۱۹۶۳) از رساله
خود در دانشگاه دفاع کرد و با درجه دکترای تاریخ فارغالتحصیل شد. از این
به بعد با دانشجویان در چای خانه دیدار میکرد و با آنان در مورد مسائل
بحث و گفتگو میکرد. معمولا جلسات سیاسی هم در این محلها برگزار میشد.
سال ۴۳ بعد از اتمام تحصیلات و قطع شدن منبع مالی از سوی دولت، دکتر
علیرغم خواسته درونی و پیشنهادات دوستان از راه زمینی به ایران برگشت. وی
با دانستن اوضاع سیاسی – فرهنگی ایران بعد از سال ۴۰ که به کسی چون او – با
آن سابقه سیاسی – امکان تدریس در دانشگاهها را نخواهند داد و نیز علیرغم
اصرار دوستان هم فکرش مبنی بر تمدید اقامت در فرانسه یا آمریکا، برای
تداوم جریان مبارزه در خارج از کشور، تصمیم گرفت که به ایران بازگردد. این
بازگشت برای او، عمدتاً جهت کسب شناخت عینی از متن و اعماق جامعهٔ ایران و
تودههای مردم بود، همچنین استخراج و تصفیه منابع فرهنگی، جهت تجدید
ساختمان مذهب.
از بازگشت تا دانشگاه
دکترسال ۴۳ به ایران برگشت و در مرز دستگیر شد. حکم دستگیری از سوی ساواک بود و متعلق به ۲ سال پیش، ولی چون دکتر سال ۴۱ از ایران از طریق مرزهای هوایی خارج و به فرانسه رفته بود، حکم معلق مانده بود. پس اینک لازمالاجرا بود. پس بعد از بازداشت به زندان غزلقلعه در تهران منتقل شد. اوائل شهریور همان سال بعد از آزادی به مشهد برگشت. بعد از مدتی با درجه چهار آموزگاری دوباره به اداره فرهنگ بازگشت. تقاضایی هم برای دانشگاه تهران فرستاد. تا مدتها تدریس کرد، تا بالاخره در سال ۴۴، بار دیگر، از طریق یک آگهی برای استادیاری رشته تاریخ در تهران درخواست داد. در سر راه تدریس او مشکلات و کارشکنیهای بسیاری بود. ولی در آخر به دلیل نیاز مبرم دانشگاه به استاد تاریخ، استادیاری او مورد قبول واقع شد و او در دانشگاه مشهد شروع به کار کرد. سالهای ۴۵-۴۸ سالهای نسبتاً آرامی برای خانوادهٔ او بود. دکتر بود و کلاسهای درسش و خانواده. تدریس در دانشکدهٔ ادبیات مشهد، نویسندگی و بقیه اوقات بودن با خانوادهاش تمام کارهای او محسوب میشد.
دوران تدریس
ازسال ۴۵، دکتر به عنوان استادیار رشته تاریخ، در
دانشکده مشهد، استخدام میشود. موضوعات اساسی تدریسش تاریخ ایران، تاریخ و
تمدن اسلامی و تاریخ تمدنهای غیر اسلامی بود. از همان آغاز، روش تدریسش،
برخوردش با مقررات متداول دانشکده و رفتارش با دانشجویان، او را از دیگران
متمایز میکرد. بر خلاف رسم عموم اساتید از گفتن جزوه ثابت و از پیش تنظیم
شده پرهیز میکرد. دکتر، مطالب درسی خود را که قبلاً در ذهنش آماده کرده
بود، بیان میکرد و شاگردانش سخنان او را ضبط میکردند. این نوارها به
وسیله دانشجویان پیاده میشد و پس از تصحیح، به عنوان جزوه پخش میشد. از
جمله، کتاب اسلامشناسی مشهد و کتاب تاریختمدن از همین جزوات هستند.
اغلب
کلاسهای او با بحث و گفتگو شروع میشد. پیش میآمد دانشجویان بعد از
شنیدن پاسخهای او بیاختیار دست میزدند. با دانشجویان بسیار مانوس، صمیمی
و دوست بود. اگر وقتی پیدا میکرد با آنها در تریا چای میخورد و بحث
میکرد. این بحثها بیشتر بین دکتر و مخالفین اندیشههای او در میگرفت.
کلاسهای او مملو از جمعیت بود. دانشجویان دیگر رشتهها درس خود را تعطیل
میکردند و به کلاس او میآمدند. جمعیت کلاس آن قدر زیاد بود که صندلیها
کافی نبود و دانشجویان روی زمین و طاقچههای کلاس، مینشستند. در گردشهای
علمی و تفریحی دانشجویان شرکت میکرد. او با شوخیهایشان، مشکلات روحیشان و
عشقهای پنهان میان دانشجویان آشنا بود. سال ۴۷، کتاب «کویر» را چاپ کرد.
حساسیت، دقت و عشقی که برای چاپ این کتاب به خرج داد، برای او، که در امور
دیگر بیتوجه و بینظم بود، نشانگر اهمیت این کتاب برای او بود. (کویر
نوشتههای تنهایی اوست).
