چوپانی را پرسیدند : روزگار چگونه است؟ گفت : گوسفندانم را که پشم چینی کردم ؛ بیشترشان گرگ بودند...
به سلامتی پسرهای بامعرفت:
پسرک پولهای مچاله شده رو گذاشت جلوی فروشنده و گفت:
ببخشید یک کمربند برای روز پدر میخوام
فروشنده: چه جنسی باشه؟
پسرک: فرقی نمیکنه، فقط دردش کم باشه.....
وقتی از دنیا رفت صورتش خندان بود و از صبح تا غروب
باران بارید او باران را خیلی دوست داشت ووصیت
کرده بود که پس از مرگش هیچکس لباس سیاه نپوشد
و سر مزارش گریه نکند. روی سنگ قبرش هم
نوشته شده بود دلقک ها به مرگ هم می خندند.
باران بارید او باران را خیلی دوست داشت ووصیت
کرده بود که پس از مرگش هیچکس لباس سیاه نپوشد
و سر مزارش گریه نکند. روی سنگ قبرش هم
نوشته شده بود دلقک ها به مرگ هم می خندند.
چوپانی را پرسیدند :
روزگار چگونه است؟
گفت :
گوسفندانم را که پشم چینی کردم ؛ بیشترشان گرگ بودند...!
+ نوشته شده در جمعه بیست و هشتم مهر ۱۳۹۱ ساعت 23:43 توسط پایگاه خبری و تحلیلی خبرنگار آزاد خبر ا
|