مجموعه اشعار و جکایت های اسماعیل بابا اسماعیل دارستانی سبک ابداع خاکی در ایران
مجموعه اشعار و جکایت های اسماعیل بابا اسماعیل دارستانی سبک ابداع خاکی در ایران
درد با خدا ...ا دارستانی -دلنوشته
تا که آرام شوی با عشقش
به تو گفتم نگفتم
طبیعت این است
زندگی رو از گرگ باید آموخت ...
هستم تا ته تهش !!!
الهه عشق
درد با خدا ...اا دارستانی -دلنوشته
تا که آرام شوی با عشقش
به تو گفتم نگفتم
طبیعت این است
زندگی رو از گرگ باید آموخت ...
هستم تا ته تهش !!!
الهه عشق
نمیتونم فقط میگم ، خدایا دوستت دارم
باران
اا دارستانی نویسنده و محقق و خبرنگار هیچ گونه سو پیشینه كیفری ندارد.
مشاهیر و چهر های ماندگارایران
آنچه را به من بخشیدی
حكایت و مثالها و اشعار اا دارستانیشعر و اشعار و حكایت های اسماعیل باباخدا جون رهایم نكناین روزا دلا داره از دست میره...عشق من ، همسرم -پیشکش به عشقم ابدیم همسر مهربان و دلسوزم..سارا نیكویی من همینم... میخوای درکم کن نخواستی هم شر کم کندکتر نیستم اما.....بـیـخیـال هـمــﮧ چــےﻣﻨﺎﻇﺮﻩ ﺑﺎ ﺧﺮ ! "روی همه ی آن ها نوشته شده بود: اسماعیل.
خدایا کمکم کن!
از همون موقع اینجوری شدیم !هــــــمراز مــــــــــن.. مجموعه اشعار اسماعیل باباگرگها آغوش خود را باز كنید تا اسماعیل بابا بیاید.سر خاک منآستارا بهشت جهان شهر منهلابه لای ِ شاخه ها معنا یافت !!خاطرات یك ارتشی(پیسكوت)دوباره میسازیم آستارای ما !
دعا کنید پدرم شهید بشه!
جممن از بیگانگان هرگز ننالمخداوندا ... من را عاشق خودت بگردان ..مناجات نامه دكتر هالو
نامه به خدا
آیا میدانستید که:؟طریقه نوشتن وصیت نامهبیا تا قدر یکدیگر بدانیم
تاریخچه آستارا (گردشگری ، مذهبی و سیاسی و جغرافیایی و حیات وحش و..)
قدر سیگارت را بدان و عاشقانه سیگار بکش… شاید فردا حسرتش را بکشیمشاهیر و چهر های ماندگار بندر استارا و لوندویل ...بی قرارگرفتار در مرداب تاریکی-چاله به چاه افتادمفرشته ای به نام "مادر"
دنیای وارونه -عجب رسمیه رسم زمونه (دكتر محمد علی هالو )
بسیجی گمنام
داروخانه الهی
نمی دانم در بهشت چه چیزی هست که در بندر آستارا نیست
بچهها انقلابی حساس امام بودیم
رویا های انقلابی در سرداشتیم
من و مهدی رویاهایم آزادی
رویای من مهدی آزادی کربلا قدس مکه بود
مهدی مثل پدرم جانبازشد
من هم کمتر از آنها نشدم
مهدی به رویاهایش نرسید
پدر و مهدی از این دنیا با موج انفجار خلاص هستند
مهدی وپدرم با موج انفجار دیگر رویا نداشتند
اما من مطمن بودم اینها شهید زنده بودند
عشق خدا قلعه ای محکم و امن و عظیم
مهدی وبابایم در آن راه یافت حفظ شد
از ترس و بیم هر که نیاید در آن گم شود ند و جان دهند . در قلعه عشق خدا گم شدند .از این دنیا خلاص شدند
قلعه عشق خداقدرت ایمان دهد
بابایم پیش خدا رفت در سال ۸۸+۱۳
#مهدی هنوز در قلعه عشق خدا من ماند
#اما موج بیشرف رویاها مهدی را گرفته
#مهدی بخاطر مردم وحکومت وقلعه عشق رفت ...مردم و حکومت مهدی را فراموش کردند.