در فاصله سالهای تدریسش، سخنرانیهایی در دانشگاهای دیگر
دیدگاه ها : 0 نظرات
آخرین ویرایش: - -
زندگی نامه شهید محمدجواد تندگویان
سه شنبه 9 خرداد 1391 10:12 ق.ظ

جواد تندگویان در سپیدهدم روز 26 خرداد سال 1329 هجری شمسی پا به عرصه هستی نهاد. قدومش مایه برکت و خیر برای خانواده بود و وجودش روشنی بخش جانشان.
قبل از اینکه به مدرسه برود پدرش او را به مسجد برد و با قرآن آشنا کرد. پدرش از هواداران آیت الله کاشانی ـ روحانی مبارز، مشهور بود.
جواد در محیط ساده خانواده آموخت که معیار اصلی و هدف واقعی زندگی تجمل و رفاه نیست. بلکه غیر از مادیات، ارزشهای والاتر و برتر دیگری نیز وجود دارد. به همین دلیل در طول زندگی خود هیچگاه اجازه نداد وسیله برای او هدف شود. جواد اکثر شبها، با قدمهای کودکانهاش همراه پدر و پدربزرگ به مسجد «بینایی» و هیات «بنیفاطمه» و فاطمیون خانیآباد میرفت. ساکت و آرام در گوشهای مینشست و به نماز خواندن مومنان نگاه میکرد و گوش او به تدریج با دعا و گفتار عالمان دین آشنا شد. هنوز به دبستان نرفته بود که در صف نماز جماعت در کنار پدر و پدربزرگ خود ایستاد و نماز خواند و درس خضوع و خشوع در برابر حق و ایستادگی در مقابل هرچه غیرخدایی، را آموخت. در کنار پدر و پدربزرگش در جلساتی که بعد ازهیات به گونهای خصوصی برگزار میشد شرکت داشت و با مبارزه مکتبی آشنا شد و تا آخرین دقایق حیات پرافتخارش از مبارزه دست نکشید و مسجد و هیات را ترک نکرد.
مهندس تندگویان با وجود اینکه امتیاز لازم را برای اعزام به خارج به عنوان سهمیه بانک ملی به دست آورده بود. در مصاحبه به دلیل اینکه مذهبی متعصب شناخته شد کنار گذاشته شد. ایشان با توجه به علاقهای که داشتند در سال 1354 به تحصیل در دانشکده نفت آبادان مشغول میشوند و فعالیتهای اسلامی و انقلابی خود را در انجمن اسلامی این دانشکده دنبال میکنند. پس از انقلاب با توجه به سوابق انقلابی مهندس تندگویان ایشان از سوی شهید رجایی به عنوان وزیر نفت به مجلس معرفی شدند.
40 روز بعد، شهید تندگویان که به قصد تشویق و تقدیر کارکنان شجاع تاسیسات نفتی از یک راه فرعی عازم آبادان بودند، مورد تهاجم مزدوران صدام قرار گرفته و به اسارت گرفته میشوند که پس از تحمل سالها اسارت به درجه رفیع شهادت نائل آمدند.
پسرم گفت به شهادتم حسادت نمیکنی!
پدر شهید تندگویان از آگاهی شهید بزرگوار نسبت به سرنوشت سفر آخرتش میگوید:
پسرم یک ساعت قبل از آخرین سفرش، به مغازه من تلفن کرد گفت پدر من دارم به جنوب میروم، میخواستم خداحافظی کنم.» گفتم: مواظب خودت باش. خندید و گفت:« به من حسودی میکنی پدر؟» پرسیدم: حسودی؟! از چه بابت؟ گفت:« برای اینکه ممکن است شهید بشوم!».
.... در پایان صحبت خود، مبلغی را نام برد که بابت خمس و زکات بدهکار است. از من خواست چنانچه از سفر بازنگشت. این مبلغ را بپردازم.
مادر شهید تندگویان در مورد اهمیت دادن ایشان به مطالعه و تلف نکردن اوقات فراغت و چند ویژگی برجسته ایشان این چنین میگوید: هرگاه در منزل کاری نداشت از نوارهای قرآن که در خانه داشتیم، استفاده میکرد و من ندیدم که وقت را به بطالت طی کند. همیشه میگفت: «اگر امروزم با دیروزم یکی باشد، از غصه دق میکنم.»
صفت سخاوت در او به قدری برجسته بود که صفات دیگرش را تحتالشعاع قرار داده بود به طوری که مادرم (مادر بزرگ جواد) میگفت: «جواد باعث خدا بیامرزی من است».
