آقای قالیباف خدا وکیلی پدران ما این شکلی بودند !؟
یکی
از فرزندان شهدا هنگام تردد از متروی تجریش متوجه مجسمه های دیوار کوب این
ایستگاه و تفاوت فاحش مجسمه های شهدا و مردم تهران قدیم می شود. وی که به
شدت از این موضوع ناراحت شده، دل نوشته ای برای آقای قالیباف می نویسد که …
به گزارش شبکه اطلاع رسانی دانا
گرامیداشت و زنده نگه داشتن یاد و خاطره شهدا و همچنین صالحان ، باعث می
شود که مردم از ایشان الگو گرفته و به سوی کارهای خیر تشویق شوند ؛ از
روحیه خودخواهی خارج شوند و روحیهی ایثار و از خود گذشتگی ، به خاطر خدا
برای همنوع خود در جامعه رواج پیدا کند . به همین خاطر است که مقام معظم
رهبری میفرمایند : «امروز زنده نگه داشتن یاد شهید ، کمتر از شهادت نیست
» اخلاق و انسانیت نیز حکم می کند ، زمانی کسی لطفی در حق ما کرد ، از وی
تشکر کنیم . آیا اینکه شهدا از جان خود و از لذت بردن در کنار عزیزان خود
گذشتند تا جان و مال و مهمتر از همه ناموس و خاک ما حفظ شود ، این لطف
نیست ؟ آیا ما نباید به نحو " احسن " از ایشان قدردانی کرده و حداقل یاد و
خاطره شان را گرامی و زنده نگه داریم .
آقای قالیباف جهادی ؛ مدیر مدبر ولایی .
خدا
وکیلی پدران ما این شکلی بودند. چرا دقت لازم را در تهیه مجسمه ها ،
یادمان ها و یاد بودها نمی کنید . آیا می دانید شکستن دل پدر مادر شهید
ولو با کارهای بی کیفیت در تصویر سازی این افراد که جانشان را فدای این
مرز و بوم کرده اند ، چه عواقبی در پی خواهد داشت
مگر
کسی انتظاری از شما داشته یا به زور متوسل شده که یاد شهدا را زنده نگه
دارید و این چنین پول بیت المال را حیف و میل میکنید . به طور عمدی می
گویم " میکنند " چون می دانم شما اصلا و ابداً ، اهل این ریخت و
پاشهایبی فایدهی گزارش پر کن نیستید .
این
تصاویر در یک روز و یک ساعت در ایستگاه متروی تجریش ، عکس برداری شده است
. پیمانکار ساخت این مجسمه های دیوار کوب نیز یک شرکت است ، اما چرا در
طرح تهران قدیم ، حالت خماری چشم ها و خال لب کوچکترین فرد مشخص است ، اما
در طرح شهدا و دفاع مقدس ، بزرگترین فرد ، شمایلی چون … برایش طراحی شده
است .
درخواست
دارم یک بازرس ویژه ناشناس انتخاب کنید که فاکتورهایی از مراسمات تا طراحی
های تابلوهای شهدا را بررسی کنند ، تا متوجه شوید این فعالیت ها را چگونه
دولا پهنا با خزانه شهرداری حساب کرده اند . »
البته تصاویر متعدد دیگری در سایت "توانا
" درج شده است که توصیه می کنم با ورود به این تارنما از نظرات مخالف و
موافق کاربران هم مطلع شوید . اما همان گونه که در بالا اشاره کردم من هم
انتقاداتی بر عملکرد شهرداری ها خصوصآ برخی پیمانکاران سود جو و از خدا بی
خبر دارم که در ادامه می خوانید :
امان از بی وجدانی بعضی پیمانکاران از خدا بی خبر !