من ومهدی و ساسان (پدرمان اسدالله) پچه ها حساس انقلاب بودیم
رویاهایم شهادت یا سرباز امام زمان بود
رویا مهدی و ساسان وپدرم رفت .....
رویاها من (اسماعیل) تنها مانده است
رویاهایم دارنند مرا به کشتن می دهند
خدا بالای جانبازم گرفتی ...مهدی همرزم از رویا من گرفتی ...موج بیشرف از رویا
خارجش کرده حتی مرا هم نمی شناسند ..
ما بچه ها حساس انقلاب
ما بچه ها حساس روح الله
اجازه فکر به رویاهای انقلابی نداریم
رویاها فرزندان بسیجی روح الله را قبول ندارنند
خدایا جان مهدی ومرا بگیر یا ظهور آقا برسان
عشق خدا قلعه ای استمحکم و امن بزرگ
هرکه در آن راه یافت حفظ شد از ترس و بیم
هر که نیاید در آنگم شود و جان دهد
قلعه ذغشق خداقدرت ایمان دهد
***
این در هفت سالگی نوشتم بابام عشق کرد
بابام می ره حبهه به جنگ صدام یزیددکافر
بابام میگه نا باغبونه انقلابیم
ما سربازان روح الله بوی باغ و گل رو
با خود می بریم خونه ها ایران
کار بابام تو پارک گل ایران
درخت و گل می کاره برای آینده انقلاب
بابام یه باغبونی که صدام گرگ نابود می کنه
به گل علاقه داره آنهم روح الله
منم به کار باباخیلی علاقه دارم
دلم می خواد که من هم درخت و گل بکارم
بابام میگه رزمنده مدافع وطن همان باغبان است
من بزرگ شدم با مهدی می روم مثل بابام
باغبان ایران و اسلام بشویم تا ظهور آقا
شعر اسماعیل اسدی دارستانی
قسمتی از کتاب اشعار اسماعیل بابا
مشکل در روابط ما اینجاست که ما علاوه بر اینکه چگونگی برقراری پیوند و حفظ یک رابطه رو (از هر نوعی که باشه)نمی دونیم…متاسفانه قطع درست و منطقی یک رابطه رو هم بلد نیستیم…
بزرگی می گفت: بدتر از جدایی، گندی است که انسان ها به باور یکدیگر می زنند!!!
اگر دو نفر حرفی برای گفتن با هم ندارن هیچ دلیلی وجود نداره که همدیگه رو تحمل کنن… و اگر دو نفر تصمیم گرفتند یکدیگر را ترک کنند دلیلی نداره که این وسط کینه ای وجود داشته باشه…
مطمئنا اگر زندگیمون سیر درست و منطقی داشته باشه مسائل مهمتری برای مشغول کردن ذهنمون هست وگرنه ذهن و قلبمون تبدیل به یک سطل زباله می شه که ممکنه هر زباله ای واردش بشه…
مشکل در روابط ما اینجاست که ما علاوه بر اینکه چگونگی برقراری پیوند و حفظ یک رابطه رو (از هر نوعی که باشه)نمی دونیم…متاسفانه قطع درست و منطقی یک رابطه رو هم بلد نیستیم…
بزرگی می گفت: بدتر از جدایی، گندی است که انسان ها به باور یکدیگر می زنند!!!