اسارت تندگویان مثل شهادت بود
قرار بود که وزرای نفت و بهداشت با معاونان خودشان به اهواز بروند. پرواز، راس ساعت هفت صبح، از پایگاه اول شکاری شروع میشد. همه به جز شهید تندگویان و چند نفر از همکارانش سرقرار حاضر شدند. هرچه تلاش شد، دسترسی به آنان مقدور نشد و بالاخره پس از تاخیر، هواپیما راه افتاد. قبل از اوج گرفتن خبر رسید که شهید تندگویان و همراهان آمدهاند. دوباره هواپیما بازگشت و آنها سوار شدند و به طرف اهواز حرکت کردیم. در اهواز به علت طوفانی بودن هوا، فرود هواپیما میسر نشد. شهید تندگویان گفتند: به اصفهان برویم واز پالایشگاه نفت آنجا بازدید کنیم. بنده نظر دارم که چون برای آمدن به اهواز هماهنگی زیادی انجام شده است به پایگاه وحدتی برویم. همه قبول کردند و شب را در باشگاه نفت مستقر شدیم. همان شب خبر آوردند که حصر آبادان سختتر شده است و در شهر تنها سیبزمینی و پنیر موجود است. فردا به دو گروه تقسیم شدیم. قرار شد عدهای با شهید تندگویان به سمت آبادان حرکت کنند. آخرین ماشین این گروه هنوز چندان دور نشده بود که با یک کامیون برخورد کرد و چند نفری مجروح شدند. با این حادثه همه آن گروه بازگشتند و تا بستری شدن این افراد در آنجا ماندند. این پیشامد موجب شد که برخی از افراد که در ماشین شهید تندگویان نبودند، داخل این ماشین شوند و عدهای هم که داخل آن ماشین شده بودند، به ماشین دیگری منتقل شوند. این گونه بود که تقدیر، مثل همایی که بر سر پادشاهان سایه میاندازد، با یک تصادف کامیون، همسفران آن شهید را برای اسارت برگزید.
دیدگاه ها : 0 نظرات
آخرین ویرایش: - -
زندگی نامه سید محمد حسین طباطبایی
سه شنبه 9 خرداد 1391 10:11 ق.ظ

سید محمد حسین طباطبایی معروف به علامه طباطبایی (زادهٔ ۱۲۸۱ ه.ش.- درگذشتهٔ ۱۳۶۰ه.ش.) فقیه شیعه، مفسر قران و فلسفهدان ایرانی است. [نیازمند منبع]
اهمیت وی به جهت احیای حکمت و فلسفه و تفسیر در حوزههای تشیع بعد از دوره صفویه بودهاست. به ویژه اینکه وی به بازگویی و شرح حکمت صدرایی اکتفا نکرده، به تأسیس معرفتشناسی در این مکتب میپردازد. همچنین با انتشار کتب فراوان و تربیت شاگردان برجسته نظیر مرتضی مطهری در دوران مواجهه با اندیشههای غربی نظیر مارکسیسم به اندیشه دینی حیاتی مجدد بخشیده، حتی در نشر آن در مغرب زمین نیز میکوشد.
وی از دودمان سادات طباطبایی آذربایجان است. در سال ۱۲۸۱ در تبریز متولد شد. در پنج سالگی مادر و در نه سالگی پدر خود را از دست داد. وصی پدر او و تنها برادرش علامه الهی را برای تحصیل به مکتب فرستاد. تحصیلات ابتدایی شامل قرآن و کتب ادبیات فارسی را از ۱۲۹۰ تا ۱۲۹۶ فراگرفت و سپس از سال ۱۲۹۷ تا ۱۳۰۴ به تحصیل علوم دینی پرداخت و به تعبیر خود «دروس متن در غیر فلسفه و عرفان» را به پایان رساند.
خود درباره دوران تحصیلش نوشتهاست:«در اوایل تحصیل که به صرف و نحو اشتغال داشتم، علاقه زیادی به ادامه تحصیل نداشتم و از این رو هر چه میخواندم نمیفهمیدم و چهار سال به همین نحو گذراندم. پس از آن یک باره عنایت خدایی دامن گیرم شده عوضم کرد و در خود یک نوع شیفتگی و بیتابی نسبت به تحصیل کمال، حس نمودم. به طوری که از همان روز تا پایان ایام تحصیل که تقریباً هفده سال طول کشید، هرگز نسبت به تعلیم و تفکر درک خستگی و دلسردی نکردم و زشت و زیبای جهان را فراموش نموده و تلخ و شیرین حوادث در برابر میپنداشتم[کذا]. بساط معاشرت غیر اهل علم را به کلی برچیدم. در خورد و خواب و لوازم دیگر زندگی، به حداقل ضروری قناعت نموده باقی را به مطالعه میپرداختم. بسیار میشد به ویژه در بهار و تابستان که شب را تا طلوع آفتاب با مطالعه میگذرانیدم و همیشه درس فردا را شب پیش مطالعه میکردم و اگر اشکالی پیش میآمد با هر خودکشی بود حل مینمودم و وقتی که به درس حضور مییافتم از آنچه استاد میگفت قبلا روشن بودم و هرگز اشکال و اشتباه درس را پیش استاد نبردم»[۱].