دوشنبه صبح {
چهاردهم مرداد } به خاطر قرار ملاقاتی که با رئیس محترم انجمن خلبانان
کشور داشتم از خونه بیرون اومدم . هوا بشدت گرم و تنفس برای افراد سالم
خیلی دشوار بود چه رسد به فرد بیماری چون من که مجموعه ای از انواع بیماری
ها دارم ! مقصدم خیابان " جمالزاده " جنوبی بود . لذا برای فرار از
ترافیک سنگین تهران بهترین گزینه استفاده از اتوبوس های " بی آر تی " بود
که به خاطر عبور از خط ویژه سریع به میدان " انقلاب " می رسید . مسیر
مستقیم شریعتی تا " پیچ شمرون " رو با تاکسی رفتم . اگر چه از جوانی
عادت دارم همواره دقایقی زودتر در محل قرارهایم حاضر شوم ، اما
دلشوره عجیبی وجودم رو فرا گرفته و مدام به ساعت ام نگاه می کردم ! همان
طور که می دونید خطوط ویژه اتوبوسرانی از بالای پل بزرگ پیچ شمرون عبور می
کنند . و مردم برای دسترسی به ایستگاه تعین شده بالای پل ، از پله برقی
تسمه ای استفاده می کنند . اما همین که با عجله و دوان دوان خودم رو به
درگاه " بالابر " رسوندم ، با کمال تعجب و ناباوری دیدم که " پله برقی "
خاموش است !!
خدا رو شاهد
می گیرم با مشاهده حرکت خاموش بالابر و تجسم پیمودن اون همه پله فلزی با
شیب بسیار تند عرق سردی تمام وجودم رو فرا گرفت . نه قادر بودم از اون همه
پله بالا بروم نه ترافیک فشرده خیابان " انقلاب " من مادر مرده رو به
موقع به مقصد می رسوند ! با توکل به خدا تصمیم گرفتم هر طور شده خودم رو
به ایستگاه اتوبوس واحد برسونم ! حال تجسم کنید شخصی که در پیمودن راه
راست مشکل داره و همیشه بعد از طی چند گام لحظاتی رو برای تازه کردن نفس
اش درنگ می کنه ، چگونه از هفتاد – هشتاد پله عمودی باید بالا بره .. !؟؟
تنها شانسی که داشتم ، خروج ساعتی زودتر از زمانی که برای رفتن محاسبه
کرده بودم ، بود ! اما با تمام احتیاط ها باز هم استرس دیر رسیدن دست از
سرم بر نمی داشت ! خلاصه با هر جون کندنی بود عرق ریزان خودم رو بالای پل
رسوندم ! اما قدرت هر گونه حرکتی از من سلب شده بود . و درست چند قدم
مونده به ایستگاه اتوبس جلوی جوانک مسوول دریافت پول نعش نیمه جانم رو به
نرده ها تکیه دادم ! در همان حال شاهد اعتراض افراد زیادی از جمله زنان و
مردان مسن و میان سال بودم که با لحن غیر دوستانه ای از کارگر مربوطه باز
خواست می کردند ! جوانک که به گفته خودش تنها سیزده روز از حضورش در
این مسئولیت می گذشت ، با ته لهجه شهرستانی اش که صداقت و محبت ازش پیدا
بود ، در دفاع از خودش مرتب عنوان می کرد که .. بخدا من تقصیری ندارم . در
این سیزده روزی که این جا مشغولم تنها یکی دو روز این پله کار می کرده است
. و همه من رو مسوول می دونند !!
در همان حال
شاهد توقف و حرکت چند اتوبوس بودم که از شانس بدم همه مملو از مسافر بود
. صف طولانی ادم ها جلوی درگاه اعصابم رو به هم ریخته بود . همه در لاک
خودشون بودند . فقط یکی از اون ها که عاقله مردی با موهای جو گندمی بود
ظاهرآ متوجه حال و روز غیر طبیعی ام شده و به به سمت ام اومد ! با کمک
همون مرد خیرخواه من در جلوی صف قرار گرفتم ! تعجب ام از این بود که چگونه
در اون ساعت همه اتوبوس ها شلوغ بودند !؟ قدیما یادمه که مدیران با تجربه
خطوط واحد چند دستگاه اتوبوس رو خالی از مبدآ روانه می کردند تا مسافران
میان ایستگاهی زیاد معطل نمانند . بعد از دقایقی که واقعآ برای من یک قرن
گذشت ، اتوبوس بعدی از راه رسید و با فشار انسان هایی که پشت سرم قرار
داشتند با زحمت فراون و در حالی که چندین " جی منفی " از طرفین به من وارد
می شد ، خودم رو در اتوبوس یافتم ! اگر چه اتفاق بعدی به موضوع بحث من
ربطی ندارد اما به عنوان شاهد ، ماجرا رو براتون تعریف می کنم
.. یادمه به زحمت " در " اتوبوس بسته شد و هنوز چند متری طی نکرده بود
که در میان انواع قیل و قال و اصوات گوناگونی که از اون همه مسافر در
شرایط غیر متعارف شنیده می شد ، صدای ناله ای ضعیف که از التماس به فریاد
تبدیل شد ، به گوش رسید . طولی نکشید که عده ای پشت سرم فریاد " نگهدار ،
نگهدار " را تکرار می کردند . بقدری شلوغ بود که نتونستم به عقب برگردم !