اگر دو نفر حرفی برای گفتن با هم ندارن هیچ دلیلی وجود نداره که همدیگه رو تحمل کنن… و اگر دو نفر تصمیم گرفتند یکدیگر را ترک کنند دلیلی نداره که این وسط کینه ای وجود داشته باشه…
مطمئنا اگر زندگیمون سیر درست و منطقی داشته باشه مسائل مهمتری برای مشغول کردن ذهنمون هست وگرنه ذهن و قلبمون تبدیل به یک سطل زباله می شه که ممکنه هر زباله ای واردش بشه…
امان ز بی وفایی دنیا
فغان ز سوز و ماتم و غم ها
بدون تو شدم تک و تنها
خدانگهدار ۲
نمیشه باورم که در خاکی
مسافر سپهره افلاکی
من زنده ام تو در دل خاکی
خدانگهدار ۲
خاک مصیبت میریزم بر سر
غم تو میکشه منو آخر ۲
خدانگهدار
_________________
توای چراغ شده خاموشم
نمیشه یاد تو فراموشم
صدات هنوز مونده توی گوشم
خدانگهدار ۲
محبتات نرفته از یادم
بیا و بشنو بغض فریادم
ببین سر قبر تو افتادم
خدانگهدار۲
لبریز آهمو دلم خونه
بدون تو دلم پریشونه
خدانگهدار ۲
-------------------------
شکسته قلبم از فراق تو
بگو چیکار کنم ز داغ تو
تو خونه خاموشه چراغ تو
تنهام گذاشتی۲
ببین که از غم تو دلگیرم
بدون تو از زندگی سیرم
که میک
آن آتشی که روی قلم را تباه کرد
غم واژه های شعر مرا شکل آه کرد
باز این چه شورش است که شب پشت ماه کرد
ابلیس با غرور زمین را نگاه کرد
قومی میان شام و سحر اشتباه کرد
دل را میان اهل زمین بی پناه کرد
پس کوچه های شعر مرا هم سیاه کرد
*کشتی شکست خورده ی طوفان به ما رسید*
*از یار آشنا سخن آشنا رسید*
تا کاروان عشق به جانان رسیده بود
کار قلم به روضه رضوان کشیده بود
چون عشق را دوباره خدا آفریده بود
رنگ از رخ تمام ملایک پریده بود
این بار عشق ،عاشق خود را خریده بود
پایان راه خویش در آیینه دیده بود
شمع میان روضه دمادم چکیده بود
*شاعر میان بند مسمط برید تا*
*این قافیه به واژه ی کرب وبلا رسید*
وای از دلی که در گرو خوف و التجاست
تنها پناه مردم این سرزمین خداست
حالِ تمام اهل حرم حال انزواست
از گوشه ی کجاوه که در بادها رهاست
زینب سوال میکند ؟این سرزمین کجاست
اینجا محل اشک و غم هر چه اولیاست
این خاک گرم خاک خدا خاک نینواست
*می گفت رُدِّنا حرم جدک الحسین*
*بنگر که غصه های حرم تا کجا رسید*
یک فصل بعد نوبت اصحاب می شود
هر گل اسیر شورش سیلاب می شود
هر شاخه گل فدایی ارباب می شود
حتی سیاه معرکه جذاب میشود
جسم شهید ها به زمین قاب می شود
آنچه که چشم ساقی از آن آب می شود
تصویر خواهری ست که بی تاب می شود
*وقت به جنگ رفتن اکبر رسیده است*
*نوبت به رزم شبه رسول خدا رسید*
آرام می روی و خرامان بمان بمان
ای حافظ تمامی قرآن بمان بمان
خیمه شده دوباره پریشان بمان بمان
بالا گرفته اشک عزیزان بمان بمان
آیات سبز سوره ی رحمان بمان بمان
بنگر حسین هم شده حیران بمان بمان
بنگر رسیده برلب او جان بمان بمان
*پشت سرت نگاه پدر خون گرفته است*
*ذکر درون خیمه به واویلتا رسید*
آرام تر برو که بماند هوای تو
اشک رقیه ریخت پی رد پای تو
هر کس صلوة ظهر شنیده نوای تو
حتما شدست دلشده و مبتلای تو