به هر حال علامه طباطبایی بعد از مدتی اقامت در تبریز تصمیم میگیرد تا به قم عزیمت نماید و بالاخره این تصمیم خود را در سال ۱۳۲۵هـ.ش عملی میکند. فرزند علامه طباطبایی در این مورد میگوید: «همزمان با آغاز سال ۱۳۲۵هـ.ش وارد شهر قم شدیم... در ابتدا به منزل یکی از بستگان که ساکن قم و مشغول تحصیل علوم دینی بود وارد شدیم، ولی به زودی در کوچه یخچال قاضی در منزل یکی از روحانیان که هنوز هم در قید حیات است اتاق دو قسمتی، که با نصب پرده قابل تفکیک بود اجاره کردیم، این دو اتاق قریب بیست متر مربع بود. طبقه زیر این اطاقها انبار آب شرب منزل بود که، در صورت لزوم بایستی از درب آن به داخل خم شده و ظرف آب شرب را پر کنیم. چون خانه فاقد آشپزخانه بود پخت و پز هم در داخل اطاق انجام میگرفت - در حالی که مادر ما به دو مطبخ (آشپزخانه) ۲۴ متر مربعی و ۳۵ متر مربعی عادت کرده بود که در میهمانیهای بزرگ از آنها به راحتی استفاده میکرد ـ پدر ما در شهر قم چند آشنای انگشت شمار داشت که یکی از آنها مرحوم آیت الله حجت بود. اولین رفت و آمد مرحوم علامه به منزل آقای حجت بود و کم کم با اطرافیان ایشان دوستی برقرار و رفت و آمد آغاز شد.
لازم به ذکر است که علامه طباطبایی در ابتدای ورودشان به قم به قاضی معروف بودند، چون از سلسه سادات طباطبایی هم بودند، خود ایشان ترجیح دادند، که به طباطبایی معروف شوند. ایشان عمامهای بسیار کوچک از کرباس آبی رنگ و دگمههای باز قبا و بدون جوراب با لباس کمتر از معمول، در کوچههای قم تردد داشت و در ضمن خانه بسیار محقر و سادهای داشت.» [۲]
برطبق نقل دینانی، پس از مدتی که بهاصرار برخی علما مجلس درس روزانهٔ اسفار علامه تعطیل شد، با اصرار طلاب، اجازهٔ تدرسی شفا به وی داده شد. در این میان، علامه به تشکیل کلاسهای شبانهٔ اسفار پرداخت که هفتهای دو شب (شب پنجشنبه و جمعه) و به صورت سیار در خانهٔ شاگردان تشکیل میشد و تعداد معدودی (کمتر از ۱۰ تن) شاگرد ثابت در آن شرکت میکردند. حضور در این کلاسها بدون اجازهٔ خود علامه مقدور نبود. دینانی معتقد است محتوای این کلاسها بیشتر درس خارج فلسفه بود. [۳]
آثار علامه طباطبایی (به استثنای تفسیر المیزان ) را میتوان به دو بخش تقسیم کرد: الف- کتابهایی که به زبان عربی نگاشته شدهاند. این کتابها عبارتند از: ۱- کتاب توحید که شامل ۳ رسالهاست: رساله در توحید رساله در اسماء الله رساله در افعال الله ۲- کتاب انسان که شامل ۳ رسالهاست: الانسان قبل الدنیا الانسان فی الدنیا الانسان بعد الدنیا ۳- رساله وسائط که البته همگی این رسالهها در یک مجلد جمع آوری شده و به نام هفت رساله معروف است. ۴- رسالة الولایه ۵- رساله النبوة و الامامه
ب- کتابهایی که به زبان فارسی نگاشته شدهاند: ۶- شیعه در اسلام ۷- قرآن در اسلام (به بحث درباره مباحث قرآنی از جمله نزول قرآن، آیات محکم و متشابه ناسخ و منسوخ و ... پرداختهاست.) ۸- وحی یا شعور مرموز ۹- اسلام و انسان معاصر ۱۰- حکومت در اسلام ۱۱- سنن النبی (درباره سیره و خلق و خوی پیامبر اسلام در بخشهای مختلف زندگی فردی و اجتماعی ایشان است.) ۱۲- اصول فلسفه و روش رئالیسم (در مورد مبانی فلسفی اسلامی و نیز نقد اصول مکتب ماتریالیسم دیالکتیک است. ۱۳- بدایة الحکمة ۱۴- نهایة الحکمة (این دو کتاب از متون درسی فلسفی بسیار مهم حوزه و دانشگاه محسوب میشود.) ۱۵- علی و فلسفه الهی ۱۶- خلاصه تعالیم اسلام ۱۷- رساله در حکومت اسلامی
علامه طباطبایی دو اثر شاخص دارد، که بیشتر از سایر آثار وی مورد توجه قرار گرفتهاست. نخست تفسیر المیزان است، که در ۲۰ جلد و طی ۲۰ سال به زبان عربی تالیف شدهاست. در این تفسیر، از روش «تفسیر قرآن به قرآن» استفاده شدهاست، و علاوهبر تفسیر آیات و بحثهای لغوی در بخشهایی جداگانه با توجه به موضوع آیات مباحث روایی، تاریخی، کلامی، فلسفی و اجتماعی نیز دارد. این اثر به دو شکل منتشر شدهاست: نخست در چهل جلد، و سپس، در ۲۰ جلد. این اثر توسط سیدمحمد باقر موسوی همدانی به زبان فارسی ترجمه شدهاست.