اما خیلی زود
دریافتم لنگه کفش یکی از مسافران لای در گیر کرده و با حرکت اتوبوس از
پایش جدا شده بود ! بقدری داخل اتوبوس شلوغ و پر سر و صدا بود که صدا به
راننده شرکت واحد نرسید ! اما وقتی در ایستگاه بعدی توقف کرد ، متوجه
شدم بنده خدا پیر مردی مفلوک تر از من بود که لنگه کفش اش بر روی پل
افتاده بود ! تنها جمله ای که هنگام پیاده شدن از او شنیدم این بود که ..
" همه یک طرف ، چگونه اون همه پله رو تا بالای پل طی کنم !؟؟ " خیلی دلم
به حالش سوخت . یک لحظه خودم رو جای او قرار داده و فکر کردم اگه این
اتفاق برای من رخ می داد ، چه خاکی به سرم می ریختم !؟ مشکل پیدا نشدن کفش
یک سو ، دیر رسیدن به جلسه مهمی که داشتم واقعآ فاجعه بود . شکر خدا به
موقع رسیدم . راستش رو بخواهید دو سه ساعت بعدش که راهی خونه بودم ، توی
راه با خود فکر می کردم که حتمآ تا حالا پله برقی را درست کرده اند .. !
وقتی روی پل کذایی " پیچ شمرون " رسیدم به جای رفتن به سمت خروجی ، به طرف
همان جوان مسوول دریافت پول رفتم تا اطلاعات بیشتری ازش بگیرم . باور کنید
اغلب افراد مسن به محض رسیدن به باجه عبور ، با صدای بلند ناسزا می گفتند
. از جوانک پرسیدم آیا پیمانکار شهرداری خبر دارد !؟ با قاطعیت همان حرف
های قبلی اش رو تکرار کرده و افزود .. من سیزده روزه که این جا مشغول هستم
فقط دو روز شاهد کار کردن این پله برقی بوده ام .. و پیمانکار هم خبر داره
!! باور کنید از بی مسئولیتی پیمانکار مربوطه بد جوری اعصابم خرد شد .. !
در موقع پائین اومدن از بالای پل دیدم پله های رو به پائین سالم است ! با
یک مدیریت سالم و با تجربه راحت می شد در نهایت با جا به جا کردن قطعات آن
را راه اندازی کرد .. اما افسوس
جولان موش های عظیم الچثه در معابر شهر !