میمیرم از شرار عطش در صدای تو
انگشتری ملک سلیمان فدای تو
صد بار کشته اند پدر را بجای تو
*زانو زنان به یاری فرزند می رود*
*دنیای بعد توست که تا العفی رسید*
برخیز و خون ِدل به دل این پدر نده
بر دشمن دریده نوید ظفر نده
ای خاک خون گرفته به زینب خبر نده
«برخیز و رو به حرمله ی بد نظر نده
پنجاه سال زحمت ما را هدر نده»
بر ساغر شکسته ی ما خون ْجگر نده
تیر خلاص را تو به این محتضر نده
*زینب کنار نعش علی مویه می کند*
*می دانی ای پسر که پدر را چه ها رسید*
حیرت زده حسین پریشان و خسته است
در حسرت شنیدن بابا نشسته است
حیف است که مسیر گلو سخت بسته است
این شاخه گل تمام وجودش شکسته است
هر جزء این صحیفه چرا دسته دسته است
کا ها و یا و عین که از هم گسسته است
تکرار می کنم که پدر سخت خسته است
*مقتل ورق ورق به ابل فضل می رسید*
*وای ازکسی که بر سر این ماجرا رسید*
در کارزار شیر ژیان، ماه هاشمی ست
در رزم سخت تاب و توان ماه هاشمی ست
ذکر لب تمام جهان، ماه هاشمی ست
شیرینی درون دهان ماه هاشمی ست
دست دعای پیر و جوان، ماه هاشمی ست
ذکر تمام جنتیان، ماه هاشمی ست
غمنامه ی امام زمان، ماه هاشمی ست
*افتاد بر زمین وصدا زد برادرم*
*بنگر که ابن ام بنین تا کجا رسید*
دست حسین بر کمرش ای قمر ببین
عمامه نیست دور سرش ای قمر ببین
کو حامیی و کو سپرش ای قمر بیین
یاری نمانده دور و برش ای قمر ببین
دیگر شکست بال و پرش ای قمر ببین
این تیر خورد بر جگرش ای قمر ببین
دیگر شکست کروفرش ای قمر ببین
*از آن زمان حسین شکست و به خون نشست*
*که روی اسب ناله ی ادرک اخا رسید*
تا عمق درد را به زبان خودش چشید
آمد عمود خیمه ی آن مرد را کشید
برگشت و در خیام خودش یاوری ندید
کو آن سپاه و لشکر و فرمانده ی رشید
شاعر نگو نگو که حسین است نا امید
دشمن تمام حرمت ارباب را درید
ای کاش دست غیب ز گهواره می رسید
*تا رو به آسمان نگهی کرد و بغض کرد*
*صوت علی اصغرش از خیمه ها رسید*
باب الحوایج است اگر چه که اصغر است
یک مرد از تبار علی نسل حیدر است
مظلوم و دلرباست شبیه برادر است
کوچکترین کلام ز وحی پیمبر است
جوشن به تن نکرده ولی شیر لشکر است
کوچکترین فدایی ارباب بی سر است
هم نام با علیست و سرباز آخر است
*با حرمله بگو که چه کردید با حسین*
*وای از حکایت ِ غم آن تیر تا رسید*
تیری که آمد و شریان از گلو گرفت
از سیب سرخِ دست پدر ،رنگ و رو گرفت
سیبی که دست شاخه به یک تار مو گرفت
اصغر خمود و در بغل تیر خو گرفت
آنجا که عشق با کفی از خون وضو گرفت
دارو ندار خاطره ها را از او گرفت
حتی رباب از خود ارباب رو گرفت
*حالا حسین مانده و یک داغ بیکران*
*ارباب بی سر آمد و تا بوریا رسید*
این قصه قصه ایست که آخر به سر رسید
حالا که رفته هر چه دلاور به سر رسید
بعد از غروب شمس برادر به سر رسید
وقتی گذشت اشک غم از سر به سر رسید
در پیش اشک و ناله ی خواهر به سر رسید
بعد از شکست سینه ی ساغر به سر رسید
خنجر بدون شرم زمادر به سر رسید
*حالا خدا صحیفه ی والفجر را نوشت*
*تا عرش اشک و ناله ی خیر النسا رسید*