اثر مهم دیگر او اصول فلسفه و روش رئالیسم است. این کتاب شامل ۱۴ مقالهٔ فلسفی است، که طی دهههای ۲۰ و ۳۰ شمسی تالیف شده و توسط مرتضی مطهری و با رویکرد فلسفهٔ تطبیقی شرح داده شدهاست.[۴] این کتاب نخستین، و یکی از مهمترین کتابهایی است که به بررسی مباحث فلسفی، با توجه به رویکردهای حکمت فلسفی اسلامی و فلسفهٔ جدید غربی پرداختهاست.
[ویرایش] شرحی کوتاه بر دیگر آثار
• بدایه الحکمه:
کتابی که یک دوره تدریس فشرده فلسفه برای دوستداران علوم عقلی در قم و سپس دانشگاههای کشور شد.
• نهایه الحکمه:
این اثر برای تدریس فلسفه با توضیحی بیشتر، عمقی افزون تر و سطحی عالی تر تدوین شدهاست.
• حاشیه بر کفایه:
کتابی اصولی پیرامون قوانین استنباط است.
• مجموعهٔ مذاکرات با پروفسور هانری کربن:
او که محققی فرانسوی است پیرامون چگونگی شیعه و مباحث اعتقادی و... مذاکراتی با علامه داشته که در این کتاب وجود دارد.
• رساله انسان قبل از دنیا، در دنیا و بعد از دنیا:
این کتاب که اکنون با نام «انسان از آغاز تا انجام» ترجمه شدهاست مباحثی مفید از عوالم سه گانه ماده، مثال و عقل مطرح کرده و پیرامون شبهات و دغدغه خاطر جوانان مطالبی بسیار مفید و لازم ارائه کردهاست.
• در محضر علامه طباطبائی:
این کتاب توسط محمد حسین رخشاد نوشته شدهاست و شامل پرسشها و پاسخهای زیادی در موضوعات مختلف از علامهاست.
• شیعه در اسلام:
علامه این کتاب را برای معرفی عقاید شیعه به طور عقلانی نوشتهاست.
• ولایتنامه:
این یک رساله عرفانی از علامهاست که همایون همتی آن را ترجمه کردهاست و انتشارات روایت فتح آن را منتشر کردهاست.
شاگردان :
قابل توجهاست بخش بزرگی از رهبران روحانی انقلاب ایران شاگردان مشترک سیدمحمدحسین طباطبایی و روح الله خمینی هستند. علامه شاگردان زیادی تربیت کرد، که در زیر نام مهمترین آنها ذکر میگردد:
1. امام موسی صدر
2. مرتضی مطهری
3. محمد شجاعی
4. محمد صادقی تهرانی
5. سید محمد حسینی بهشتی
6. سید جلال الدین آشتیانی
7. علی قدوسی (داماد علامه)
8. سید مرتضی جزایری
9. سید محمد حسین حسینی طهرانی
10. محمد اسماعیل صائنی زنجانی
11. عبدالحمید شربیانی
12. غلامحسین ابراهیمی دینانی
13. ابراهیم امینی
14. عبدالله جوادی آملی
15. حسن حسن زاده آملی
16. علی میانجی
17. محمد جواد باهنر(شهید باهنر)
18. عباس ایزدی
19. ابوطالب تجلیل
20. عزالدین حسینی زنجانی
21. سید عبدالله جعفری(تهرانی)
22. علی سعادت پرور(پهلوانی تهرانی)
23. دکتر جواد مناقبی (داماد علامه)
24. محمدی گیلانی
25. یحیی انصاری
26. سید عبدالکریم موسوی اردبیلی
27. سید محمد باقر ابطحی
28. سید محمد علی ابطحی
29. سید مهدی روحانی
30. حسین علی منتظری
31. محمدتقی مصباح یزدی
32. محمد مفتح
33. ناصر مکارم شیرازی
34. حسن نوری همدانی
35. حسین نوری همدانی
36. سیدابراهیم خسروشاهی
37. سید محمد خامنهای
همچنین بسیاری از روشنفکران در جلسات مباحثه از ایشان بهره گرفتند. از آن جمله میتوان به جلسات مباحثه با پرفسور هانری کربن اشاره کرد، که دکتر سید حسین نصر و بسیاری دیگر در آن حضور داشتند و یا جلساتی که در تهران برگزار میشد و افرادی نظیر داریوش شایگان در آن حاضر بودند.
نکته ی جالب توجه این که در این شعر جز لغت حلاج که اسم خاص عربی ست، تمام لغات فارسی انتخاب شده اند.
