این روز ها روز انتخابات رد صلاحیتم و نامردی برداران دالتون و قسم به قران. آخرش خیانت برداران دالتون

یاد دوستی که با زور و التماس مرا برای ثبت نام شورا برد آخرش خیانت

یاد دوستی که من با هزار زحمت مجبورش کردم بیاید شورا شود .. آخرش خیانت

خیانت افراد و دجال و سازمانها را یادم رفت و به پشتبانی مردم روستایم آمدمک چون من چهار سال جان داده بودم ..مرا بخاطر ۱۰ هزار تومان فروختند آیا من ۱۰ هزار تومان ارزش داشتم..

آخر من برایشان آب آوردم و دو ساختمان و اسفالت و دوستی اوردم..

همین ها هم احترام اب را نگه نگه نداشتند .. همانند صحرای کربلایی تنهایم گذشتند.. بخاطر برداران دالتون و ۱۰ هزار تومان پول...

این روزها دورم اما نزدیک نزدیکم ، ساکت اما پر از حرفم ، آرام اما غوغایی ست درونم

.... نشسته و میشمارم روزهای رفته و روزهای در پیش رو را و اینکه

چه صبور است این دل !! نمی دانم چه اصراری دارد در زنده نگه داشتن تمامشان و یادشان !نمی دانم.

آرامم میکند تنها، قدم های تنهایی اما با یادی از گذشته ها و صدایی که

میخواند و نگاهی رو به آسمان

نگاه میکنم این روزها ...این روزها همه چیز را نگاه میکنم ... حتی را ه او را !

آخر می گویند..

خسته ام از برادران دالتون ها و دوستهای سکه بدست و سکه بگیر و سازمانهای دروغین... مهدی بیا

پس کوچه های بی خوابی من , انتهایی ندارد

باید همینطور قدم بزنم در تمامیشان

خو گرفته ام با خاطرات خوش بودن

گم کرده های من , هیچ نشانه ای ندارند

من گم کرده هایم را توی همین کوچه پسکوچه های تنگ و تاریک گم کرده ام

کوچه پس کوچه هایی که همه شان به هم راه دارند و , هیچوقت , تمام نمی شوند

کوچه پس کوچه هایی که وقتی به بن بستش برسی ,

خودت هم می شوی , جزو گم شده ها ....

خدايا الله خوب و مهربانم :

پر شده ام ...
از تاریکی !
همچون خانه ای که
پنجره های اتاق آن یک به یک بسته می شوند ...
باد می آید ...
باران می آید ...
پنجره ها را باز میکنم
بی چتر به خیابان می زنم
تا ببینم خدا مرا چگونه نقاشی خواهد کرد ...

خدایا

خیلی ها دلمو شکستن و درست است بارها زندانیم کردند و پرونده سازی و رد صلاحیت و تقلب در انتخابات و ظلم و ستم در سالهای گذشته اما خدا از تو می خواهم امشب بيايي..

امشب بیا با هم بریم سراغشون ، من نشونت میدم ،

تو ببخششون ! چون از جنس علوی ها و باکری ها و ستارخان و میر حسن خان و شیر خدا ها هستم..

مهدی جان بیا .....

اسماعیل اسدی دارستانی

از تنهایی راضی نیستم اما... خوشحالم که با خیلی ها نیستم...

نمیدانم اینجاکه ایستاده ام تقدیرمن است یاتقصیرمن!

اماوقتی یافته هایم رابا باخته هایم مقایسه میکنم

میبینم چون خدارایافتم هرچه باختم مهم نیست.

آموختم که تمام ماجراهای زندگی فقط قانون عشق بازی خداباماست

واقعا آنقد بخاطر نزديك شدم محمو خدا شدم يكباره فكر كردم خدا در كنار من نشسته است

وقتی خدا از پشت دستهایش را روی چشمانم گذاشت

از لای انگشتانش آنقدر محو تماشای دنیا شدم که

فراموش کردم منتظر است تا نامش را صدا کنم و فراموش كردم كه خدا ْفريدگار من است .. خدا از اينكه امروز با من بودي تشكر كه به اين بنده ات اجازه نزديك شدن و در كنارت نشسه ات دادي خدايا من وقتي در كنارت مي نشسيم و درد دل مي كنم از دنيا فارغ مي شوم .. چون عشق من توي خدا الله معبود من .. تشكر از اينكه اجاغزه صحبت با خو را بمن امروز امشب دادي .. دلنوشته هاي اسماعيل اسدي دارستاني بخدا