وقتی صحبت از
موش می شه ، اغلب مردم موش های کوچک خانگی رو در خیال خود تصور می کنند که
قدیما در کنج خونه های کاهگلی به چشم می خورد یا در فیلم ها و کارتون
ها مشاهده کرده اند . اما واقعیت در شهر تهران لااقل در محله ما { خیابان
دکتر شریعتی } به شکل دیگری نمایان است ! موش ها با خیالی آسوده در جوی
های آب و پیاده رو ها در حال تردد اند . نکته فانتزی این قضیه حضور موش
های عظیم الجثه در مقابل یکی از ستاد های انتخاباتی دکتر " قالیباف " ،
یعنی دقیقآ روبروی مجموعه فرهنگی هنری سینما ایران است ! راستش بنده نه
اهل سیاست ام نه اقتصاد ! اما همین قدر می دونم با اندکی از هزینه های چاپ
بنر های گران قیمت و پوستر های تبلیغاتی که بی حساب کتاب روی سطح پیاده رو
ها و ستاد های انتخاباتی جناب شهردار محترم به در و دیوار نصب شده بود ،
خیلی راحت می شد از راه های اصولی و مدرن نسل موش های خیابان یاد شده رو
از بین برد ! خدا رو شاهد می گیرم به چشم خودم بارها دیدم موش ها از زیر
کرکره ها و در های مغازه های کنار خیابان در زمان تعطیلی به راحتی وارد و
خارج می شوند ! ره آورد این بی توجهی ها در آینده گریبان مردمان شهر رو
خواهد گرفت . خیلی دلم می خواست جناب شهردار در دوران انتخابات تشریفات رو
کنار گذاشته و یک بار مثل مردم عادی جلوی همون ستاد تبلیغاتی اش لحظاتی
درنگ می کرد تا واقعیت های مدیریت شهری اش رو بهتر درک می کرد ! یکی دو
سال قبل تعداد موش ها اندک بود و لاغر تر که با دیدن انسان سریع به زیر پل
ها پناه برده و مخفی می شدند .. اما به برکت حضور مدیران لایق شهرداری
تهران ، هم موش ها پروار و چاق شده اند و هم جسور و بی باک ! که آزادانه
در حالی که به چشم های عابران پیاده می نگرند ، در پیاده رو های
خیابان شریعتی تردد می کنند .. آقای قالیباف تبریک !
بوی مشمئز کننده فاضلاب .. !
حتمآ شما هم
در هنگام رانندگی با گذر از مناطقی بوی تهوع اور فاضلاب رو احساس کرده اید
. همان طور که عرض کردم ، بنده کاری به سایر مناطق ندارم .. ان چه خود در
محله ام شاهد هستم رو مثال می زنم . در همین محدوده تقاطع خیابان بهار
شیرازی - خیابان شریعتی { چند صد متر بالا یا چند صد متر پائین تر } این
بو منطقه رو فرا می گیره ! من به توصیه پزشکان صبح های زود گاهی هم غروب
ها که برای پیاده روی از خونه بیرون می ایم ، گاهی اوقات بوی فاضلاب بد
جوری آزارم می دهد . من کاری ندارم ساماندهی این معضلات بر گرده کدام
سازمان و نهادی است . اما باید اقدام فوری صورت پذیرد . البته من هرگز
منکر خدمات ارزنده شهرداری در زمان مدیریت دکتر قالیباف نیستم . ابتکار
نصب نیمکت در پیاده رو ها ، شتشوی مکانیزه جداول ، سازماندهی بازیافت
زباله ها ، ایجاد فضاهای سبز ، مراکز فرهنگی و هنری ، ساماندهی اتوبوسرانی
و زیبایی مبلمان شهری و .. تنها بخشی از اقدامات ارزشمند و قابل تقدیر
مدیریت ایشان است . و من به سهم خویش ممنون و سپاسگزارم .
مشکل کجاست !؟
مشکل اصلی به
عقیده بنده رانت خواری ، پارتی بازی ، حضور پیمانکاران سود جو و بی تجربه
، عدم وجود سیستم نظارتی قوی ، گرایش شهرداران به فروش تراکم ، درگیری های
سیاسی و باند بازی ، از همه مهم تر فاصله گرفتن از مردم ریشه تمام این
معضلات است . واقعآ هنوز هم نمی توانم این واقعیت رو بپذیرم که بیش از ده
روز از خرابی بالابر برقی در یکی از شلوغ ترین خیابان های تهران بگذرد و
در این گرمای طاقت فرسای تابستان اون هم در ماه مبارک رمضان ، به قول
معروف " آب از آب تکان نخورد " !! جالب این که وقتی ساخت و ساز تازه ای
در محله ای آغاز می شود ، انواع و اقسام ماموران شهرداری جهت خدمت رسانی
!!! سر و کله شون پیدا می شود ! اما وقتی پله برقی یکی از پر تردد ترین
خیابان های پایتخت بیش از ده روز از کار می افتد ، هیچ مقامی پیدایش نمی
شود . من می پذیرم مشکلاتی وجود دارد .. اما گذشت این همه مدت واقعآ غیر
قابل بخشش است ! خیلی راحت می شد از پله برقی طرف دیگر پل ( که از بالا
به پائین حرکت می کند ) قطعه مورد نیاز رو به صورت اضطراری در بالابر
استفاده کرد . مشکل اصلی این است که پیمانکار اصلی از جنس مردم نیست .