همی گویم و گفتهام بارها بود کیش من مهر دلدارها
پرستش به مستیست در کیش مهر برونند زین جرگه هشیارها
به شادی و آسایش و خواب و خور ندارند کاری دلافگارها
بجز اشک چشم و بجز داغ دل نباشد به دست گرفتارها
کشیدند در کوی دلدادگان میان دل و کام دیوارها
چه فرهادها مرده در کوهها چه حلاجها رفته بر دارها
چه دارد جهان جز دل و مهر یار مگر تودههایی ز پندارها
ولی رادمردان و وارستگان نیازند هرگز به مردارها
مهین مهرورزان که آزادهاند بریدند از دام جان تارها
به خون خود آغشته و رستهاند چه گلهای رنگین به جوبارها
بهاران که شاباش ریزد سپهر به دامان گلشن ز رگبارها
کشد رخت سبزه به هامون و دشت زند بارگه گل به گلزارها
نگارش دهد گلبن جویبار در آیینهٔ آب رخسارها
رود شاخ گل دربر نیلوفر برقصد به صد ناز گلنارها
درد پردهٔ غنچه را باد بام هزار آورد نغز گفتارها
به آوای نای و به آهنگ چنگ خروشد ز سرو و سمن تارها
به یاد خم ابروی گلرخان بکش جام در بزم میخوارها
گره را ز راز جهان باز کن که آسان کند باده دشوارها
جز افسون و افسانه نبود جهان که بسته است چشم خشایارها
به اندوه آینده خود را مباز که آینده خوابیست چون پارها
فریب جهان را مخور زینهار که در پای این گل بود خارها
پیاپی بکش جام و سرگرم باش بهل گر بگیرند بیکارها
دیدگاه ها : 0 نظرات
آخرین ویرایش: - -
زندگی نامه شهید سرلشگر منصور ستاری
سه شنبه 9 خرداد 1391 10:11 ق.ظ

منصور ستاری دوران ابتدایی را در مدرسه ولی آباد ورامین و دوران متوسطه را در قریه « پوینك » باقر آباد به پایان رسانید . وی در طول دوران تحصیل همواره یكی از شاگردان ممتاز كلاس به شمار میرفت .
شهید بزرگوار پس از اخذ دیپلم متوسطه ، در سال 1346 وارد دانشكدةافسری شد و پس از پایان دورةدانشكده به درجة ستوان دومی نایل آمد . در سال 1350 جهت طی دورةعلمی كنترل رادار به كشور آمریكا اعزام شد و پس از گذراندن دورةیكساله ، در سال 1351 به ایران بازگشت و به عنوان افسر كنترل شكاری نیروی هوایی مشغول به كار شد .
شهید ستاری در سال 1354 در كنكور سراسری شركت كرد و در رشته برق و الكترونیك پذیرفته شد . تعدادی از واحدهای دانشگاهی را گذرانده بود كه با پیروزی انقلاب اسلامی و شروع جنگ تحمیلی تحصیل را كنار گذاشت و همدوش دیگر آحاد مردم به پاسداری از دستاوردهای انقلاب پرداخت.
وی افسری مؤمن ، متعهد ، شجاع ، آگاه ، تیزهوش و كاردان بود . طرحها و ابتكارهای زیادی در تجهیز سیستمهای راداری ، پدافندی به اجرا گذاشت كه در طول جنگ تحمیلی توان نیروی هوایی را در سرنگونی هواپیماهای متجاوز دشمن دو چندان نمود .
تیمسار ستاری به علت فعالیتهای بیش از حدی كه در اجرای طرحهای جنگی از خود نشان داد ، درسال 1362 به سمت معاون عملیات فرماندهی پدافند نیروی هوایی منصوب شد . طرحها و برنامههایی كه شهید ستاری ارائه میداد بسیار منطقی ، عملی ، كاربردی و مؤثر بود . از این رو در سال 1364 به عنوان معاونت طرح و برنامه نیروی هوایی برگزیده شد و به علت لیاقت و كاردانی و شایستگی كه از خود نشان داد ، در بهمن ماه سال 1365 با درجة سرهنگی به سمت فرماندهی نیروی هوایی ارتش جمهوری اسلامی ایران منصوب شد و تا هنگام شهادت عهده دار این مسئولیت بود .
در عملیات خیبر وقتی در محاصره بمباران شیمیایی او ماسك خود را تقدیم به پیرمردی كه راننده لودر بود كرد را همه به یاد دارند. براثر این اقدام وی تا زمان شهادت از شامه بویایی بی بهره شده بود و تا پایان عمر این موضوع را مخفی می كرد.
اقدامات شهید ستاری بر چهار ركن اصلی استوار بود:
۱ـ طرح و برنامه صحیح از ابتدای فرماندهی همراه با آینده نگری هرچه ژرف تر.
۲ـ سازماندهی نیروی انسانی متعهد و كارا = مستعد و مبتكر و بیش از همه خوداتكا و خودباور در پروژه های توسعه پیشرفت.
۳ـ تأمین وسایل و تجهیزات با بهره گیری حداكثر از منافع موجود داخلی و با تكیه بر اهداف خودكفایی كشور.
۴ـ اعمال مدیریت پویا و متكی بر روابط انسانی و ایجاد محیطی هرچه مناسب تر برای تشریك مساعی همگانی.
شهید ستاری با برنامه ای منسجم كه در پیروزی نهایی بسیار مؤثر افتاد به كار پرداخت.
از اقدامات مهم و بنیادین این شهید بزرگوار می توان اجمالاً به مواردی چند اشاره نمود.
ـ تأسیس دانشكده پرواز (خلبانی) این آرزوی دیرینه هر ایرانی وطن پرست و پرسنل نیروی هوایی بود. اولین سری دانشجویان خلبانی در مهرماه سال ۱۳۶۷ وارد دانشكده پرواز شدند.