به عبارت صحیح تر او مزه پیمودن هفتاد هشتاد پله با زاویه عمود رو در
گرمای تابستان با دهان روزه تجربه نکرده است که بداند مردم خصوصآ بیماران
و افراد مسن چه رنج و عذابی رو متحمل می شوند .. باور کنید من با شنیدن
خرابی بیش از ده رو ، با تمام وجودم به پیمانکار مربوطه و ناظر های بی
وجدان منطقه فوق لعنت فرستادم . اگر من کاره ای در این مملکت بودم ، می
دونستم چگونه به حساب این بی وجدان های مفت خور و از خدا بی خبر برسم که
به قول مشهدی ها .. رب شون رو یاد کنند !!
سخنی با دکتر قالیباف ..
آقای
دکتر صادقانه می گویم احترام خاصی برای شخص جنابعالی قائل هستم . و شما رو
به عنوان خلبانی با تجربه و مدیری خلاق و افسری لایق قبول دارم . اما
معتقدم یکی از دلایل اصلی جا ماندن شما در رقابت های سیاسی اجتماعی
نداشتن مشاوران با تجربه در اطرافتان است ! در همین انتخابات اخیر بی
تردید شما یکی از چهره های کارزماتیک در میان کاندیدا ها بودید .
و شاخصه های فراوانی برای تبلیغات تآثیر گذار در اختیار داشتید که به
راحتی از کنار اون ها گذشتید ! به عنوان مثال در واقعه سیل عظیمی که در
غرب تهران جاری شد ، شما به شخصه خارج از توان خود خدمت کردید . حتی شاهد
بودم که چند بار از جان خویش مایه گذاشتید .. ! اما به لطف مشاوران خودتون
وارد مباحثی شدید که هم از واقعیت و هم از مردم فاصله داشت ! حتمآ می
گویید رقیب قضیه رو به مسایل کوی دانشگاه یا همان تاکتیک " گاز انبری "
کشاند ! اما قبول بفرمایید اگه در اون لحظه شخصیت واقعی خودتون پاسخگو
بود ، خیلی راحت می تونستید در مقام یک نظامی معتقد وظایف خود رو صادقانه
تشریح کرده و مردم رو قانع می کردید .. مسلمآ برگ برنده دست شما بود . اما
بازی با الفاظ و سیاست بازی های جناحی سبب شد بازی رو واگذار نمایید .. !
شما به عنوان یک نظامی در جنگ حضور داشتید طبیعی است که نظم و دیسیپلین در
خلق و خوی شما تآثیر گذاشته است و این را براحتی می توان در عمق نگاه های
نافذ و حتی در حرکات دست های شما متوجه شد . ای کاش قبل از مناظره های
تلویزیونی در باره کنترل ممیک های چهره ، و تاکید بر لبخند از همه مهم تر
اصرار به صداقت و روراستی به شما توصیه می شد . حال به عنوان یک کهنه
سرباز ایرانی وظیفه خود می دونم از شما بخواهم .. که اجازه ندهید آبرو و
اعتباری که با تلاش و زحمات شما و زیر مجموعه مدیریتی تان به دست امده است
توسط عده ای پیمانکار سودجو و بی مسئولیت خدشه دار شود . توصیه می کنم قبل
از پذیرش مسئولیتی دیگر در کشور ، حتمآ با عواملی که برای مردم کوچک ترین
ارزشی قائل نیستند برخورد جدی بفرمایید . و نام نیک خود را در شهرداری
تهران و حافظه شهروندان شریف تهرانی ماندگار کنید ..