ـ تأسیس دانشكده پرستاری و راه اندازی مركز تحقیقات و آموزش پزشكی (پاتولوژی) نیروی هوایی.
ـ توجه به آموزش كارا (حین خدمت) و آموزش پرسنل رده میانی.
ـ ایجاد هنرستان كارودانش ـ فنی و حرفه ای درمركز آموزشهای هوایی و اجرای برنامه های آموزش و پرورش برای افرادی كه حداكثر با سن شانزده سال به استخدام نهاجا درآمده بودند تا بتوانند همانند دانش آموزان دبیرستان به تحصیل بپردازند و دیپلم رسمی كشور به آنها اعطاشود.
ـ ایجاد شبكه دیده بانی به منظور تقویت سیستم پدافندی كشور ـ ایجاد شبكه دیده بانی بصری ـ ایجاد موانع هوایی بر فراز دره ها، گذرگاهها و ارتفاعات و...
شهیدستاری كه به واقع معماری آینده نگر برای سیستم پدافند هوایی كشور بود با راه اندازی تأسیسات و امكانات جدید تعمیر و نگهداری و نیز اجرای پروژه هایی نظیر پروژه اوج و نیز راه اندازی مركز پژوهش، تحقیقات و آموزش (پتا) توان نگهداری نیرو را تقویت و به چندین برابر قدرت قبلی ارتقاداد. این مهم برای كشوری كه پایه های صنعتی اش تقریباً ضعیف بود كاری شگرف می باشد. ایجاد مؤسسات فنی و صنعتی پیشرفته برای آموزش پروازی مرحله مقدماتی دانشجویان خلبانی با كمك مهندسین و متخصصین نهاجا با ساخت هواپیمای پرستو. این هواپیما از نظر امكانات عملیاتی تقریباً شبیه هواپیمای بونانزای ساخت آمریكا می باشد.
یكی از مهمترین فعالیتهای سرلشگر شهید منصور ستاری طی سالهای ۶۶ الی پایان جنگ تحمیلی اسكورت ناوگان تجاری كشتی های نفتكش ایران در خلیج فارس و دریای عمان تا خروج آنها بود. انجام عملیات اسكورت باتوجه به حجم عملیات جنگی و مضافاً حجم عملیات عادی و روزانه نهاجا كاری بس عظیم بود.
نگهداری مجتمع پتروشیمی بندرامام، حفاظت از میدان گازی كنگان و مواردی نظیر اینها یادآور اقدامات و جانفشانی های عقابان تیزپرواز و پرسنل پدافندی نیروی هوایی تحت فرماندهی و مدیریت این بزرگوار همیشه به یادماندنی است.
طراحی و ساخت خودروشمس ایجاد خطوط هوایی سها (سازمان هواپیمایی ارتش جمهوری اسلامی ایران) شركت در پروژه های دولتی در راستای امور مهندسی و تأسیساتی، افزایش كارایی و استخراج از معادن تحت پوشش از قبیل نمك سمنان كه نیازمندیهای صنایع نفتی و پتروشیمی كشور را مرتفع و پشتیبانی می نماید، ازدیاد بازده صنایع فلزی (ریخته گری ـ تراش و...) و دریافت سفارش به منظور رفع نیازمندیهای دولتی، نظامی و خصوصی.
شهیدستاری منطقی ترین راه را برای كاهش اثرات محدودیت اعتباری و روبرویی با شرایط پس از جنگ انتخاب نمود و آن خودكفایی هرچه بیشتر نیروی هوایی بود. بدینوسیله علاوه بر آنكه از خروج اعتبارات نیروی هوایی جلوگیری می كرد توان تولیدی و خدماتی را افزایش داده و درآمدهای حاصل از این قبیل فعالیت ها را همواره تحت كنترل و نظارت دقیق قرارداد كه به عنوان پشتوانه ای برای اجرای برنامه های سازندگی موردبهره برداری قرارگرفت.
شهیدستاری با كمك فرماندهان و پرسنل عزیز نیروی هوایی پروژه های بلندمدت را طراحی نمود كه یكی پس از دیگری جامه عمل می پوشد. یكی از این پروژه ها بعد از شهادت ایشان هواپیمای جنگی آذرخش بود كه با حضور رهبر انقلاب در سال ۱۳۷۶ به پرواز درآمد.
به هر تقدیر سرلشگر شهیدمنصور ستاری با حمایت پرسنل از جان گذشته نیروی هوایی آنچه درتوان داشت در طبق اخلاص نهاده و به پیشگاه ملت ایران تقدیم نمود و امروز به خیل شهیدانی پیوسته است كه همواره در فراق آنها می سوخت. روح حماسی او از همان پهنه آسمان نیلگونی كه مأوای همیشگی او و یارانش بود به ملكوت اعلی عروج كرد تا دركنار امام و فرمانده خود آرام گیرد.
دیدگاه ها : 0 نظرات
آخرین ویرایش: - -
زندگی نامه شهید محمد على رجایى
سه شنبه 9 خرداد 1391 10:10 ق.ظ
شهید محمد على
رجایى ، در سال 1312 هجری قمری در شهرستان قزوین متولد شد، تحصیلات ابتدایى
را تا اخذ گواهینامه ششم ابتداى در همین شهرستان به انجام رساند. در سن
چهار سالگى از وجود داشتن نعمت پدر محروم شد و تحت تكفل مادر مهربان و منیع
الطبع قرار گرفت . در سال 1327 به تهران مهاجرت كرد و سال بعد یعنى در
1328 وارد نیروى هوایى شد. در مدت 5 سال خدمت در نیروى هوایى ، دوره متوسطه
را با تحصیل شبانه گذراند، سپس در سال 1335 به دانشسراى عالى رفت و به سال
1338 دوره لیسانس خود را در رشته ریاضى به پایان برد و به سمت دبیر ریاضى
به استخدام وزارت فرهنگ در آمد و به ترتیب در شهرستانهاى خوانسار، قزوین و
تهران به تدریس ، اشتغال ورزید.
شهید رجائى در مدت تدریس ، همیشه
آموزگارى دلسوز، پركار و شایسته بود و ضمن تدریس ، به فرا گرفتن علوم
اسلامى و انجام فعالیتهاى سیاسى همت مى گماشت . در سال 1340 به عضویت نهضت
آزادى در آمد كه منجر به دستگیرى وى (در اردیبهشت 1342) و پنجاه روز زندان
شد. پس آزادى از زندان با شهید باهنر به سازماندهى مجدد هیات موتلفه
پرداخت و براى پرورش افرادى كه بتوانند نبردى مسلحانه را اداره نمایند به
اعزام داوطلبانى به جبهه فلسطین دست زد. در همین رابطه و براى تكمیل برنامه
مزبور (در سال 1350) خود شخصا به خارج از كشور سفر كرد. ابتدا به فرانسه و
تركیه رفت و از آنجا عازم سوریه شد.
شهید رجایى همگام با فعالیتهاى
سیاسى لحظه اى نیز از خدمات فرهنگى غافل نبود از آن جمله تدریس در مدارس
كمال و رفاه ، همكارى با بنیاد رفاه و تعاون اسلامى با همكارى شهید مظلوم
آیت الله دكتر بهشتى و شهید دكتر باهنر و آیت الله هاشمى رفسنجانى .
ایشان
با نهایت شجاعت و شهامت مدت دو سال ، در زندانهاى انفرادى رژیم پهلوى
انواع و اقسام شكنجه ها را تحمل نمود و چون كوهى استوار مقاومت كرد. در اثر
این مقاومتها او را به زندان قصر و سپس به اوین فرستادند. او در زندان به
ماهیت واقعى منافقین پى برد و از آنها تبرى جست . دوران زندان مجموعا چهار
سال به درازا كشید و شهید رجائى در سال 1357 با اوج گیرى انقلاب اسلامى
همراه دیگر زندانیان سیاسى آزاد شد و بلافاصله وارد مبارزات سیاسى و فرهنگى
گردید و به اتفاق عده اى از همكارانش براى بسیج و سازماندهى مبارزات مخفى
معلمان مسلمان ، تلاش گسترده اى را آغاز كرد و موفق به ایجاد انجمن اسلامى
معلمان شد. او در راه پیماییهاى عظیم سال 1357 مخلصانه و با تمام توان
كوشید و نقش موثرى در فعالیتهاى تبلیغاتى آنها داشت .
شهید رجائى پس
از پیروزى انقلاب اسلامى و در سال 1358، مسئولیت وزارت آموزش و پرورش را به
عهده گرفت و در زمان وزارت خود موفق به دولتى كردن كلیه مدارس شد. سپس به
عنوان نماینده مردم تهران در مجلس شوراى اسلامى انتخاب گردید و به دنبال
تمایل مجلس شوراى اسلامى در تاریخ 18/5/1359 به عنوان اولین نخست وزیر
جمهورى اسلامى ایران به مجلس معرفى و با راى قاطع به نخست وزیرى انتخاب شد.
شهید رجائى در این مسئولیت خطیر، على رغم این كه به فاصله بسیار كوتاهى با
توطئه عظیم استكبار جهانى در ایجاد جنگ تحمیلى از سوى رژیم صدام روبرو شد و
همچنین كارشكنى هاى بنى صدر و متحدانش و خرابكاریهاى منافقین و ساواكیها
را در پیش رو داشت ، اما توانست به بهترین وجه از عهده انجام وظایف و
مسئولیتهاى سنگین خود بر آید.
به دنبال عزل بنى صدر از ریاست جمهورى ، شهید رجائى با راى اكثریت مردم محرومى كه شاهد تلاشهاى صادقانه ((این فرزند صدیق ملت و مقلد با وفاى امام ((ره ))
بودند به ریاست جمهورى انتخاب شد. دشمنان قسم خورده انقلاب اسلامى كه توان
تحمل وجود این مایه امید مستضعفان و عنصر ارزشمند و دلسوز را نداشتند در
هشتم شهریور ماه 1360 او را به همراه یار قدیمى اش شهید باهنر در انفجار
دفتر نخست وزیرى به شهادت رساندند.